گریه بر خویش
ناصر صفاریان
وه! چه شبهای سحر سوخته
من
خسته
در بستر بیخوابی خویش
درِ بیپاسخ ویرانة هر خاطره را كز تو در آن
یادگاری به نشان داشتهام، كوفتهام
احمد شاملو
حامد پس از بدرقة زن و بچهاش در فرودگاه، خودش را در سیاهی شب حل میكند. بهنظر میرسد شب یلدای زندگی او از همینجا شروع میشود؛ از جایی كه بهجای رفتن به خانه، در «دل دیوانه» غرق میشود و بغضش میتركد و به آغوش باران پناه میبرد. اما گریة او آنقدر سنگین و بیامان است كه دلیلی بیش از سفر زن و فرزند میطلبد ــ بهویژه اگر قرار باشد حامد هم به آنها بپیوندد. وقتی سپیدی روز آغاز میشود و ماشین حامد جلوی خانه توقف میكند، پاسخ این گریه را میبینیم. خرس عروسكی نازی (دختر حامد) جا مانده، و ما از بیرون شاهدیم كه حامد این نشانة زندگی خانوادگی ــ گذشته ــ را در دست دارد، و ناگهان برگ خزاندیدهای روی شیشة ماشین میافتد. زردی برگ و خشكی آن، حامد ــ و ما ــ را از رنگ صورتی و نرمی عروسك دور میكند. پس همهچیز تمام شده، تمامِ تمام. و بعد كه حرفهای حامد را میشنویم كه میگوید مهناز قبلاً هم دلش در این خانه نبوده، میفهمیم دلیل آن گریه، نوعی پیشبینی تلخی آیندة پیش روست. با وجود این، حامد سعی میكند مثل خیلی از ما خودش را گول بزند و همهچیز را به دست زمان بسپارد. نگاه كنید به نوع حرف زدن و حركت دادن سر و دستش وقتی در عالم خیال، انار در دست، قربان صدقة مهناز میرود؛ یكجور نمایش نیست؟ و او به نمایش خو میگیرد و سعی میكند زندگی نمایشی تكنفره را آغاز كند، گفتوگو با خویش، خنده با خویش، گریه با خویش و رقص با خویش.
پوراحمد دنیای جدیدی را پیش روی ما میگذارد، دنیایی كه پیش از این در فیلمهای او ندیده بودیم. حالا دیگر از مبارزة آدمها با شرایط خبری نیست، و حركت روبهجلویی برای از بین بردن مانعها نمیبینیم. مهناز از این محیط میبُرد و میرود تا دور از موانع اینجا، در جایی دیگر آغازی دوباره داشته باشد؛ و حامد در دل سكون و رخوت فرومیریزد و چارهای جز حركت رو به گذشته ندارد. حامد پردهها را میكشد و همهچیز در میان دیوارها شكل میگیرد و هرازگاهی شاهد نگاههای حسرتبار او به زندگی كه در بیرون جریان دارد هستیم: عوض شدن فصلها، رنگ كردن خانه، پاك كردن شیشه، فروشندة دورهگرد ماهی قرمز شب عید، باد زدن كباب و.... با اینحال، هر بار، پس از نگاهی كوتاه، باز پرده را میكشد. مگر نه اینكه او اعتقاد دارد مهناز از این مملكت رفته و گلایه دارد كه چرا همه به ریاكاری تن دادهاند؟ او محیط و آدمها را ــ در دلش ــ مقصر میداند و حالا راسختر شده كه به «تنها» بودن خو بگیرد و اسیر «تنها» نشود. آمدن پریا هم با پای خودش است و بدون پیشقدم شدن حامد و حتی خارج شدن او از خانه. دلیل پذیرش عشق جدید هم این است كه حامد دیده سیاهی و تاریكی خانهاش در این مدت، تنها با نور آینهای كه از ساختمان روبهرویی فرستاده شده، رنگ دیگری به خود گرفته است.
