نوشته ها



قربتی با غربت آغشته

ناصر صفاریان

آن چه آغاز می‌نامیم، اغلب پایان است.
و پایان بخشیدن، همان آغاز كردن است.
پایان جایی است كه از آن جا آغاز می‌كنیم
تی. اس. الیوت


«بیمار انگلیسی» یك ملودرام دلنشین است كه با استفاده از مؤلفه‌های سینمای شاعرانه، بیش از آن كه به احساساتی كردن تماشاگر دامن بزند، او را به ورطة سینمای حسی می‌كشاند. ایجاد جذابیت هم در شرایطی صورت می‌گیرد كه با تعلیق از نوع كلاسیك سروكار نداریم. در این جا پر كردن این خلأ به عهدة محتوای اثر است. وجود عشق و شكل‌گیری رابطة عاطفی میان آدم های ماجرا، یك مؤلفه محتوایی است، اما به كارگیری آن در فیلم «بیمار انگلیسی» به گونه‌ای ست كه به عنوان یك عامل ساختاری هم مورد توجه قرار می‌گیرد. چون باعث می‌شود در كنار تنش حوادث (تنش بیرونی)، نوعی تنش شخصیتی (تنش درونی) هم شكل بگیرد و ترکیب این دو علاوه بر پیشبرد داستان (از نظر محتوا)‌، ‌به رسیدن به ضرباهنگ مناسب (از نظر ساختار) هم كمك می‌كند.
در كنار نبود تعلیق، ساختار مبتنی بر بازگشت به گذشته ‌ هم می‌تواند به خستگی و كسالت بیننده دامن بزند، اما عجین شدن ظرف و مظروف به قدری استادانه است كه حتی شنیدن و دیدن روایت در نبود گذشته بازی و غم غربت برای تماشاگران این جایی هم تأثیر خاصی دارد. خط سیر روایی فیلم به شیوه روایت رمان است؛ روایتی با زاویه دید‌های مختلف. بخشی از داستان مربوط به خاطرات شخصیت اصلی ماجرا‌ست و از دریچه دید اول شخص بازگو می‌شود. قسمتی دیگر، توسط ماوس (ویلم دفو) و از زاویه دید سوم شخص گفته می‌شود. و علاوه بر این روایت مربوط به گذشته، آن چه در حال می‌گذرد، توسط دانای كل تعریف می‌شود و حد فاصل میان دو زمان، به دو شكل متفاوت پر می‌شود: گاهی این اتفاق به وسیله شكست زمانی رخ می‌دهد و پل ارتباطی ملموسی وجود ندارد ، و بعضی اوقات ‌ با فرمول های قدیمی – و بارها استفاده شده – مثل نواخته شدن یك تم خاص موسیقی و نزدیك رفتن دوربین تا روی صورت بازیگر.
اما چیزی كه باعث می‌شود میان گذشته و حال، ‌دو پارگی ایجاد نشود و فاصله‌ای به چشم نخورد، موضوعی ست كه در تاروپود اثر جای گرفته : عشق. در این جا همه چیز از جنس شعر و عشق است. حتی خشونتی مثل جنگ هم شاعرانه تصویر می‌شود تا همه چیز برای شكل‌گیری عشق مهیا باشد (نگاه كنید به شلیك به هواپیما و لكه‌های دود سیاه در آسمان). الماسی (رالف فانیز) هیچ چیز را به خاطر ندارد، به جز همسرش. و تنها چیزی كه از گذشته به خاطر دارد و برای ما می‌گوید، خاطرات عاشقانه‌‌اش است. او در شرایطی كه به خاطر به یاد نداشتن گذشته - و حتی اسمش - بیمار انگلیسی ‌خوانده می‌شود، زنش را در حافظه‌اش می‌یابد و به این ترتیب، عشق، مدخل ورود به گذشته می‌شود.
با شنیدن – و دیدن – گذشته عاشقانه الماسی به ارزش و اعتبار كاترین (كریستین اسكات توماس) و عشق او پی می‌بریم. چون او هر چه به پایان ماجرا و مرگ كاترین نزدیك‌تر می‌شود به حالت خاصی می‌رسد كه گویی تمایل ندارد روایت را تمام كند و مرگ محبوب خود را دوباره به یاد آورد. و شاید از سختی همین روایت مجدد است كه پس از ذكر جان دادن كاترین، خودش هم به او می‌پیوندد، و می‌شنویم: «مرگ من! در انتظار توام!» چرا كه خودش می‌گوید: «سال‌هاست كه مرده‌ام.» و به خاطر همین است كه دیگر از مرگ نمی‌ترسد. گویی او فرسنگ‌ها دور از این‌جا صدای نصرت رحمانی را شنیده است. «آن ها كه مرده‌اند، ز مرگ نمی‌ترسند.» در كنار روایت عشق میان الماسی و كاترین در گذشته، در زمان حال هم حكایت عشق، مكرر می‌شود و میان افسر هندی و هانا (ژولیت بینوش) شكل می‌گیرد. روایت موازی دو عشق هم نشانه بی‌زمان بودن این مسأله است و جالب است كه در هر مورد، عشق به جدایی منتهی می‌شود؛ جدایی‌ای كه - همچنان- در عشق ریشه دارد. در رابطة ‌دیروزی، مرگ كاترین پیش می‌آید و در رابطة‌ امروزی ،‌افسر هندی عازم كشورش می‌شود.
نگاه زیبای كارگردان و فضاسازی معنوی او برای شكل‌گیری عشق هم زیبایی این موضوع را دو چندان كرده است. الماسی، در یك كلیسا به مرور خاطرات عاشقانه‌اش می‌پردازد و هانا در همین محل، عاشق افسر هندی می‌شود؛ یعنی هم در عشق دیروز و هم در عشق امروز یك مؤلفه مذهبی حضور دارد.
«بیمار انگلیسی» در بستری شكل می‌گیرد كه این موضوع انسانی - به بهترین شکل- به ابدیت پیوند بخورد. در این جا همه چیز فرا ملیتی و همه جایی ست. آدم هایی از سراسر جهان گرد آمده‌اند تا داستان عشق رقم بخورد. جنگ جهانی دوم در جریان است. شخصیت نخست، انگلیسی است. هواپیمای منهدم شده متعلق به آلمانی‌هاست. مراقبت از الماسی را كانادایی‌ها به عهده می‌گیرند. مكان مرور خاطرات، كلیسایی در ایتالیاست و یك افسر هندی، جزئی از ماجراست. فیلم در مكان های مختلف جریان
می‌یابد؛ از صحراهای خشك و سوزان تا ساحل نیلگون دریا و جنگلهای سبز.
«بیمار انگلیسی» فضاهای متفاوتی را در خود جمع می‌كند؛ از جنگ تا صلح. حتی درون غارها نیز كاویده می‌شود تا گذشته‌های دور - و ابتدایی- هم بر صحت این عشق، تأكید كنند. و این ابدی بودن- این عشق ابدی- حق همه است. این تسلسل عشق سهم همه است؛ چون پایانش به آغازش پیوند می‌خورد و پایان آن، همان آغاز است. همان طور كه پرونده این فیلم دلنشین با نماهای آغازین آن بسته می‌شود. از آسمان و پرواز آغاز و به آسمان و پرواز ختم می‌شود.

هفته نامه مهر- 18 شهریور 1376