نوشته ها



دلت را به تصویرها بسپار

ناصر صفاریان

فیلمساز عاشق قهرمانى و شیفته قهرمان سازى و شیداى قهرمان روى پرده در «سربازهاى جمعه» قهرمانى را میان چند نفر تقسیم كرد- كارى كه در «ضیافت» و «مرسدس» مقدماتش را فراهم كرده بود. این بار هم همان منش را پى مى گیرد، اما نه در آن مسیر كه در راهى دیگر. اگر در اثر پیشین بار قهرمانى بر دوش چند نفر یك راى و یك نظر گذاشته شده بود و همه در یك جهت بودند، این بار دیگر نه از قهرمان فردى سابق خبرى هست و نه از قهرمان جمعى به شیوه فیلم قبلى.
«حكم»، فیلم یك نفر نیست. سه قهرمان دارد. بعد هم كه پاى چهارمى پیش كشیده مى شود. هر كدام با روش و منشى. گاهى دوشادوش و گاه رویاروى. جوان هاى فیلم هاى اخیر كیمیایى كه در «اعتراض» به حذف پیشینیان برخاستند و به كسوت قهرمان جدید مهر تائید زدند، این بار در كنار نسل گذشته قرار مى گیرند و با هم پیش مى روند- در واقع در پناه نسل قبل. چه این ها كه در این سو با هم اند و چه آن یكى كه به آن سو مى رود (محسن/ پولاد كیمیایى كه این بار بهتر بازى مى كند). جوان ها به شیوه «اعتراض»اهل درس و دانشگاه بوده اند و حالا بریده از شرایط و مستاصل از همه چیز دست به سلاح مى برند. قهرمان نسل قبل اما از جنس قهرمان حذف شده آن فیلم نیست. این بار رضا معروفى «حكم» (با بازى عالى عزت الله انتظامى) نزدیك تر از هر چیز به قدرت «گوزن ها» پهلو مى زند و بیش از همه اهل كتاب است. پیرمرد كیمیایى این بار دوست صادق هدایت بزرگ بوده و اهل فیلم و سواد. گذشته از این رجوع به مرد بزرگ دیروز ادبیات ، یكى از جوان هاى كیمیایى (سهند/ بهرام رادان) هم به مرد بزرگ امروز ادبیات ارجاع مى دهد، به محمود دولت آبادى. و این بیش از هر چیز به خود كیمیایى نزدیك و شبیه است. حالا در «حكم»، ردى از خود فیلمساز مى بینیم، نشانه هایى از خود مسعود كیمیایى. مردى كه هرگاه به دیدنش مى روى، آرام و دلنشین و با طمانینه سخن مى گوید و لابه لاى حرف هایش آن قدر از كتاب هاى خوانده و فیلم هاى دیده «فكت» مى آورد كه گاهى جا مى مانى و نمى فهمى. و نمى فهمى كه ارتباط این ملایمت و نرمى دوست داشتنى و این همه سواد با آن فیلم ها و آن آدم هاى چاقو به دست و عاشقان شهر بى قانون چیست. یك بار پرسیدم و پاسخش این بود: «من مسعود كیمیایى ام و آن ها آدم هاى قصه هاى روى پرده.» و حالا «حكم » ، نزدیكى مسعود كیمیایى است به آدم قصه روى پرده. رضا معروفى «حكم» برگرفته از خود كیمیایى است؛ خود كه مى گویم، منظورم خود نمایشى برگرفته از نشانه هاى آدمى از جنس كیمیایى است در قالب قهرمانى در چارچوب داستان فیلم. این تغییر آن قدر خودش را به رخ مى كشد كه اسلحه و خون این جا از جنس اسلحه و خون و چاقوى سابق نیست.