تكمكانی و تكنفره بودن فیلم و اشارههایی مانند حضور مأمور نیروی انتظامی و دایی حامد كه «با پایینمایینها نمیپره»، امكان پرداختن به وجه تمثیلی اثر را فراهم میكند. اما در لایة بیرونی فیلم هم شاهد اشارههای مستقیم و صریحی به برخی نابهسامانیها هستیم. هنر پوراحمد و خوبی فیلم هم در این است كه این بخشها رنگوبوی شعار به خود نمیگیرد و از چارچوب روایی/ منطقی فیلم بیرون نمیزند. البته باید صحنهای را كه فروتن لباسش را بالا میزند و كمرش را نشان میدهد یك استثنا دانست كه خیلی سطحی جلوه میكند. همین منطق اشاره به وقایع روز و پیوند یك اثر شخصی و یك داستان خانوادگی با مناسبات جامعه، در استفاده از تصنیفهای قدیمی هم بهچشم میخورد. درواقع طوری زمینهچینی و فضاسازی میشود كه این احساس پیش میآید كه جز این تصنیف و این ترانه، چیز دیگری مناسب این حالوهوا نیست. اتفاقاً نمونة بد استفاده از تصنیفهای قدیمی، همزمان با« شب یلدا» روی پرده است؛« رخساره» را دیدهاید؟ نوع استفاده از حضور و بازی محمدرضا فروتن هم بهگونهای است كه با پیشزمینة ذهنی تماشاگر از نقشهای قبلی او تفاوت دارد. هرچند كه اینجا هم مانند« زیر پوست شهر» ، دیگر استثنای كارنامة بازیگری فروتن تاكنون، بازی او در اوج عصبانیت و بهویژه در نقطة اوج بحران روحی یادآور همان فیلمهای پیشین است. البته غیر از فروتن، پوراحمد هم در این تفاوت نقش مهمی دارد. چرا كه اینجا با عاشقی روبهرو نیستیم كه از سر دوست داشتن، زنش را سیاه و كبود كند؛ اینجا حامد پوراحمد حتی حاضر نیست عكس زن خیانتكارش را بسوزاند. پس طبیعیست كه این فروتن با آن فروتنها متفاوت باشد.
انتخاب یك آدم و یك خانه، بههرحال یك انتخاب خاص است و نشان میدهد كه پوراحمد میخواسته دلمشغولیاش را برای ساخت نوعی فیلم هنری به سرانجام برساند. اما بهنظر میرسد بهخاطر رفع نگرانی بابت خستگی و ایجاد دافعه در تماشاگر، در برخی صحنهها چارچوب «هنری» اثر را زیر پا گذاشته و برای جلب رضایت و شیرفهم كردن تماشاگرِ آسانپسند، به خواستة تماشاگر تن داده؛ بهعنوان مثال تأكید چندباره بر یادداشت نازی كه به تماس آقای شریف اشاره دارد. پایان فیلم هم كه جز پایان خوش مورد پسند تماشاگر تعبیری ندارد. آمدن پریا با آن دستهگل بزرگ و رنگوارنگ درست مثل حكایت «انشاءالله» است كه دایی حامد برایش تعریف میكند، انگار بعد از آن چندجملهای كه با انشاءالله شروع میشود، بگوید: «انشاءالله پریا آمد!» درحالیكه میشد فیلم با خروج حامد از خانه تمام شود. اگر هم پوراحمد میخواسته بر حضور عشق دوباره تأكید كند، بهترین جا برای تمام شدن فیلم جایی بود كه پریا را از آن بالا زیر چتر میبینیم. و حتی اگر پوراحمد میخواسته ورود و حضور پریا را در خانة حامد نشان دهد، صحنة داخل شدن پریا و بستن در خانه میتوانست پایان خوبی باشد. اما حالا نوع آمدن پریا، آن دستهگل و تقاضای نوشتن شماره تلفن بر كف دست، كنار زدن پردهها و روشن كردن دو تا شمع، حتی از حد شیرفهم كردن هم فراتر میرود. البته پوراحمد سعی كرده بهدنبال این صحنهها، تصویر چند قطره خون حامد را به خون انگشت پریا پیوند بزند تا انگیزة پریا را از این آمدن نشان دهد. و ما میتوانیم دل مان را به این پایان خوش كنیم و یادمان بیاید پریا پیش از این گفته بود كه باید قدر سرمایة زخم را دانست و آنقدر تن به تیزی درد داد تا كند شود؛ و بعد به این نتیجه برسیم كه او آمده تا در سرمایة زخم شریك شود.
ولی مسأله اینجاست كه شب یلدا قصة دوری حامد از یك عشق نیست، كه چاره را در رسیدن یك عشق جدید ببینیم. حامد مهناز را دوست دارد، ولی درهم شكستن او بهخاطر كاوش در گذشته و پی بردن به واقعیت پنهان شده است. درواقع آنچه میبینیم حسرت عشقی ست بربادرفته. آنچه در چهرة حامد موقع تماشای تصویرهای ویدئویی مهناز میبینیم، جستوجوی عشق نیست، جستوجوی دلیل نابودی عشق است. او خاطرات مشتركش با مهناز را مرور میكند، اما دیگر بهدنبال مهناز نیست. بههمین دلیل وقتی میگرید، گریه بر خویش است نه گریه از سر دوری. و بهدنبال همین گریه بر خویش است كه او دور خودش پیلة تنهایی میتند تا دوباره متولد شود. و این تولد میتواند با هر انگیزة غیرعاشقانهای هم رخ دهد. درواقع او یك شوك میخواهد كه حتی میتواند مرگ مادرش باشد که او را از خانه بیرون میكشد. چون این تنهایی و این دیوارها خودخواسته است و زمینهای برای از نو شروع كردن. شاید او این نوشتة فروغ را خوانده باشد: «دور خودت را دیواری بساز و در داخل محیط این دیوار، از نو شروع كن به دنیا آمدن و شكل گرفتن و كشف كردن معانی مختلف مفاهیم مختلف.»
ماهنامه فیلم- بهمن 1380