با آنها كه قلم در دست و عنوان نویسندگی بر دوش دارند!
ناصر سوگند
حتماً دیدهاید یا شنیدهاید كه پزشكان هنگام فارغ التحصیلی، به رعایت اصول و موازین انسانی سوگند میخورند و عهد میکنند كه همواره در خدمت مردم باشند. نمیدانم چنین تعهدی در مورد نویسندگان هم وجود دارد یا نه، نویسندگان مملكت خودمان نه. آنها را كه خودم میدانم. منظورم ممالك دیگر است. یعنی در جاهای دیگر، قلم دست گرفتن و نوشتن آن چه دل تنگ آدمی میخواهد ، اصولی، موازینی، یا چیزی از این دست دارد یا نه؟ كتابهای نه چندان مناسب و حتی آن چه حیف است نام كتاب را یدك بكشند، همیشه بودهاند و هستند. البته نباید باشند. ولی حالا كه هستند. اما، روی صحبت حقیر با نویسندگان كتابها نیست؛ بلكه طرف صحبتم روزنامهنگاران شریف دور و بر مان هستند. البته، آنها كه شریف هستند هم مورد نظرم نیستند. راستش را بخواهید، اصلاً نمیدانم چه جوری حرفم را بزنم و چه گونه درد دل كنم.
این روزها كه عافیتطلبی از در و دیوار كوچه پس كوچههای شهر میبارد و هر كس سرش را به كاری گرم میكند تا درد همسایه را نبیند و همه از كوچه علی چپ رد میشوند تا مبادا سگ فلانی پاچهشان را گاز بگیرد و از نان خوردن بیفتند، كمتر كسی به آن چنان كمالی در جنون میرسد كه هوس كند درباره آقایان قلم به دست قلم بزند، آنها كه دوراندیش هستند و به نان فردای شان میاندیشند، از ترس فوت فلان هفتهنامه رنگی یا نیمهشبی، كه ممكن است به خاموشی تنور نان شان بینجامد و یا از ترس لگد فلان كس كه قطره هم نیست ولی عنوان دریا را یدك میكشد و ممكن است تنور را بر سر آن چه خمیر كردهاند فرو ریزد و نان شان را آجر كند، سر به لاك خویش فرو بردهاند و دم بر نمیآورند. بزرگان هم كه همواره به سخن بزرگان پیشین استناد میكنند و ترجیح میدهند سرشان همچنان در جیب تفكر باقی بماند و روزگار را به سكوت سپری كنند. خب؛ البته در این میان، پند شریف دوستان شریف كه همواره در گوش كسی مثل من نجوا میكنند «جواب ابلهان خاموشی ست» هم حرف چندان بدی نیست.
با عمل به این جمله، آخرت را اگر نداشته باشی، لااقل خیالت راحت است كه دنیا را داری و هرچه باشد، آن قدر آسوده هستی كه بدانی سگ همسایه با دیدنت پارس نمیكند. اما نه، من و تو كه میدانیم ابلهها را نباید جدی گرفت و اهمیتی برای شان قائل شد. ولی، آنها كه این افاضات را میخوانند و به اسم حقیقت پذیرا میشوند، چه؟ آنها كه نمیدانند این آقایان از كجا آمدهاند و چه میكنند، چه؟ به خدا، فقط برای همان هاست كه این كلمهها بر روی كاغذ میآیند. ضمن این كه برای نوشتن این مطلب، به اندازه كافی حماقت در خودم سراغ دارم.
نویسندگانی كه نویسنده نیستند و فقط عنوانش را یدك میكشند، در همه جا دیده میشوند، اما مدتی ست كه چند نشریه جدیدالتأسیس به چایخانه و محل نشست و برخاست این دوستان تبدیل شدهاند و هر بار و در هر شماره، با كمال افتخار، هنرمندان بزرگواری را مورد هتاكی قرار میدهند و زیر و روی زندگیشان را با سیر و پیاز داغ بسیار زیاد به خورد خلق الله میدهند. البته بهتر است تا جلوتر نرفتهام، از ایجاد سوءتفاهم در مورد واژه «نویسنده» جلوگیری كنم.
