نگاهی به «جام جان»
روبرت صافاریان
فیلم ساختن دربارة هنرِ هنرمندی بزرگ و شناختهشده، جسارت میخواهد و فیلم ساختن دربارة شعر فروغ فرخزاد، جسارت مضاعف، زیرا اولاً هنر او هنر كلامی است و سینما هنری در بنیاد تصویری و ثانیاً فروغ درعینحال كه كمتر بهطور عمیق بررسی شده، اما شاعری است كه اطلاعات عمومی دربارة شعر و زندگیاش در اقشار تحصیلكرده كم نیست، و لذا فیلمی كه میخواهد بهطور خاص به شعر او بپردازد باید از این معلومات عمومی فراتر برود و چیز تازهای به بیننده بگوید.
نخستین اشتباه ناصر صفاریان این است كه خواسته از مجموعة مادة خامی كه در اختیار دارد (مصاحبهها، عكسها، بریدههای روزنامهها، ...) بیش از یك فیلم دربیاورد و یكی از این فیلمها را كه «جام جان» نام داده، بهطور خاص به شعر فروغ (یا آنطور كه عنوان فیلم میگوید« شعر و داستان» فروغ) اختصاص دهد. حاصل كار عمدتاً دربارة شعر فروغ نیست. بیشتر دربارة شخصیت او، شیوة شعر گفتنش، علایقش، دیدگاههایش، قابلیت ترجمة شعرهای او و... است. نگوییم اینها همه بیارتباط با شعر او نبوده و همه در شعر او انعكاس یافته است. بیتردید همینطور است. اما اگر فیلم به ما وعده میدهد دربارة شعر فروغ باشد، آنگاه باید دربارة شعر او باشد، نه زندگی او و...
فیلمسازی كه میخواهد دربارة شعر شاعری فیلم بسازد، ظاهراً چند راه پیش رو دارد:
1_ درست مثل ادیبی كه میخواهد رسالهای دربارة شعر شاعر بنویسد، دیدگاههای خود را دربارة فرم (وزن، تصویرسازی، زبان، ...) بهزبان سینما و تفسیر خود را بر محتوای شعر او بیان كند.
2_ یا مجموعهای از نظرهای دیگران را به بیننده معرفی كند. یعنی بگوید بازتاب شعر او در میان ادیبان و منتقدان ادبی و دیگر شاعران چه بوده است.
3_ یا بهكمك تصاویر و همراهی آنها با متن شعرها، فضای شعرهای او را بهزبان تصویر بازبیافریند.
صفاریان در زمینة نخست كار نمیكند. خودش (تا آنجا كه از روی فیلم میشود داوری كرد) هیچ نظر منسجمی دربارة جنبههای مختلف شعر فروغ نمیدهد. البته ناگفته نماند كه تفسیر (یا قرائت) خاصی از شعر فروغ دارد، كه آن را بیش از آنچه واقعاً هست به مسائل امروز جامعة ما مرتبط میسازد و درواقع به شعری كه ارزشش در آن است كه تاریخ مصرف ندارد، تاریخ مصرف میزند. ربط دادن دیدگاههای فروغ دربارة آزادی زن به تصاویری از تابلوی جلوی قبرستان كه برای بازدیدكنندگان زن و مرد روزهای جداگانهای تعیین كرده یا تابلویی كه رعایت حجاب را بر شیشة كافه نادری توصیه میكند بهگمانم از ارزش حرفهای فروغ میكاهد. توجه كنیم فروغ این حرفها را زمانی زده كه نه حجاب اجباری بوده و نه بازدید زن و مرد از قبرستان روزهای جداگانه داشت. و با وجود این، او زن را گرفتار میدید. پس موضوع باید عمیقتر از اینها باشد. یا نشان دادن شعار علیه مطبوعات بر دیوار تهران امروز (با غلط املایی «زد» بهجای «ضد») بیشتر نوعی تسویهحساب با مخالفان امروزی آزادی مطبوعات است و ما را از فروغ و دنیای شعری او دور میكند.
