کتاب ها



 

فریده حسن‌زاده (مصطفوی)

                        

این که «آیه‌های آه» با عنوان فرعی «نا گفته‌هایی از زندگی و کار فروغ» به چاپ سوم رسیده، نشان می‌دهد مردم تا چه حد میل دارند از فروغ بیش‌تر،  بهتر و عمیق‌تر بدانند؛ یعنی تنها شاعری که از فرط محبوبیت به نام کوچکش می‌خوانند:« فروغ ». در مورد دیگران ، حتی شهیرترین‌شان نمی‌شنویم آن ها را به اسم کوچک یاد کنند؛ نمی‌گویند: «مهدی» می‌گویند : اخوان ؛ نمی‌گویند: «احمد» می‌گویند شاملو.

در همین کتاب «آیه‌های‌آه»، محمد‌‌علی سپانلو در مصاحبه با ناصر صفاریان می‌گوید : «فروغ یکی از چند شاعر ممتاز بعد از نیماست که همیشه مطرح بوده و نامش در کنار شاملو، اخوان و سپهری در تاریخ ادبیات ما جاودان خواهد ماند.» (ص 194)

نام «نیما» هم اگر رواج‌یافته و نام بسیاری از پسران نسل های بعد از انقلاب شده،نه‌به خاطر زیبا و نو بودن لقب علی اسفندیاری،پدر شعر امروز‌ایران است. دلیل این ادعا هم اینکه اگر از بسیاری از پدر و مادرانی که نام فرزندشان را نیما گذاشته اند، بخواهید یک خط از نیما بخوانند، مات و مهبوت نگاهتان می‌کنند. تازه خود «نیماها»هم گاهی در وبلاگ‌هایشان شعرهایی از  یوشیج منتسب می‌کنند که پیداست فرق بین زبانِ یوشیج را با زبان شعریِ خانمی که از ترانه‌هایش خواننده های لس‌آنجلسی مُلهَم می‌شوند،نمی‌دانند و استخوان‌های این شاعر اصیل را در گور به لرزه در می‌آورند. من در مقاله‌ای به نام «چرا فروغ؟» که به مناسبت سالمرگ او نوشته‌ام،کوشیده‌ام علل خودمانی نامیدن این شاعر را از سوی مردم بررسی کنم.

اما آیا «کتاب آیه‌های آه» واقعا ناگفته‌هایی از زندگی و کار فروغ دارد؟ سی‌وهفت سال پیش انتشارات پنگوئن کتابی منتشر کرد به نام شاعران زن. این یکی از مهم‌ترین گلچین‌های ادبی(Anthology) بود و هست که منتشر شده و هنوز به عنوان یکی از مهم‌ترین و معتبرترین مراجع برای آشنایی با اصیل‌ترین شاعران زن هر دیار شناخته می‌شود.در این کتاب تنها شاعری که از ایران معرفی شده، فروغ فرخزاد است(در آن زمان هنوز سیمین بهبهانی شهرت امروز را نداشت). در شرح حالِ فروغ در این کتاب آمده است:

«فروغ فرخزاد در تهران به دنیا آمد. در هفده سالگی ازدواج کرد. صاحب یک پسر شد و سه سال بعد،از همسرش طلاق گرفت. موضوعات بی‌پروای او و نیز ماجراهای عاطفی زندگی شخصی او باعث نفرت و انزجار جامعه‌ی مذهبی سنتی از او شد. چهار کتاب شعر منتشر کرد و فیلمی در باره زندگی جذامیان ساخت که جایزه برد. از جذام‌خانه پسری را به فرزندی پذیرفت و در سی‌ودوسالگی در سانحه‌ی اتومبیل جانش را از دست داد.»

زمانی که شروع به ترجمه این کتاب کردم، یعنی حدود سی سال پیش، کسی نبود که این اخبار را درباره زندگی و کارِ فروغ نداند. وقتی با گردآورندگان این کتاب در انتشارات پنگوئن تماس گرفتم و منبع آن ها برای این شرح حال فروغ چه بوده این جواب ساده را دریافت کردم:«ایرانی‌ها»!

