نوشته ها



 
 
 
اسفند هشتاد، در فرودگاه مهرآباد، به عادت همه سفرهای خارجی، بی‌عقل و احتیاطِ لازم در بازگشت به مرز پرگهر، مقادیر متنابهی کتاب و نوارِ از آب گذشته همراهم بود. آن سال‌ها، خط فاصلی بود میانِ گذشته‌ای که هر چیزِ همراهت را نکته‌به‌نکته موبه‌مو وارسی می‌کردند، و آینده ای که دیگر چیزی واکاوی نمی‌شد. گاهی چمدانت را باز می‌کردند و گاهی نه؛ بنده هم که خداوندگارِ شانس و اقبال! همه چیز را گرفتند، بی‌رسید و بی‌جواب، به همراهِ نگاهی تحقیرآمیز و البته محترمانه! اوجش هم زمانی بود که چشمِ مبارکِ مامورِ معذور افتاد به آلبوم شعرهای سیمین بهبهانی. سرش را تکانی داد و این یکی را جدا از بقیه گذاشت. "گذاشتن" فعل مناسبی نیست البته!
          آن روزها، هنوز آدم‌های خوبی در وزارت ارشاد پیدا می‌شدند و امکانی بود برای پی‌گیری. در نهایت، بعد از چند روز، همه کتاب‌ها و نوارها را پس گرفتم. همۀ همه را. صحیح و سالم. به‌جز همان آلبوم البته. آن را هم دادند، ولی این شکلی که عکسش را می‌بینید! ...و از آن سال تا همین حالا، این آلبوم بر بلندای کتاب‌خانه بنده جا خوش کرده است؛ در قد و قامتِ سندی از یک دوران!
 
 
ناصر صفاریان
بیست‌وهفت/ مرداد/ نودوسه