همه برابرند، اما بعضیها برابرترند!
ناصر صفاریان
محدودیتهای زندگی (واقعی) بشر، باعث شده كه او همواره به فضاسازی ذهنی روی بیاورد. ادبیات، ابزار مناسبی برای راهیابی به دنیایی متفاوت از جهان پیرامون است. استفاده از تمثیل و شخصیتها و حوادث غیرواقعی برای بیان اهدافی خاص، یكی از راههای ورود به جامعه ایدهآل بشری است؛ چیزی كه «مزرعه حیوانات» از آن سود میجوید.
»مزرعه حیوانات« یك داستان تمثیلی ست؛ چرا كه موضوع و شخصیتها، جانشین مفاهیم دیگری ست. از این نظر، با دو وجه روبهرو میشویم؛ وجهی كه مورد نظر نویسنده است و وجهی كه ظاهر داستان و رویه بیرونی آن را شكل میدهد.
در این جا، هر رویدادی معادل یك رویداد (واقعی) دیگر است و معنای دیگری دارد؛ مثل چیزی كه در «قصر» كافكا میبینیم. در دستهبندی داستانهای تمثیلی به دو گروه ساده و پیچیده، »مزرعه حیوانات« یك داستان ساده تلقی میشود كه یافتن معادلهای ذهنی نویسنده برای خواننده، دشوار نیست. در این زمینه میتوان به دو نقل قول دربارهی «تمثیل» اشاره كرد، كه تعبیر دوم به »مزرعه حیوانات« برمیگردد. گستن بچلارد، فیلسوف فرانسوی میگوید: «تمثیل، یك تصویر بیروح و یك مفهوم است كه موافق دلایل عقلانی ما تعبیر میشود» یونگ هم میگوید: «تمثیل، نوع محدودی از سمبل است كه نقش آن، تا حد یك اشاره، كاهش مییابد.»
با توجه به معادلهای واقعی شخصیتهای داستان »مزرعه حیوانات« میتوان آن را یك داستان نمادین دانست. در این جا، هر چیزی و هر مفهومی، نماد یك چیز دیگر است؛ مثل «عقل سرخ» شهابالدین سهروردی. این نوع ادبیات در غرب بر سه اصل استوار است: نماد مسیحیت، نماد اساطیری و نماد رمانتیسم. نماد مسیحیت، منبع بسیاری از رمانهای نمادین بوده و نویسندگان، شخصیتهایی آفریدهاند كه نماد اشخاص و حوادث كتاب «مقدس» بوده . مثلاً در داستان «فارغ در ماه اوت» اثر ویلیام فاكنر، جو كریسمس، شخصیت اصلی داستان، نمادی از عیسی مسیح است. «اولیس» اثر جیمز جویس هم نمونهای از نماد اساطیری ست كه جویس در نوشتن آن، «اودیسه» هومر را مدنظر داشته. و در رمانتیسم، نظام طبیعت، جانشین همه چیز است. مثلاً در «بلندیهای بادگیر» اثر امیلی برونته، زمین بادخیز بیحفاظ بلندیها، یادآور آشفتگی اهل خانه است و شخصیت «هیتكلیف» نشانه سركشی طبیعت.
داستانهای نمادگرا خود سه دستهاند: واقعگرای نمادین، مثل «پیرمرد و دریا»ی همینگوی و «گیله مرد» بزرگ علوی. مافوق طبیعی، مانند «قصر» كافكا و داستانهایی با نمادهای غیرواقعی. در این تقسیمبندی، »مزرعه حیوانات« متعلق به دسته سوم است؛ یعنی با نمادهای غیرواقعی منظور خود را بیان میكند. اما از آن جا كه »مزرعه حیوانات« یك داستان كلیدی (Key novel) است، مشكلی بر سر راه درك داستان پیش نمیآید؛ طوری كه خواننده به راحتی متوجه میشود هركدام از شخصیتهای داستان، معادل چه (نوع) افرادی هستند.
در »مزرعه حیوانات« نویسنده از رئالیسم دور و به ایدهآلیسم نزدیك میشود، اما این جامعه آرمانی، زیاد دوام نمیآورد و پایان ماجرا، مثل واقعیت به رئالیسم منتهی میشود. در این داستان، تشابهها تحمیلی نیست و خواننده آزاد است كه هر گونه میخواهد، بیندیشد و برای هر مؤلفه، معادلی دلخواه پیدا كند. مهمترین ویژگی این داستان، این است كه به یك جامعه و یك زمان خاص محدود نمیشود. خواننده »مزرعه حیوانات« در هر جای دنیا كه باشد، متوجه منظور نویسنده میشود.