حالا کتاب آقای صفاریان این اخبار دستِ‌چندم را با شاخ و برگ‌های متعددی روانه بازار کرده است و کتاب چنان لوکس منتشر شده که انگار دفینه‌ای در خود پنهان دارد لبریز از ناگفته‌ها و رمز و رازهای بر ملا نشده. بگذریم از این که متن مصاحبه‌ها با اهل قلم و خویشاوندانِ فروغ و صاحب نظران حتی همان موقع که به صورت فیلم مستند بارها و بارها به نمایش درآمد، بین مردم دست به دست گشت، در بسیاری از جنگ‌ها و روزنامه‌ها و سایت‌ها مکرر ا ز آن گفته شد و مورد بحث و بررسی قرار گرفت. در واقع تاریخِ آماده شدن این مستند  شازده سالِ پیش است. ماهنامه فیلم در بیستم اردیبشت 1384 گزارش می‌دهد:

«سال1380 تلاش و دورخیز ناصر صفاریان برای ساخت یک سه‌گانه درباره‌ی فروغ فرخ زاد به نتیجه رسید و اولین فیلم این مجموعه، «سرد سبز» که تولیدش از 1378آغاز شده بود، به بازار عرضه شد. سه‌گانه فروغ جدا از این فیلم (درباره‌ی زندگی خانوادگی فروغ) دو بخش دیگر هم دارد که «جام جان» به وجه ادبی شخصیت فروغ و دیگری «اوج موج» به زندگی سینمایی او می‌پردازد.»

خوب! کتاب ناگفته‌هایی درباره فروغ حاوی حرف‌های همان مستند سه‌گانه و متعلق به شانزده سال پیش است. تازه! در شناسه کتاب کسب اطلاع می‌کنیم که: «کتاب حاضر قبلا تحت عنوان آیه‌های آه: ناگفته‌هایی از فروغ فرخزاد توسط انتشارات روزنگار در سال 1381 منتشر شده است» . گذشته از متن، چاپ عکس‌های تکراری و با کیفیت بسیار نازل جز بالا بردن قیمت کتاب چه فایده‌ای داشته است؟ یعنی آیا چاپِ سردرِ گورستان ظهیرالدوله تا این حد اهمیت داشته؟ یا دست‌خط فروغ در نامه‌هایش که با وضوحی بسیار بالاتر و خوانا تر در جُنگ‌ها و هفته‌نامه‌هایی که بلافاصله بعد از مرگ فروغ به همت سیروس طاهباز و دیگران منتشر شدند، در اختیار خوانندگان مشتاق این شاعر قرار گرفتند و در حال حاضر هم با مراجعه به اینترنت راحت می‌شود تصویر واضح و روشنی از آن‌ها دید.

می‌دانم. اوضاع نشر در این سرزمین چنان کاسته شدن تعداد خوانندگان کتاب به خاطر روی آوردن به کامپیوتر و موبایل و سرگرمی‌های منشعب از آن‌ها و سختگیری‌های ارشاد و بسیاری عوامِل طاقت‌فرسای دیگر آسیب دیده که سرزنشِ ناشران، ناجوانمردانه‌ترین کار ممکن است؛ به‌خصوص ناشری مثل نشر نو که در عمل نشان داده فکر و ذکری جز نو کردنِ افق های فکری نسل جوان و دیگر بار کشاندن آن‌ها به وادیِ کتاب و کتاب‌خوانی ندارد. گواهش هم کتاب‌هایی است که در سال‌های اخیر روانه بازار کرده؛ کتاب‌هایی چون: وقایع کلاغیه، فرهنگ ادبیات فارسی معاصر، مردی که زنش را با کلاه اشتباه می‌گرفت، رمان‌های کلاسیکی از تورگنیف و توماس هاردی فرشته ظلمت و بسیاری دیگر. مخصوصا از کتاب «نه فرشته، نه قدیس» نام می برم که پیداست انتخابی است بسیار هوشیارانه و آگاهانه که مسائل و مشکلات جامعۀ جوانانِ معاصرِ خودِ ما را از زبان یک نویسندۀ چک به معرض نمایش می‌گذارد و عمق فاجعه را خوب نشان می‌دهد؛ و کارِ یک ناشر خوب همین است:بالا بردن توقع خوانندگانش از ادبیات، نه دعوتِ آن‌ها به آب‌تنی در مرداب ناگفته‌های سطح.