بهنظر میرسد كه صفاریان راه دوم را برگزیده است: ارائة مجموعهای از نظرهای دیگران دربارة شعر فروغ فرخزاد. با این افراد مصاحبه شده است: فریدون و امیر فرخ زاد (برادران فروغ)، پوران فرخ زاد (خواهر فروغ)، مادرش، پوران طاهباز (از دوستان فروغ)، و شاعران و دیگر روشنفكران: آیدین آغداشلو، احمدرضا احمدی، فریدون مشیری، م. آزاد، محمدعلی سپانلو، داریوش مهرجویی، جلال خسروشاهی (مترجم آثار فروغ به تركی)، پرویز كلانتری، سیمین بهبهانی، هوشنگ گلشیری، پرویز كلانتری، بهرام بیضایی و كاوه گلستان. دربارة این مصاحبهها چند نكته گفتنی است: برخی از این افراد صلاحیت چندانی در زمینة اظهار نظر دربارة شعر فروغ ندارند. مثلاً بخش زیادی از حرفهای امیر فرخزاد در تخطئة شاعران دیگر و تعریف و تمجید از فروغ نمیتواند جایی در این فیلم داشته باشد. یا طبیعی است حرفهای مادر فروغ دربارة خلق شیطان و غیره مناسبتی با موضوع فیلم ندارد. برخی دیگر از آدمها حرف چندانی برای گفتن ندارند، اصولاً آنقدر فروغ را نمیشناختهاند كه از این دیدگاه در فیلمی دربارة شعر فروغ حضور داشته باشند، و كارشناس شعر فروغ هم نیستند؛ از جمله داریوش مهرجویی. و بالاخره اینكه مجموعه نظرهایی كه دیگران بیان میكنند هیچ از معلومات عمومیِ بسیار سطحی دربارة شعر فروغ فراتر نمیرود (مثلاً اینكه او پس از سه كتاب نخست به سطح تازهای ارتقا پیدا میكند، یا شعر او اندوهگین است، یا شعر او شعر تصویرسازی است، و...). كافی است بیننده پس از دیدن فیلم یك بار در ذهن خود مرور كند كه دربارة شعر فروغ چه آموخته است، میبیند كه چیز چندانی نصیبش نشده است.
اما شاید اصلاً قرار نیست چیزی بیاموزیم، شاید هدف فیلم این باشد كه ما را به مهمانی شعر فروغ ببرد و همراه تصاویر به گوشههایی از شعر او گوش بسپاریم و فضای شعری او را بهگونهای كه فیلمساز میبیند تجربه كنیم. اگر چنین باشد، یك ایراد بهجای خود باقی است و آن اینكه تكلیف ما با این حجم از مصاحبهها چیست؟ اما فعلاً از این ایراد میگذریم تا ببینیم« جام جان» ما را به مهمانی كدام شعرهای فروغ میبرد و این شعرها را با چه تصاویری همراه میسازد؟
تصویرسازی برای شعرها كه یا بهصورت آواز خوانده میشود و یا دكلمه میشوند، ضعیفترین (و در جاهایی زنندهترین) بخش كار صفاریان است. در این زمینه شخصاً تنها یك مورد را زیبا یافتم: همراهی شعر «كسی به فكر گلها نیست، كسی به فكر ماهیها نیست، ...» با تصاویری از دختركان معصوم روستایی كه بهراستی حس غفلت ما را به آن همه معصومیت و زیبایی مجسم در آن چهرهها برجسته میسازد. و زنندهترین قسمت، تصاویری از یك كلهپزی هستند كه شعر «انسان پوك، انسان پر از اعتماد، نگاه كن كه دندانهایش چگونه وقت جویدن سرود میخوانند، ...» روی آن خوانده میشود. من ارتباطی بین این شعر و آن تصاویر (هرچند دور، هرچند غیرمستقیم) نیافتم. تعدادی از شعرها با تصاویری از شب تهرانِ امروز همراهی میشوند. حضور تصاویر شب از خیابانهای تهرانِ امروز با این حجم موجه نیست. شعری است با صدای فریدون فرخزاد: «اكنون تو اینجایی، گسترده چون عطر اقاقیها» كه تصاویری از تپهای كه روی آن ساختمانهای در دست احداث هستند دیده میشوند. بین این شعر و این تصاویر هم هیچ مناسبتی یافت نمیشود. یا شعر «كدام قله، كدام اوج؟» با تصویری همراه است از حركت دوربین رو به بالا در گذرگاهی تنگ و ساختمانهایی كه از دو سو آسمان را محصور كردهاند. شاید بتوان گفت این تصویر آسمان (= اوج) را نشان میدهد كه از دو سو محدود شده، اما این تعبیر كجا و حسی كه از آن شعر به خواننده دست میدهد كجا؟ بهراستی اگر تصاویر نمیتوانند تأثیر شعر را نیرومندتر سازند، چه نیازی است به مصور كردن این شعرها؟ در چندجای فیلم شعرها را بر زمینة سیاه، قرمز یا آبی میشنویم، بدون هیچ تصویری. در این جاها شعرها مؤثرترند. و خطرِ (جسارتِ) فیلم ساختن دربارة هنرمندی بزرگ اینجاست. خطر ضربه زدن به شعرها، خطر مقایسه شدن با هنر بزرگ. و سرانجام باید اشارهای بكنم به تصاویر روی شعر «همسایههای ما همه در خاك باغچهشان بهجای گل/ خمپاره و مسلسل میكارند» كه شامل غرش مسلسلها و بدنهای آشولاش قربانیان جنگ و تصاویر روی «نام آن كبوتر غمگین/ كز قلبها گریخته، ایمان است» ضربوشتم دانشجویان در حوادث دو سال گذشتة دانشگاه هستند. بهگمانم در هر دو مورد تفسیری بسیار سیاسی و خشن از شعرها شده است. در حالت اول، قوت شعر از تصویری میآید كه از همنشینی باغچه و گل از یك سو و مسلسل و خمپاره از سوی دیگر بهدست آمده، در تصاویر« جام جان» تنها سویة خمپاره و مسلسل مانده است.
