ناصر صفاریان
سالها پیش، فكری به سرم افتاد: ساخت فیلمهایی درباره چهرههای فرهنگی ایران. هر جا كه فكرش را بكنید رفتم و هر كس كه گمان كنید دیدم. برای كسی مهم نبود. برای هیچكس. حتی آنها كه پول داشتند و كارشان این بود كه بودجهای را صرف فرهنگ كنند. همه ترجیح میدادند سر بیدردشان را دستمال نبندند. طوری كه به این نتیجه رسیدم كه نشدنی ست. این بود كه وقتی چند سال بعد به سراغ «مركز گسترش سینمای مستند» رفتم، اولین چیزی كه در طرح ارائه شده برای ساخت « وقت خوب مصائب » نوشتم این بود: «احمدرضا احمدی، در عرصه شعر ایران، صاحب جایگاهیست بینیاز از اثبات. اما شاخصیاش این است كه با سیاست میانهای ندارد؛ و تقریباً تنها روشنفكر كنونی ایران است كه هیچیك از معترضان همیشگی روشنفكران، برچسبی برای چسباندن به او پیدا نكرده. پس او بهترین انتخاب است؛ چون خطری برای تهیهكننده ندارد!» با این وجود، اگر درایت ــ و لطف ــ محمد آفریده نبود، نگاه حاكم بر شورای تصویب آنجا، كه همان نگاه «سر و دستمال» بود، این یكی را هم متوقف میگذاشت... ولی بالاخره اتفاق افتاد.
دوستی و لطف احمدرضا احمدی از پیش وجود داشت و مهربانی خانوادهاش هم بود. كار را شروع كردیم. دو روز كه گذشت، دیدم راضی نیستم و چیزی نیست كه میخواهم. تصویرهای گرفته شده را كنار گذاشتم، دستمزد دوستان عزیز را دادم، و كار را تعطیل كردم. روحیه احمدی در تصویرها ثبت نشده بود. دوربین كار خودش را كرده بود و خبری از طنز همیشگی نبود. در تركیب جدید، از بزرگوارانی استفاده كردم كه با احمدی و خانوادهاش آشنایی داشته باشند، تا حضور من و آنها و دوربین، مانع راحتی و صمیمیت نشود. گفتوگوها را هم تقسیم كردم میان چند نفر، تا هر كس درباره موضوعی با او صحبت كند. یكیدو جایی جواب نداد و تصور اولیهام رنگ باخت، اما بقیه خوب بودند. با هماهنگی قبلی با تصویربردار و صدابردار، هم قبل از شروع رسمی حرفها مشغول ضبط بودیم و هم بعد از آن. طوری كه حتی در برخی لحظهها «قطع» كه میدادم، خودمان از پشت دوربین كنار میآمدیم اما دوربین روشن بود. گاهی خودمان هم میرفتیم كنار آنها مینشستیم. اگر هم تغییری در وضعیت پیش میآمد، محمدرضا سكوت یا من، خودمان را به دوربین میرساندیم و به بهانهای، قاب تصویر را دوباره تنظیم میكردیم. صدابردار هم سختیِ گرفتن بوم را باید طوری تحمل میكرد كه كسی نفهمد داریم ضبط میكنیم. گاهی هم چیزی میگفتیم و فضایی ایجاد میكردیم و خودمان را كنار میكشیدیم. لحظههای تنهایی احمدی در فیلم، بخشی از همین لحظههاست.
« وقت خوب مصائب » در شرایط سختی ساخته شد. سختیهای حاشیهای و سنگاندازیهای دوستانه. بعدها كه همه چیز گذشت ــ نه به سادگی البته ــ در جلسه نمایش خصوصی فیلم، كه مصادف شد با اوج بیماری قلبی احمدی، در نامهای چنین نوشت ــ ماهور احمدی آن را خواند و در نشریات هم چاپ شد: «غریقی هستم كه در این جهان پرتلاطم بیسخاوت بی رحم و بی فضیلت، دستوپا میزنم. دلم می خواست در مراسم شما حضور داشتم. همزمان با مراسم شما من در مطب دكتر هستم. در این یك ماه من، همسرم و دخترم روزهای سهمناكی را گذراندیم. اما به مدد دو پزشك كه هنوز نجات بیمار را بر خریدن سهم بیمارستان ترجیح میدهند نجات یافتم. از ناصرصفاریان تشكر فراوان دارم مرا كه عصبانی، غمگین، ناامید و بیمار بودم و هستم تحمل كرد. روزهای طغیان من فقط سكوت كرد، لبخند زد و باز به خانه ما آمد. از محمدرضا سكوت دوست جوان این سالها تشكر دارم. از بهمن كیارستمی هم تشكر دارم. امیدوارم در شادی من كه پس از دیدن « وقت خوب مصائب » رخ داد، ناصر صفاریان، محمدرضا سكوت و بهمن كیارستمی شریك شوند.
حالا هم جز سپاس از احمدرضا احمدی - همیشه - نازنین و خانواده عزیزش حرفی نیست. گذشته از تشكر از علیرضا معتمدی كه یاری گر روزهای سختیهای حاشیهای بود ، میماند سپاسی از محمدرضا سكوت و بهمن كیارستمی. در حقیقت، فیلم حاصل هنر این دو نفر است. بنده هم در نقش واسطهای برای رساندن تصویرهای زیبای این به دستان توانای آن. افتخار این حضور - واسطهگون -هم همیشه با من هست.
ماهنامه فیلم- ویژه نامه جشنواره فجر- بهمن 1384