واقعیت این است که کتابِ سراسر تکراریِ «آیه آه» بیشتر از این که چراغی باشد فراروی شعر ایرانِ معاصر که در تاریکی روز افزونی فرو می‌رود، ضعف و نارِساییِ روش‌های تحقیقاتی در ایران را برای نقب زدن به زندگی و کار یک شاعر نشان می‌دهد؛ یعنی خیلی که هنر کنیم می‌رویم سراغ خواهر و مادر و برادر شاعر یا کسانی که شایعاتی در مورد روابطِ عاطفی آن‌ها با شاعر مورد نظر وجود داشته است. لاجرم جواب‌های که می‌شنویم، از بدیهی‌ترین فرض‌ها و دانسته‌های ما فراتر نمی‌رود: مثلا فروغ زن خیلی حساسی بوده و توی آینه گریه می‌کرده و مادر شوهر سختگیری داشته و اوایل شعرهایش آبکی بوده و به مرور، با تأثیر پذیرفتن از نیما و راهنمایی‌های ابراهیم گلستان به جوهر شعر دست یافته است. عجیب‌تر از همه از زبان همسر طاهباز می‌شنویم که شاعر روشنفکر و انقلابی ما برای حل مشکلات عاطفی‌اش دست به دامن انگشتر یک دعانویس شده و چنان اعتقادی هم به آن پیدا کرده که از امانت دادن آن به دوستش هم پشیمان شده و پسش گرفته است. خوب! دانستن چنین اطلاعاتی اگر به شِناخت شعر فروغ و یاری رساندن به ذهن و زبان شاعرِان جوان، کمک بیش تر نمی‌کند، در عوض سبب می‌شود ما نسبت به مردانِ سیاست که اموراتشان بی هاله‌های نورانی نمی‌گذرد، سخت نگیریم و گوشه کنایه به آن‌ها نزنیم و حتی ادعاهایشان را تا حدی شاعرانه تعبیر کنیم.

این کتاب را مقایسه می‌کنیم با زندگی‌نامه‌هایی که در سال‌های اخیر از مارینا تسوه تایوا و سیلویا پلات دو شاعر روسی و آمریکایی به چاپ رسیده و مرزهای تازه‌ای در تاریخ ادبیات روسیه و آمریکا ترسیم کرده؛ دو شاعری که در دهه دوم قرن بیستم روز به روز بر اهمیت آثارشان افزوده شده و ترجمه شعرهای فروغ در آن سوی مرزها، صاحب‌نظران را وا داشته تا نام او را در کنار این دو غولِ شعر جهان بگذارند.

آمریکایی‌ها و انگلیسی‌زبان‌هایی که اهل شعر و شاعری‌اند همان قدر که با اسامی خیام و حافظ و مولانا و سعدی آشنایند با زندگی و شعر از فروغ از رهگذرِ ترجمه‌های نام‌آورانی چون دکتر فرزانه میلانی و اسماعیل سلامی، احمد کریمی حکاک، اِی. زد. فورمن، میخائیل سی. هیلمن، کریم امامی و چند تن دیگر آشنایند. برای نمونه می آورم: وندی واردیمن) Wendy vardaman )، ملک‌الشعرای ایالت مدیسون در مصاحبه‌ای که با من به عنوانِ یک مترجم تخصصی شعر و جُنگ‌نگار( Anthologist ) شعر جهان داشت، پرسید:

شما چه شباهتی می‌یابید بین فروغ فرخزاد و سیلویا پلات، این دو شاعر زن هم دوره که هر دو در بهمن ماه زمستانی سرد و غریب و در اولین سال‌های دهه 30 عمر خود و در اوج آفرینندگی در گذشتند؟ آیا زنان شاعر ایران و آمریکا در عصر حاضر شباهت‌های شعری بیشتری دارند یا عوالم شان تفاوت بیشتری کرده است؟

پاسخ من با توجه به نامه‌های فروغ به شوهرش، پرویز شاپور، از کتاب «اولین تپش‌های عاشقانه‌ی قلبم»( تهران: 1383، مروارید، به کوشش عمران صلاحی و کامیار شاپور ) چنین بود:

حتی مرگ در فصل سرد و در اوج خلاقیت ذهنی نیز دلیل کافی برای شبیه دانستن این دو شاعر نیست. سیلویا خود را کشت، زیرا از بی وفایی شوی خود که پدر دو بچه‌اش بود، رنج می‌برد. او زنی بود وابسته به پیوند زناشویی و مادری دلبسته به کودکانش؛ زنی که به اعتراف خودش کیک پختن را به شعر نوشتن ترجیح داد. فروغ اما شعر را بر قیود خانوادگی ترجیح می‌داد. متأسفانه فمینست‌ها و افراد ضد مذهبی( ونه غیرمذهبی) در ایران و نیز بعضی ایرانی‌های مقیم خارج سعی دارند فروغ را قربانی جامعه‌ی مذهبی و پدرسالار معرفی کنند و این در مورد این شاعر عاصی حقیقت ندارد. آن‌ها ادعا می‌کنند او در شانزده سالگی به اجبار پدر ازدواج کرد، اما واقعیت این است او برای رسیدن به وصال مردی که دوست می‌داشت، پدر و مادرش را تهدید به خودکشی کرده بود. می گویند شویش مردی متحجر بود؛ مخالف شعر گفتن او و بعد از طلاق او را از دیدار فرزندش محروم کرد. حال آنکه نامه‌های بازمانده از فروغ به شوهرش پرویز شاپور که سی سال پس از مرگ او توسط پسرش انتشار یافت، ثابت می‌کند حتی پس از طلاق نیز تنها حامی جدی و واقعی فروغ این مرد بوده است. مردی که همه عمر او وفادار ماند و دیگر هرگز ازدواج نکرد. او خود نویسنده و طراح بود. من تنها به ذکر یک جمله و نامه های متعدد این شاعر ایرانی اکتفا می کنم: «پرویز! فراموش نکن که من تو را تنها کمک خودم در زندگی می دانم» (ص275 از کتاب نامه‌های فروغ به همسرش)

همۀ ابهت و شکوه این جمله در این است که پس از طلاق نوشته شده است. رابطه فروغ و شوهرش، پرویز شاپور را مقایسه کنید با رابطه سیلویا پلاتِ آمریکایی و تد هیوز انگلیسی. فروغ و سیلویا دو شاعر هم نسل بودند. تاریخ تولد سیلویا 1932 و تاریخ تولد فروغ 1935 میلادی. فروغ بعد از جدایی از همسر به فعالیت‌های هنری خود ادامه داد و همچنان کار شکوفایی و بالندگی را پی گرفت؛ در حالی که سیلویا ناچار شد سر خود را در اجاق گاز فرو ببرد و خود را از شر همسری که او را با دو فرزند زیر دوسال رها کرده و با زن دیگری رفته بود، خلاص کند. سیلویا در نامه‌هایی که به مادرش نوشته، فهرستی از نگرانی‌های وحشتناک  و طاقت‌فرسای خود را ارائه داده است؛ به عنوان زنی که نمی‌داند چگونه باید به تنهایی بار سنگین آینده را در جامعه‌ای مردسالار و زن‌آزار به دوش بکشد. (برای خواندن این نامه‌ها رجوع کنید به کتاب آن استیونسن به نام شهرت تلخ )

در آمریکای جنوبی هم دلمیرا آگوستینی را داریم با این شرح حال اسفبار:

«از ده‌سالگی به سرودن شعر روی آورد. دوران پرباری شعر او با ازدواجش فرجامی غم‌انگیز یافت. وی که قادر به تحمل قیود خانوادگی به بهای از دست دادن سرودن شعر نبود، تقاضای طلاق کرد و شوهرش بعد از جدایی او را به هتلی کشاند و با چند گلوله به زندگی او پایان داد».

در مورد شعر، فروغ توانست از مرز حدیث نفس فراتر رود و به جامعه دنیای بیرون بپیوندد؛ در حالی که سیلویا پلات همیشه از خود حرف می‌زند حتی وقتی به دیگران می‌پردازد. غیبت عشق برای فروغ نه دردی شخصی  که زخمی جهانی بود:

«و زخم‌های من همه از عشق است

از عشق، عشق، عشق

من این جزیره سرگردان را

از انقلاب اقیانوس

و انفجار کوه گذر داده‌ام

و تکه تکه شدن، از آن وجود متحدی بود

که از حقیرترین ذره‌هایش آفتاب به دنیا آمد

من بین شاعره روسی، مارینا تسوه تایوا و فروغ فرخ زاد شباهت بیشتری می‌یابم. هر دو شاعر به عشق بیشتر وفادار بودند تا به مردان زندگی‌شان و حقیقت شعر را به واقعیت زندگی ترجیح دادند.

بی‌تردید نمی‌توان منکر ارزش‌های کتاب «آیه‌های آه» و زحمات آقای ناصر صفاریان در زمان انتشار نخستین چاپ آن در حدود دو دهه قبل شد، ولی گرفتار آمدن در مردابِ تکرار با جانِ پر تلاطمِ شعر در تضاد است. فروغ می‌گوید:

چرا توقف کنم، چرا؟

پرنده‌ها به سوی جانب آبی رفته‌اند

افق عمودی است

افق عمودی است وحرکت: فواره‌وار

(از شعر تنها صداست که می‌ماند)

 

جهان کتاب

مهر/ نودوشش