با خواندن »مزرعه حیوانات«، اولین چیزی كه به ذهن خواننده میرسد، نوعی برداشت (صرفاً) سیاسی است. اما مسائل مربوط به انقلاب و این كه هر انقلابی به نابودی كشیده میشود، تنها یكی از وجوه اثر است ، نه همه آن. »مزرعه حیوانات« بیش از آن كه سیاسی باشد، واكنشی ست به مسائل اجتماعی. این داستان درباره اشخاصی ست كه پس از رسیدن به جاه و مقام، گذشته خود را فراموش میكنند و خودشان به همان موجودی تبدیل میشوند كه همینگوی با او مبارزه كرده بودند. فراموشی آرمانها كه باعث نابودی خوشبختی میشود، مهمترین دلیلی ست كه میتوان در این داستان جستوجو كرد. وعدههایی كه در صحبتهای میجر پیر به آنها اشاره میشود، نشانههایی از همین آرمانهاست.
در »مزرعه حیوانات« هر كدام از حیوانات و آدمها، معادل آدمهای اطراف ما هستند. شخصیتپردازی نویسنده هم به گونهای ست كه همه چیز را پوشش دهد. در این داستان، همه نوع شخصیتی میبینیم؛ از شخصیتهای بیتفاوت گرفته تا شخصیتهای پویا و حساس. حیوانات، سمبل توده مردماند و آدمها نشانه اربابان سلطهجو، هر چند كه وقتی آدمها حذف میشوند، از درون خود حیوانات، اربابهای جدیدی شكل میگیرند. ساختن آسیاب بادی در مزرعه هم نشانهای از امید نسل جدید انقلاب است كه هر بار، با ویرانی آن، امیدی بر باد میرود. روایت دانای كل داستان هم باعث شده كه خواننده بر همه امور این جامعه كوچك آگاهی پیدا كند.
ناآگاهی و بیتوجهی شخصیتها نسبت به سرنوشت خود، یكی از وجوهی ست كه در داستان، مدام مورد تأكید قرار میگیرد. تغییر یافتن پیاپی تابلویی كه اصلهای انقلاب را بر آن نوشتهاند، نشانه بیتوجهی و ناآگاهی توده مردم است؛ طوری كه حتی وقتی یكی از اصول انقلاب به شكل احمقانهای تغییر میكند، باز هم كسی اعتراض نمیكند: «همه حیوانات برابرند، اما بعضی از آنها برابرترند!»
و در پایان، جامعهای كه بر اساس آرمان بنا شده بود، فرو میریزد و سران این جامعه، هیچ تفاوتی با اربابان قبلی ندارند. در آخرین سطرهای داستان، نویسنده اذعان دارد كه تشخیص دوست از دشمن، ناممكن است: «دوازده صدای خشمناك یكسان بلند بود. دیگر این كه چه چیز در قیافه خوكها تغییر كرده، مطرح نبود. حیوانات خارج، از خوك به آدم، از آدم به خوك و باز از خوك به آدم نگاه كردند، ولی دیگر امكان نداشت كه یكی را از دیگری تمیز دهند.»
در »مزرعه حیوانات «، ابتدا آدمها و همه نشانههای مربوط به آدمیزاد حذف میشود، اما پس از مدتی كه آذوقه ذخیره شده به پایان میرسد، حیوانات دوباره به آدمها رو میكنند. در این مرحله، دیگر از آن حرفهای ضد آدمیزاد خبری نیست. نویسنده میخواهد بگوید كه افراط و تفریط، دو روی یك سكه است و همیشه باید طوری حرف زد كه آینده را هم پیش رو دید.
در این داستان، هیچ چیز مطلقی وجود ندارد. حیوانات مزرعه، همه آدمها را بد میدانند و همه حیوانات را خوب، اما به مرور میفهمیم كه هم آدمهای خوب وجود دارند و هم حیوانات بد؛ یعنی، مطلقگرایی راه به جایی نمیبرد و همه چیز نسبی ست . و این، مهمترین اصل زندگی در جهان ماست. به همین دلیل، »مزرعه حیوانات« داستان جامعهای ست كه آدمها در آن زندگی میكنند، نه حیوانات.
روزنامه سلام- 12 شهریور 1377