درمورد دوم میتوان این پرسش را مطرح كرد كه آیا بهراستی حوادثی مانند آنچه در فیلم میبینیم، ناشی از نبود ایمانند؟ شعر« آیههای زمینی» با سرد شدن خورشید شروع میشود و چشماندازی ظلمانی و رعبآور را به تصویر میكشد كه جز سیاهی و تباهی چیزی در آن نیست، اما مسلماً در حوادثی از گونة درگیریهای دانشگاه در كنار تباهی، شور و امید و آرزو هم هست و بهگمانم دشوار بتوان در آن شرایط از «نبود ایمان» سخن گفت. «نبود ایمان» اشاره به فضای روشنفكری یأسآلود دهة 1330 است، نه جو بانشاط (یا دستكم متنوع و پیچیدة) امروز دانشگاههای ما.
صفاریان در این فیلم یكی از شیوههایی را كه برشمردم (یا هر شیوة دیگری را) پیش پای خود ننهاده و آن را تا پایان دنبال نكرده. فیلم در كلیت خود فرم یا ساختمان ندارد و مصاحبهها و تصویرسازی برای شعرها، كه بدنة اصلی فیلم را میسازند، هریك بهتنهایی معیوبند و از سوی دیگر با یكدیگر نیز ارتباط ندارند. علاوه بر این به ایرادهای زیر نیز میتوان اشاره كرد:
ــ آن گزارش خیابانی برای چیست؟ در این بخش، فیلم به گزارش تلویزیونی روزمره تنزل میكند. مثلاً اینكه كسی فكر میكند فروغ هنرپیشه است یا زنی میگوید فروغ را نمیشناسد و نمیخواهد هم بشناسد، چه نكتهای دربارة شعر فروغ به ما میگویند؟
ــ صدای گویندهای (بهناز جعفری) هم نوشتههای فروغ را میخواند (و خوب هم میخواند) و هم متنهایی را كه نمیتوانند نوشتة او باشند، مثل متنی كه در آن از زبان فروغ گفته میشود. «تعدادی از شعرهای چاپنشدهام بعد از مرگم چاپ شد». این باعث میشود سندیت نوشتههایی كه به فروغ تعلق دارند نیز مورد تردید قرار گیرد.
ــ گرایش به مصور كردن سادهانگارانه: استفاده از عكسی از فروغ كه تصویرش در آینه هم در آن دیده میشود برای شعر «تمام روز در آینه گریه میكردم»؛ تصویر كافهنادری بهمحض اینكه صحبت از كافهنادری میشود؛ زدن عكس فروغ پشت تصویر مادر او؛ استفاده از موسیقی ویوالدی برای جایی كه گفته میشود فروغ از كدام آهنگسازها خوشش میآمده است و...
ــ در چند جا تكههایی از بخشهای مختلف یك شعر فروغ پشتسرهم خوانده شده، بدون اینكه بهنوعی گوشزد شود این سطور از جاهای مختلف یك شعر گرفته شده است. این امر با اصل امانت ناسازگار است. تنها به یك نمونه اشاره میكنم: آنچه روی تصویر كلهپزی خوانده میشود از دو جای شعر بلند «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد...» گرفته شده است: «انسان پوك/ ...» از اواسط شعر و «جنازههای خوشبخت/ ...» از نزدیك اواخر آن.
البته میدانم ناصر صفاریان برای گرد آورن مدارك، عكسها، تكه فیلمها و... چه زحمتی كشیده، اما او خود منتقد است و میداند كه هنگام نوشتن نقد، ما نتیجة كار را در كلیت آن و بهعنوان اثر هنری منسجم داوری میكنیم. این حتی نافی این نیست كه از دیدن معدود تصاویر باقیمانده از فروغ یا شنیدن صدای او در فیلم لذت هم برده باشیم و بابت زحمتی كه كشیده از او تشكر كنیم. اما بههرحال هنگام نقد فیلمی دربارة فروغ نباید شیفتگی ما به هنر و زندگی فروغ مانع از دیدن خود فیلم و انسجام یا عدم انسجام آن بهعنوان یك كار مستقل شود. كوشیدم «جام جان» را (كه در ضمن مناسبت عنوانش را هم نفهمیدم و در فیلم هم هیچ نشانی نیافتم كه راهنماییام كند) اینگونه ببینم.
ماهنامه فیلم- 20 شهریور 1380