از همان عنوان بندى تاكید مى شود و طى فیلم، گوشزد. این بار با یك فیلم نوآر روبه روئیم نه با قصه هاى لمپنى. «حكم» فیلمى است در ستایش سینماى كلاسیك از نوع نوآر. این را با پوسترهاى تیتراژ اول و با فیلم هاى روى پرده خانگى رضا معروفى مى فهمیم، و با خود فضاى فیلم. و وقتى رضا معروفى را در پس و كنار پرده اى مى بینیم كه تصویر «سانست بلوار» روى آن افتاده، از یكى بودن قهرمان و خالق در عشق و حسرت به این - نوع - سینما باخبر مى شویم. ولى حیف كه آن صحنه دیدنى افتتاحیه فیلم كه از نظر كارگردانى و فیلم بردارى نه تنها در سینماى كیمیایى، كه در سینماى ایران هم كم نظیر است، دیگر تكرار نمى شود. و حیف كه آن شاعرانگى تصویر و آن استفاده از روایت خاطره گونى كه توضیح دهنده ماجرا - ها - است، فقط تا نیمه دوام مى آورد.
این بار قهرمان ها خسته تر از آن هستند كه عصیان شان رنگ فریاد بگیرد و حركت تند بدن و تندى صدا در گلو. بازى ها درونى ست و همه چیز آرام. كم تر حرف اضافه مى شنویم، و اصلاً نكته اینجا ست كه «حكم » فیلم حرف نیست، فیلم تصویر است. اشاره به «قیمت بچه ها» و «قاچاق دختران» و «معصومیت از دست رفته» و «سرخوردگى جوانان» در فیلم هست اما اشاره اى ست و مى گذرد. ولى آن حرف هاى میزگرد سنگ قیمتى، چیزى ست از جنس همان نامربوطى بحث هاى میزگرد برج سازى فیلم «سلطان». حرف هاى خوبى است، ولى دور از فضاى فیلم. به قول محسن عقیده اى ست كه بد نیست، اجرایش بد است. همان طور كه آن پدرخواندگى هاى داخل ماشین آخرین مدل و آن چراغ هاى لباس عروس، حتى اگر به قصد تمسخر نوكیسگى به كاریكاتور پهلو بزند، خارج از فضاى فیلم است. و همان طور كه اگر فصل زیباى آسایشگاه و گیتار را با آن ساختار واقع گرایش - كه مرهون شكل تدوین است - در خدمت فضاى فیلم بدانیم، فصل اجراى حكم مردى كه نقش اش را سعید پیردوست بازى مى كند، نه چیزى به شخصیت محسن اضافه مى كند و نه به فیلم.
«حكم» تصویرى ترین فیلم مسعود كیمیایى است. براى همه ما پیش آمده كه به تماشاى فیلمى خارجى نشسته باشیم كه زبانش را نمى فهمیم یا از دیالوگ هایش جا مى مانیم اما با تماشاى تصویرها نه تنها از كلیت داستان باخبر مى شویم كه لذت هم مى بریم. حالا «حكم» همین وضعیت را دارد. بدون شنیدن صدا، داستان را مى توان از طریق تصویر پى گرفت و از شاعرانگى - حتى بدون اتكا به موسیقى و لحن دلنشین برخى گفته ها - لذت برد. این طورى بهتر هم هست. آن وقت دیگر نه بى ربطى هاى فصل عروسى و صداهاى خواننده هاى طاق و جفت اذیت مان مى كند و نه حتى ترانه -زیبا اما بى ربط - «لاله زار» سروده دوست عزیز، یغما گلرویى. فقط كاش آن لا به لاى نشنیدن ها، یك چیز را از دست ندهیم كه سرنوشت قهرمان هاى «حكم» را هم در خود دارد. نقل قولى از صادق هدایت بزرگ از زبان رضا معروفى كه زیبایى بیانش دلنشینى اش را دوچندان مى كند: «آدمی زاد سرمایه بزرگى داره: خودكشى. اگه بهت توهین شد و اگه طاقت نیاوردى، برو سراغش!»

روزنامه شرق- ۵ دى ۱۳۸۴