نوشته ها



دو نیمه عدالت

ناصر صفاریان

یك متهم به قتل، از دست پلیس می‌گریزد تا به تنهایی و بدون اتكا به قانون، بی‌گناهی‌اش را ثابت كند. به جز این خط روایی كه در بسیاری از فیلم‌های هالیوودی وجود دارد، هیچ نشانی از سینمای هالیوود در این فیلم به چشم نمی‌خورد. شخصیت‌‌پردازی، فضاسازی و حتی زد و خوردها و حادثه‌پردازی‌های فیلم از الگوهای این سینما پیروی نمی‌كند و خط‌كشی‌های مرسوم را در آن نمی‌بینیم.
دكتر ریچارد كیمبل، شخصیت اصلی فیلم، موقع جدا شدن از زندانی دیگری كه با هم گریخته‌اند - و در حقیقت، در همان نخستین مرحله‌ فرار- به او می‌گوید: «كار خلاف نكن!» تفاوت او هم با قهرمان فیلم‌هایی كه بر اساس فرمول انتقام فردی شكل می‌گیر د، در همین نكته است. كیمبل، در هیچ شرایطی حاضر نیست به خاطر حفظ آبرو و جان خود، قانون را زیر پا بگذارد و امنیت دیگران را به خطر بیندازد. به همین دلیل، با این كه زاویه دید حاكم بر فیلم، زاویه دید سوم شخص است و ما هم گام به گام با قهرمان داستان پیش می‌رویم و از حقیقتی كه او به دنبال آن است آگاه نیستیم، منش او به گونه‌ای ست كه تماشاگر را با خودش همراه می‌كند و پیشاپیش، حقانیتی را كه به دنبال آن است به رخ می‌كشد. در حالی كه همه‌ شواهد علیه كیمبل است و او در دادگاه محكوم می‌شود، تنها چیزی كه وجود این شواهد را كم‌رنگ - و حتی بی‌رنگ - می‌كند، نگاه نافذ و چهره‌ی گرفته‌ اوست كه سعی دارد عدالت واقعی را پیدا كند و تبرئه شود. همین نگاه و اراده‌ نهفته در پس آن است كه وقتی عدالت كور دادگاه فدرال خودش را نشان می‌دهد، كیمبل را به جست‌وجوی عدالت حقیقی وا می‌دارد. در ابتدا، فقط پای ماجرای شخصی كیمبل در میان است و او به دنبال یافتن قاتل همسرش است، اما به مرور، و در مسیر جست‌وجوی ‌قاتل، مسأله‌ هم‌دستی دوست پزشكش با یك شركت داروسازی پیش می‌آید؛ و به این ترتیب، فیلم كه در ابتدا یك اثر حادثه‌ای پلیسی به نظر می‌‌‌‌رسید، به اثری افشاگرانه تبدیل می‌‌‌شود. به همین دلیل در پایان، نجات كیمبل تنها نجات خود او نیست. او با تلاشش موفق می‌شود هم خود را نجات دهد و هم دیگران را از شر داروهایی برهاند كه او پیش از این عدم كارآیی‌شان را در آزمایش‌هایش نشان داده است. در حقیقت، او هم ناجی است و هم منجی. پرداخت دقیق حوادث، و توجه به جزئیات، باعث شده «فراری» به شكل قابل باوری داستان خود را روایت كند. تنها یك نكته‌ سؤال‌برانگیز برای بیننده پیش می‌آید، كه دلیل آن را باید در دوبله‌ این جایی‌اش دانست. در نسخه‌ای كه از تلویزیون پخش شد، یكی از دلایلی كه باعث محكومیت ریچارد كیمبل می‌شود، مكالمه‌ ضبط‌شده‌ همسر او با مركز حوادث است. همسر او پیش از مرگ در تماس تلفنی‌اش می‌گوید: «ریچارد داره منو می‌كشه.» و بیننده هم هرگز متوجه نمی‌شود همسر كیمبل چه منظوری داشته و چرا چنین حرفی زده. در حالی كه در نسخه‌ اصلی، این نكته‌ مبهم وجود ندارد. همسر كیمبل تماس می‌گیرد و می‌گوید: «داره منو می‌كشه.» و در پاسخ به سؤالی كه مشخصاتش را جویا می‌شود، به نام شوهرش اشاره می‌كند و دیگر نمی‌تواند حرف بزند. و حالا با یكی شدن این دو جمله در دوبله، این ابهام پیش آمده .
در فیلم، یك مأمور پلیس هست كه وظیفه دارد كیمبل را دستگیر كند. جذابیت هم در این است كه این دو نفر در جهت مخالف هم حركت می‌كنند، اما هدف واحدی دارند. این دو نفر در دو سوی خطی قرار دارند كه هدف مشترك‌شان در میانه‌ آن است. به همین دلیل، آن‌ها هم به هدف خود نزدیك می‌شوند و هم به یكدیگر. علاوه بر موضوع فیلم و حوادث داستانی كه اثر را پیش می‌برد و این هدف یكسان را مورد تأكید قرار می‌دهد، از نظر ساختار هم این دو قطب ماجرا به موازات هم پیش می‌روند. به طوری كه بیننده، با هر دو شخصیت در حد كم و بیش یكسانی آشنا می‌شود. در واقع، فیلمساز برای رسیدن به عدالت مورد نظر، قهرمان محبوب و آرمانی‌اش را در وجود دو نفر شكل می‌دهد. در پایان فیلم، مأمور پلیس دستبند كیمبل را باز می‌كند و هر دو را در یك قاب می‌بینیم. به این ترتیب، عدالت كامل می‌شود: عدالتی تشكیل شده از دو نیمه.

ماهنامه فیلم– خرداد 1378