نوشته ها



 

انجامِ اعتقاد

ناصر صفاریان

 

گاهی فیلم، بیش از آن که متکی به خویش و قائم به درون و مستقل باشد، به داشته ­های بیرونیِ تماشاگر دل می­ بندد، به دیده ­ها و دانسته ­های بیرونِ فیلم و آمده از سابقه ذهنیِ مخاطب. شاید امروز از ابتدا و در مرحله خلق بر کاغذ، بر ماهیت مستقل بنا شده باشد بی ­اتکا به هر چه ارجاع بیرونی، و شاید حتی در مرحله ساخت هم قصد کارگردان، بناکردنِ اثرش بر هویتِ غیردرونی نبوده است. ولی جدا از هر نیت و خواستِ خالقانِ اثرِ، امروز بخش مهمی از به فکر فروبردن و به دل نشستنِ کنونی­ اش را از ارجاعاتِ بیرونی ­ای می گیرد که بیش از خودِ فیلم، از خودِ تماشاگر می­ آید و خودی که پیش از این و فارغ از اکنون و فیلم امروز، در فیلم­ های دیگری از بازی­ گر نقش نخست فیلم، ساخته و پرداخته شده.

         شاید -و حتما- سال ها بعد، در عوض ­شدن نسل و خاطره­ های جمعیِ پشت سر، حاشیه و فرامتنی نمانَد و این نگاه رنگ ببازد، ولی حالا امروز پیوند نانوشته محکمی دارد با سیمای آشنای پرویز پرستویی در سینمای جنگ و سینمای حاتمی­ کیا و به طور خاص، آژانس شیشه ­ای. همان مرد زخم­خورده و عصیان­ گری که ترکیب بغض و اشک و فریاد را با حاج کاظمِ آژانس شیشه ­ای به سینما آورد و خودش هم او را به فیلم های دیگر بُرد و تکثیر کرد.

        مرد امروز، ادامه همان مرد است. ادامه ای از آن شخصیت در گذر زمان. گذری بامعنا. مردِ عصیانِ حالا رسیده به سکوت. همان مرد و همان نگاه، ولی بی ­نشان و بی­ اعتقاد به فریاد. مردی که روزی از سهم سخن می­ گفت و سهم می ­طلبید، حالا از حق هم می ­گذرد و حق ­طلبی نمی ­کند برای خودش. در این ­جا و در فیلمی که نامش هم اشاره ­ای ­ست به وسعتِ دوران، مرد در مظان اتهامِ مدام است و لب به دفاع بازنمی ­کند. در مسیرِ اتهام پیش می ­رود و صدایش درنمی­ آید و باز پیش می­ رود و باز سکوت و سکوت.

         سکوت مرد نه به جبر، که به اجباری ­ست از اختیار. انتخابی از جنسِ روزه سکوت و تن ­دادن به حضور در شرایطِ بی­ واکنشی از تحقیر دیگران. چیزی از جنس اهلِ حق و عرفانِ آمده در متون کهن. و وقتی می بینیم در امتداد واقعه، مرد دیگر در شرایطِ اضطرار هم نیست ولی می­ ماند و ادامه می­ دهد باز، این نادیده گرفتنِ حرفِ دیگران برای انجامِ اعتقاد، بیش از پیش آگاهانه جلوه می­ کند. همین انتخاب است که امروز را بدل می­ کند به تصویرِ دل ­نشینِ یک اعتقاد. اعتقادی که بی رجوع و بی ­ارجاع به بیرون هم به دل­ نشینی می ­رسد؛ ولی دانستن و باورِ این که یونسِ امروز، همان حاج کاظمِ خشونت­ گرای آن روز است که حالا چنین به سکوت و بی ­پاسخی رسیده برای انجام اعتقاد، فیلم را دل ­نشین­ تر می­ کند. همین است که وقتی مردِ حالا آرام، نسل فردا را با خود می ­برد تا از اجتماعِ پرخشمِ بی­ اخلاق دور کند، دل ­مان به بی ­خشمی و آرامشِ فردا خوش می­ شود و امروز، تصویری می­ سازد از فردا.

 

ماهنامه فیلم- شهریور 1393