از خویشتن گسستن
ناصر صفاریان
حرف «لیلا» ، مسائل مربوط به امروز ماست. آمیختهای از سنت و نوگرایی، بدون این كه بخواهد به شكلگیری این مشكلات كه در دل سنتها شكل گرفته - و این جا به قبل از ازدواج رضا و لیلا مربوط میشود- و آینده آن- كه در زندگی رضای پس از لیلا نمود مییابد- بپردازد.
دایره بستهای -مراسم شلهزردپزان- رقم میخورد و نتیجه، دوباره پیوند است. به این ها باید رانندگی در بزرگراههای خاكستری شهر غبارگرفتهای را كه با تابلوهای تبلیغاتی رنگارنگ پر شده هم اضافه كرد. آدمهایی سنتی كه در دل مدرنیسم گام برمیدارند و میان سنتی بودن یا مدرن شدن دست و پا میزنند و حتی در چهاردیواری خودشان هم -كه رنگ و بوی كم تری از سنت دارد- از دخالت آدمهای سنتی- به وسیله تلفن، كه خود یك پدیده مدرن است- در امان نیستند. جهانی كه صدای آن سوی سیم تلفن هم درست مانند صدای این سوی سیم است.
«لیلا» حكایت آدمهای مردد در بریدن از سنت و پیوستن به تجدد است. رضا و لیلا، از یك طرف میخواهند به دنیای جدید بپیوندند و از طرف دیگر، نمیتوانند به سنتهای رایج پشت كنند. نسلی كه نه سنتی ست نه مدرن. مشكلش هم به خودش مربوط است نه جامعه پیرامونش؛ هر چند كه ریشهاش را باز باید در دل جامعه جست. رضا نمیتواند پای عشقش به لیلا بایستد و برخلاف میل باطنی، در مقابل خواسته مادرش (نسل پیشین /سنت) سر تعظیم فرود میآورد. او حتی لب به اعتراض نمیگشاید و فقط اطاعت میكند. لیلا هم كه میخواهد دل به زندگی مدرن بسپارد وبه خاطر عشق، وجود همسر دوم شوهرش را نادیده بگیرد، در میانه راه، فداكاریاش را رها میكند و دوباره به سنت پناه میبرد.
او ابتدا سعی میكند به خود بقبولاند كه رضا با همه فرق دارد و «دوست داشتن محبوب، یعنی دوست داشتن هر آن چه او دوست دارد.» اما بعد میبیند دیدگاه سنتیای كه وجود هر آدم دیگری را مزاحم میداند، تكیهگاه بهتری ست، و به آن رو میكند. مشكل این آدمها هم در این است كه نه شناخت درستی از سنت دارند و نه از نوگرایی؛ چون اگر لیلا نسبت به این امور شناخت داشت، میدانست كه رضایت دادن به زن گرفتن رضا، خود شكل نوینی از سنت است. یعنی لیلا امروز به چیزی پناه میبرد كه دیروز مشكل ایجاد كرده بود.
برزخ میان سنتگرایی و نوگرایی هم برای آدمهای «لیلا» به گونهای رقم میخورد كه آنها بیش از آن كه درگیر انتخاب باشند، اسیر جبرند. اشكال كارشان هم در این است كه گمان میكنند خودشان انتخاب میكنند، در حالی كه هر دو مجبورند. یكی در برابر اصرار مادرش، و دیگری برای اثبات عشق و علاقهاش و -شاید- به رخ كشیدن فداكاریاش. در این میان، مهرجویی جانب زنها را میگیرد. این بار در دنیای مهرجویی، اصلاً مردها به حساب نمیآیند. صحبت خوبی و بدی آنها نیست؛ بلكه به طور كامل كنار زده میشوند و لیلا در دنیای زنها شكل میگیرد. گویا این بار مردها -حتی- قابلیت بد بودن هم ندارند.
پدر رضا آدم منفعلی ست. مردهای خانه مادری لیلا، سرشان فقط به امور داخلی خانه گرم است. رضا هم كه فقط یك بازیچه است و در مقابل زنها حرفی برای گفتن ندارد. در این شرایط همه چیز بین زنها تقسیم میشود. هم خوبی و هم بدی. نام فیلم نام یك زن است، زندگی لیلا را مادر شوهر و خاله شوهرش به هم میزنند. خواهران شوهرش سعی دارند او را از تصمیمی كه گرفته منصرف كنند، زن دیگری جای او را در خانه میگیرد، دلگرمی و پناه لیلا مادرش است و همسر دوم رضا دختر به دنیا میآورد. حتی اگر خودباختگی رضا را هم به مادرش نسبت دهیم، باز سهم لیلا در حقانیت عشقش بیشتر است.
رضا میتواند در تنهاییاش، بخشی از حق را به خود اختصاص دهد و به عشقش بیندیشد. اما لیلا برتر جلوه میكند و نگاه عاشقانه انتهاییاش بر عظمت عشقش تأكید میكند. حتی رفتن او از خانه، در دل بریدن ریشه ندارد.
ماهنامه فیلم– خرداد 1378