یک پنجره



احمد طالبی نزاد
 

سال‌ها پیش و در اوج جوانی و خامی كه با اطلاعات ناقص و جسته و گریخته، از این و آن بت می‌ساختیم، حكایت جالبی در میان جوانان دوستدار سینما رایج شده بود. می‌گفتند، ابراهیم گلستان آن‌قدر قدرت و جسارت دارد كه روزی دو مأمور ساواك برای جلب او به در خانه‌اش می‌روند و گلستان جواب می‌دهد: «به شاه بگویید من اگر بخواهم، خودم می‌آیم». و مأموران را با تحكم از در خانه‌اش می‌راند. این حكایت زمانی باورپذیرتر شد كه فیلم« اسرار گنج درة جنی» ساخته شد و به نمایش درآمد و دیدیم كه او در فصلی از فیلم، برخی از ویژگی‌های نظام حكومتی وقت را به مسخره گرفته است. به این‌ها بیفزاییم حمایت او از شاعرة بزرگ معاصر فروغ فرخ‌زاد و ذكریا هاشمی، بازیگر ــ فیلمسازی كه می‌گفتند گلستان او را در یكی از محله‌های جنوب تهران یافته و چون پی به استعدادش برده، به دفتر خود كشانده و حمایت كرده و چه و چه. نقد ابراهیم گلستان بر فیلم دوم ذكریا هاشمی (زن باكره، 1351) كه از قضا فیلم پرتی هم بود، نشان می‌داد كه گلستان پای آدم‌های خود ایستاده و از اعتبار و نفوذ خود برای رشد آنان هزینه می‌كند. همة این‌ها باعث شده بود تا ما جوانان آرزو به دل، در ذهن خود از گلستان نمادی از شهامت، رفاقت، جسارت و در كل، هنرمندی مستقل بسازیم. به‌همین دلیل، رابطة‌ او با شركت ملی نفت را هم به رابطه‌ای حرفه‌ای و كاری تعبیر می‌كردیم و به ذهن خود اجازه نمی‌دادیم در این مورد خاص كنجكاوی كند. گلستان به هرحال به گردن سینما، ادبیات و هنر معاصر حق داشت و دارد. نثر او، نگاه طنزآمیزش، نگرش عمیق او به روابط و مسائل اجتماعی و موضع نقادانه‌اش نسبت به شرایط آن روزگار، او را به مرادی قابل‌اعتماد برای نسل جوان هنرمند یا هنردوست، تبدیل كرده بود.
گلستان از ایران رفت، ماندگار شد و چند سال سكوت كرد. اما از چهارپنج سال پیش، میل به حرف زدن دوباره در او زنده شده است. در گفت‌وگویی با حمیدرضا صدر با لحنی توهین‌آمیز به یكی از صادق‌ترین رهروانش ــ ناصر تقوایی ــ هتاكی كرد. و دوباره در شمارة 293 طی گفت‌وگویی با پرویز جاهد، نسبت به همكار دیگرمان ناصر صفاریان هتاكی كرده است. آن‌هم سر چیزی كه در اصل خیلی مهم نیست. صفاریان اعلام كرده نسخة متفاوتی از فیلم جاودانة« خانه سیاه است» را پیدا كرده كه نسبت به نسخة قبلی، چیزهایی اضافه دارد، اما آقای گلستان گویی به ساحت قدسی‌اش توهین شده، پاشنة دهان را كشیده و به جوانی كه طی چند سال اخیر، همة هم و غمش را صرف شناخت بهتر و عمیق‌تر از فروغ فرخ زاد كرده، آشكارا توهین كرده است. اصلاً آقای گلستان چرا می‌ترسد كه بگویند نسخة دیگری از این فیلم وجود دارد؟ چه رازی در میان است كه او از افشای آن می‌هراسد و چنین خشمگین، علیه همه شمشیر می‌كشد. به این تكه از فرمایشات استاد توجه فرمایید «من چرا تكذیب می‌كنم، چرا كتمان می‌كنم؟ اصلاً از این آقا [ناصر صفاریان] بپرسید لغت كتمان یعنی چه؟ شاید نتواند معنی‌اش كند. من كه مسئول حماقت، نفهمی، تقلب، دروغ و جعلیات اشخاص نیستم». و مشت نمونة خروار. من البته وكیل مدافع صفاریان نیستم. او خودش دست به قلم است و شاید جوابی به استاد بدهد. شاید هم سكوت كند، كه این البته بهتر است. اما غرض من از اشاره به این موضوع، طرح موضوعی مهم‌تر و اساسی‌تر است. برخی ذاتاً و برخی دیگر به تبع موقعیت‌هایی كه به دست می‌آورند، خوی و خصلت «اربابی»شان گل می‌كند و همگان را رعایای خود می‌پندارند. درمورد آقای گلستان البته خوی اربابی، ریشه در خاستگاه طبقاتی ایشان هم دارد. به‌هرحال او متعلق به یك خاندان بانفوذ جنوبی است. اما نكته در این است كه هرچه در این‌جا سعی می‌شود از ایشان به عنوان یكی از پیشقراولان روشنفكری و هنرمندی مستقل و صاحب‌سبك با احترامات فائقه یاد شود، ایشان در عوض نسبت به هركه می‌شناسد و نمی‌شناسد، با بی‌احترامی برخورد می‌كند. ناصر تقوایی در سرتاسر كتاب «به روایت ناصر تقوایی» تألیف نگارنده، با احترام از عظمت فكری و عقاید گلستان یاد می‌كند اما آقای گلستان در مصاحبة یادشده، طوری حرف زده بود كه گویی نخستین‌بار است نام تقوایی را می‌شنود. این‌ها البته خیلی مهم نیست. مهم‌تر این است كه چرا ایشان در مقابل ادعای كسانی كه می‌گویند نسخة دیگری از فیلم یاد شده دیده‌اند، چنین برآشفته می‌شود؟

 

ماهنامه فیلم - دی 1381