منظورم از آنها كه نویسنده نیستند، كسانی نیست كه درس دانشگاهی این رشته را نخواندهاند. بلكه قصد حقیر، توجه به جنبههای انسانی و معنوی و الهی این هنر است. عمده هنر این آقایان هم رواج ابتذال در قالب یك مجله متعهد و ارزنده و القای مفاهیم پوچ، تحت لوای دین و انقلاب و تعهد است. یك روز، فلان فیلمفارسی ساز را «بت» میكنند و «یك سینه سخن» او را چاپ میكنند و البته عكس او را هم با ژستی فیلمفارسی وار به صفحه اول نشریهشان سنجاق میكنند. روز دیگر، خبر میدهند كه فلان هنرپیشه به دلیل بازی در فلان فیلم از شوهرش جدا شده است. وقتی تحقیق میكنی و با خبر میشوی كه خبر كذب است و بدون پشتوانه راهی چاپ شده، دلت میگیرد. ولی نمیدانی كه چه كنی. وقتی كه آن بازیگر و فلان كارگردان و فلان مسئول هم تأیید میكنند كه این قضیه صحت ندارد، باز هم كسی پا پیش نمیگذارد و همه با وجودی كه میدانند خبر دروغ است، ترجیح میدهند به سكوت سر كنند. روز دیگر، مینویسند كارگردانی كه به زعم آقایان، اول متعهد و انقلابی بود و حالا نیست، فیلمنامهای را به مبلغ یك میلیون تومان از یكی از بازیگران طاغوتی خریده اما وزارت ارشاد آن را تصویب نكرده است. خب، خبر از این بی در و پیكرتر سراغ دارید؟ آخر یكی نیست به اینها كه ناسلامتی نویسنده هستند بگوید كه آقایان لااقل گوشی تلفن كنار دست تان را بر میداشتید و با یكی دو تلفن معلومات خود را افزایش میدادید و میفهمیدید كه فیلمنامهای كه مهر تصویب ندارد پشیزی نمیارزد و قابل خرید و فروش نیست؛ یك تكه كاغذ بیارزش است كه هر آدم بی كار عشق سینمایی ده تایش را در زیر فرش و جیب پالتو و كشوی میزش دارد. یك روز هم، فلان عكس و فلان نوشته جناح مقابل را در بوق میكنند و هوار میكشند، و یك روز دیگر وقتی خودشان دسته گل مشابهی به آب میدهند، آن را اشكال فنی میدانند. وقتی هم خیال شان از بابت جماعت زندگان راحت میشود و موضوع كم میآورند، نبش قبر میكنند و حتی به اسكلتهای درون گور هم رحم نمیكنند.
آقایان، به اسم اسلام و انقلاب، به مبارزه با مدافعان فلان شاعرهای میپردازند كه بیش از سی سال از مرگش میگذرد، و برای رسیدن به اهدافشان، پرونده زندگی خصوصی و روابط شخصی او را به میان میكشند. خب، كه چی؟ بر فرض كه این حرفها درست باشد، این مخالفتها به چه منظور صورت میگیرد؟ مسئله این جاست كه شخص مورد نظر، شاعر خوبی بوده و فیلمی هم كه ساخته، اثر قابل توجهی ست. حالا این كه عمه و خالهاش چه كاره بودهاند چه دردی از من و شما دوا میكند؟ جز این كه آقایان را به اهداف شان میرساند، به كار دیگر میآید؟ یك روز وعده میدهند كه پرونده فلان شخص را در شمارهی آینده رو میكنند، اما هفته آینده هرگز نمیرسد. البته بعدها خبرش میرسد كه فلان شخص عزیز، در عرض همان هفته خود را به دفتر آن جریده شریفه رسانده و سبیلهایی را چرب نموده است. یك روز عكس فلان بازیگر را در صفحه اول نقش میكنند و از بازیای تعریف میكنند كه حتی قابل مقایسه با ضعیفترین بازیهای سالهای اخیر هم نیست. و چند وقت بعد میبینیم كه بازیگر مزبور، تهیه كننده فیلمی ست كه آقا قرار است بسازد. عكس روی جلد هم كه همیشه مخصوص فیلم آقا ست. همان طور كه آن یكی آقا هر بار مصاحبههای خودش را همراه با عكسش در صفحه دو جریدهاش چاپ میكند و حرفهای خودش را تیتر میكند. تا خود پدرخواندهها هستند چه نیازی به دیگران؟! خودشان میگویند. خودشان مصاحبه میكنند. خودشان همه مطالب را مینویسند. هر وقت هم مطلب كم بیاورند، مطالب همدیگر را نقل قول میكنند و در این میان، تنها چیزی كه اهمیت ندارد، ارزش و منزلت قلمی ست كه صاحبان اصلیاش خون دلهای بسیار خوردهاند و میخورند.
البته شاید تقصیر خودشان هم نباشد. قلم به دست گرفتن را دوست دارند. همین، ولی خب، هر كسی را بهر كاری ساختند. هر پاسبان پنجاه سالهای كه نمیتواند منتقد سینما باشد و به ضرب آیات قرآن، هر اراجیفی را نثار مردم كند و با هر بادی راهی سرزمین جدیدی شود. نمیدانم شما هم احساس مرا دارید یا نه.خیلی سخت است. خیلی سخت است كه ببینی دور و برت چنین اتفاقهایی میافتد و همه ساكت هستند. خیلی سخت است كه گذشته را به یاد بیاوری و بدانی كه امروز مثل دیروز نیست. بدانی كه شرافت قلم، همه هفته زیر سؤال میرود. و بدانی كه قلم جسم شریفی بود یك روز، و متأسفانه دیگر اینگونه نیست.
روزنامه سلام- 19 آذر 1374