نوشته ها



فانتزی در واقعیت

ناصر صفاریان

دوره جدید فیلم های سرخوشانه مهرجویی را که درنظر بگیریم، هم دلی جمعی مهمان مامان و طهران، تهران حالا به هم دلی فردی نارنجی پوش رسیده است. آدمی سرخوش که سرخوشی اش به مهمان مامان نزدیک است و هم یاریش به طهران، تهران. آن موقع، صحبت کمک کردن یک عده بود به یک نفر. حالا یک نفر قرار است به یک عده کمک کند. حرف یک خانواده و یک جمع دوستانه هم نیست. یک آدم است و یک شهر، یک مملکت. ناگفته پیداست کار سخت تراست. نه فقط برای قهرمان داستان که یک تنه قرار است همه چیز را اصلاح کند، که برای کارگردان که چگونه چنین شخصیتی را بپروراند و درچه فضایی قرارش دهد.

          حاصل کار، چیزی ست که به سختی می توان باور کرد کارگردانش داریوش مهرجویی باشد- حتی در قیاس با فیلم های جدید او که از آثار درخشانش فاصله دارند. بی خیالی و سرخوشی ای که حاصلش بشود رفتگر شدن و جارو دست گرفتن یک آدم تحصیل کرده و هنرمند، به خودی خود خوب است، ولی آیا نتیجه این فیلم مصلحانه قرار است این باشد که راه حل، رفتگر شدن است؟ مگر نه این که حامد آبان، قهرمان جدید مهرجویی، عکاس است و نمایشگاه هم برگزار می کند؟ پس چرا بر همین ایده برگزاری نمایشگاه با موضوع زباله و نظافت متمرکز نمی شود تا کار بزرگ تری انجام دهد و اتفاق مهم تری رخ دهد؟ در واقع، با نوع روایتی که در فیلم می بینیم، همه چیز یک جور نقض غرض است. با این شکل روایت، فیلم نه در ستایش رفتگران است، نه درباره نظافت شهر است، نه حرف و راه حلی فراتر از آیتم های چند ثانیه ای میان برنامه های تلویزیون دارد، نه...

         فیلم درباره یک آدم سرخوش است که از رفتارش برمی آید دنبال سرگرمی تازه می گردد و سرخوشانه به دنبال بازیگوشی ست. حامد آبان، شخصیتی ست که بهترین توصیفش از خود فیلم می آید. رفتگری را در خیابان می بیند، به نهار دعوتش می کند، وسط پیتزا خوردن رفتگر، ساندویچش را جلویش می گیرد و می گوید از آن طرف ساندویچ بخورد. خب، چند نفر سراغ دارید که این گونه باشند؟ رفتار او طوری ست که در اولین دیدار با مسئول شهرداری، برگه سلامت عقل از او طلب می کنند. حالا چنین شخصیتی با چنین شخصیت پردازی، چگونه باید برای تماشاگران به عنوان آدمی با عملکرد صحیح معرفی شود تا کارهای او، از جمله همین رفتگر شدن و نظافت شهر، را به راحتی بپذیرند؟

          حالا اگر این گونه نگاه کنیم که حامد آبان استثناست و یک شخصیت خاص، و اگر پس زمینه همیشگی حامد بهداد و پیش فرض هایی که از نقش های قبلی او می آید را به نفع اثر بدانیم، آیا فضای کلی نارنجی پوش در خدمت چنین شخصیت پردازی ای هست؟ اگر بازی فردوس کاویانی با همه سابقه ای که از طنز های قبلی با خود آورده و چهره و میمیک صورت اردشیر رستمی با ملاحتی که در چهره دارد را کنار بگذاریم، دیگر چه نشانی از فانتزی در کلیت اثر به چشم می خورد؟ مشکل اصلی فیلم هم این است که یک شخصیت فانتزی در موقعیتی به کلی غیر فانتزی تصویر شده. انگار با یک جور «آلیس در سرزمین عجایب» روبه روییم، البته به شکل معکوس!

          تصویری که از تهران و آدم هایش در فیلم می بینیم، هیچ نشانی از فانتزی بودن در خود ندارد، ولی روابط و مناسباتی که می بینیم، در قیاس با آن چه درایران اتفاق می افتد، اگر نگوییم فانتزی، غیر این جایی و مبتنی بر برخی مناسبات مثلا آمریکاست. البته خود این می شود فانتزی دیگر! کجای این سرزمین، خبرنگارانش دنبال ماشین و دنبال سوژه می دوند و از سر و کول آدم بالا می روند؟ کجای این سرزمین، خبر گم شدن فرزند و خبر طلاق یک نفر می شود تیتر یک روزنامه های مهم؟ کجای این سرزمین، خبرنگار تلویزیون با آرم «صدا و سیما» پی گیر زندگی و طلاق یک شهروند هر چند خاص است؟ کجای این سرزمین ...

         فانتزی این جایی را سال ها پیش در زنگ ها (محمد رضا هنرمند) و دنیای وارونه (شهریار بحرانی) دیده ایم و با وجود این که خود فیلم ها آثار متوسطی هستند، فضاسازی یک دست و هماهنگی همه چیز در هر دو فیلم، هنوز قابل توجه است. می شد این جا هم فضا را به کلی در چارچوب غیرواقعی ساخت. ولی در نارنجی پوش، یک شخصیت اصلی، یکی دو شخصیت فرعی و چند رویداد برآمده از دنیای غیر واقعی، پرت شده اند به دنیای واقعی. مشکل اصلی هم همین جاست. مشکلی که سرخوشی شخصیت و نگاه سرخوشانه کارگردان هم چاره اش نیست. بی منطقی هم منطق خاص خود را می طلبد.

ماهنامه فیلم- اردی بهشت 1391