نوشته ها



 

وقتی قرار است بروی سراغ چیزی تا ته و تویش را دربیاوری و بدانی اصل ماجرا چه بوده و واقعیت کدام است، اولین قدم این است که آماده پذیرش هر امر تازه ای باشی. یعنی اعتقاد قلبی و باور ذهنی‌ات به موضوع را بگذاری کنار و بی آن که علاقه و سلیقه را دخیل کنی، بی‌تعصب پیش بروی. این مهم‌ترین اصل است، تا مانع دخالت وجودی‌ات شود در کشف واقعیت. حالا این تحقیق می‌تواند برای کتاب باشد یا برای فیلم مستند، فیلم داستانی، یک مقاله مختصر، یک سخن‌رانی کوتاه یا هر چیز دیگر. وقتی قرار است تحقیق کنی، باید همه پیرایه‌های دل و ذهنت را بریزی بیرون.

*********

مطایبه‌ای هست در گفت‌و‌گوهای روزمره این سال‌ها، که بعد از تعریف ماجرایی به قصد نظرخواهی، بی‌درنگ می‌پرسیم: «نظر مثبتت چیست؟» یعنی در واقع، در نظر خواستن‌مان، تایید می‌خواهیم نه نظر. این شوخی امروزی را که بگذاریم کنار تلخی این روحیه همیشگی‌مان که دل‌مان نمی‌خواهد کسی بگوید بالای چشم‌مان ابرویی هم هست، آن وقت می‌فهمیم چرا این‌ قدر مقاومت می‌کنیم در برابر دانستن عیب و ایرادها، و حتی آگاهی به چیزی که به خودی خود اشکال نیست و فقط یافته جدیدی‌ست خلاف نگاه ما.

**********

حالا آدمی در موقعیت پژوهش‌گر، می‌ماند بین اصل واضح و مبرهن کارش و روحیه آشکار جامعه پیرامونش. امر مذهب و اعتقاد دینی که جای‌گاهش محفوظ و به کلی بی بحث؛ ولی اگر سر و کارت بیفتد به مثلا تحقیق درباره فلان هنرمندی که جای‌گاه اسطوره‌ای برایش ساخته شده، یا بهمان موضوع تاریخی/ اجتماعی که برای همه عزیز است، آن وقت باید خودت را آماده کنی برای هر مرارتی که فکرش را بکنی و نکنی. در چنین شرایطی، طرف می‌شوی با مطلعانی که می‌خواهند ضبط یا دوربینت را خاموش کنی تا برایت بگویند اصل قضیه چه بوده و درخواست‌شان عدم انتشار حرف و اعتقادشان است. تکه مثلا حکومت و مثلا امنیت و این‌های ماجرا هم چیزی‌ست آن قدر اندک، که انگار اصلا نیست. همه‌اش واهمه از هر موج سهمناک بی حرمتی فضای مجازی و حتی مخالفت صاحب‌نظرانی‌ست که نظرشان بر ارجحیت لاپوشانی و نگفتن است.

          این‌جا کم‌تر کسی سرِ بی دردش را دستمال می‌بندد و خودش را تابلوی هدف می‌کند برای ناآگاهانی که چیزی هم از موضوع نمی‌دانند اما روایت واقعی را نمی‌پسندند، یا آگاهانی که اصل موضوع را به خوبی می‌دانند اما معتقدند هر چیزی را حتی در امر پژوهش هم نباید گفت. به خاطر همین مقاومتِ منبع پژوهش و مخاطبِ پژوهش است که پژوهش‌گر هم اغلب با این مقاومت همراه می‌شود. تازه این در مواقعی‌ست که خواستِ قبلی و قلبیِ پژوهش‌گر این نباشد؛ وگرنه گاهی محقق اصلا به نیتِ اعلامِ نتیجۀ دل‌خواهِ خود به پژوهش دست می‌زند. این گونه است که  مثلا فلان بخش مهم زندگی موضوع تحقیقش را منتشر نمی‌کند و بهمان دیدار تاریخی را از روایت تاریخی‌اش کنار می‌گذارد، تا شاید در آینده اتفاقی افتد و تغییری در فرهنگ جامعه رخ دهد و بشود واقعیت ناگفته را گفت... و البته تلخی‌اش در وجود پژوهش‌گر ته‌نشین می‌شود که می‌داند این فقط یک آرزوست و شاید در مورد برخی چیزها چنین شود، ولی در مورد خیلی چیزها چنین نخواهد شد و اغلب مردم دوست ندارند کسی بیاید و به اسم واقعیت، تصویر غیرواقعی نقش‌بسته بر دل و ذهن‌شان را بشکند و دانسته‌های تحقیقش را بگذارد پیشِ روی‌شان تا بدانند و آگاه شوند. آگاهی تاوان دارد و نخستین عایدی‌اش شکستن نقش‌بسته‌هایی‌ست که یک عمر بر دل و ذهن نشسته است...

         پس طبیعی‌ست و خیلی هم طبیعی‌ست پژوهش جای‌گاه درخوری نیابد و اغلب اسمی باشد و بس.

 

ناصر صفاریان

روزنامه «وقایع اتفاقیه»

بیست‌وپنج/ آذر/ نودوپنج