نوشته ها



 

درباره دخالت نزدیکان و خودِ شخصی که فیلمی درباره‌اش ساخته می‌شود

ناصر صفاریان

 

اولین چیزی که دیدن این عنوان، قبل از خواندن مطلب، به ذهن خواننده می‌آورد، مجوز گرفتن از وزارت ارشاد و دریافت پروانه ساخت و چنین چیزی‌ست. ولی گذشته از این که همان پروانه ساخت هم در قوانین و مصوبات کشوری جایی ندارد و آن چه الزامی‌ست، پروانه نشر است و اجازه برای نمایش فیلم ساخته شده، نه اجازه برای ساختن فیلم، حرف این نوشته به ارشاد و دولت و حکومت و حتی بخش‌های پرقدرت و پرفشار ظاهرا غیررسمی برنمی‌گردد.

        صحبت این نوشته درباره برخوردهایی‌ست که از طرف مردم و در واقع بخشی از خود تماشاگران یا حاضرانِ احتمالی فیلم‌ها صورت می‌گیرد، گاهی از سوی یک دسته و گروه به نامِ نمایندگی از فلان قشر جامعه، یا به صورت رسمی‌تر و از سوی بهمان صنف مثلا. از نماینده مجلس و شهردار گرفته تا روزنامه نگار، همه و همه خودشان را موظف به پاس‌داری از هویت ملی و قومی خود می‌دانند و احساس وظیفه می‌کنند  مراقب باشند تا مبادا در این فیلم و در آن سریال، چهره بدی از شهرشان و لهجه‌شان و خلاصه هر چیزی که ربطی به آن‌ها پیدا کند به نمایش درآید. این بد نبودن هم هزار و یک تفسیر دارد و همه چیز مهیاست برای آتش زدن قیصریه برای یک دستمال- تازه اگر دستمالی در کار باشد اصلا!

          این عادت به ارائه تصویر منزه و پاکیزه، فقط به فیلم‌های سینمایی و سریال‌های تلویزیونی محدود نمی‌شود و حتی در فیلم‌های خانوادگی و تصویرهایی که آماتوری و با دوربین خانگی و به قصد یادگاری گرفته می‌شود هم وجود دارد. گرچه با رواج بیش از پیشِ این دوربین‌های حالا دیگر دم‌دست، رفتار هم‌وطنان هم کمی راحت‌تر و بهتر شده، ولی هنوز تا رسیدن به شکل غربی، و در واقع درست آن، فاصله بسیاری هست. برخلاف فیلم‌های یادگاری و خانوادگی در غرب که آدم‌ها خودِ خودشان هستند و با دیدن تصویر ضبط‌شده می‌توان ردی از روحیات و خلقیات آدم‌ها را دید، این‌جا چنین چیزی تقریبا محال است.

           در اغلب فیلم‌های خانوادگی، ما افرادِ جلوی دوربین، همه حواس‌مان به این است که بعدها اگر کسی فیلم را دید چه خواهد گفت و مبادا تصویر بدی از ما ثبت شود. به همین خاطر در نمونه‌های کلیشه‌ای فیلم‌های عروسی و مهمانی، که فیلم‌بردار موظف به ثبت تصویر تک‌تک مهمان‌هاست، همین که می‌بینیم دوربین دارد به ما می‌رسد، از حالت لم‌دادن می‌آییم بیرون و سیخ می‌نشینیم و یقه پیراهن‌مان را می‌کشیم بالا و یقه کت‌مان را می‌کشیم جلو و... بعدا وقتی فیلم دیده می‌شود همه مهمان‌ها خیلی شق‌ورق و مرتب نشسته‌اند و هیچ کس هم چیزی نمی‌خورد و... خلاصه حواس همه جمع است که آیندگان در زمان تماشای تصویرشان حرف درنیاورند.

           این عادت، وقتی به دوربین تلویزیون می‌رسد و مصاحبه خیابانی، نه فقط از حیث سروشکل همین است، که از نظر نوع بیان هم تصنع دیگری به آن اضافه می‌شود. جز این که همه مصاحبه‌شوندگان دوست دارند موضوع مصاحبه، موضوعی جهانی و انسانی و اخلاقی باشد، همه حرف‌های‌شان می‌شود «می‌باشد» و «می‌گردد» و «مستحضرید» و «خوانش» و «گفتمان» و هر چه کلمه قلنبه‌سلمبه در عمرشان شنیده‌اند و حالا بهترین زمان استفاده از آن است. چرا که گمان می‌کنند این طوری آبرومندتر است و تصویر بهتری از آن‌ها نشان می‌دهد.

          این عادت مردم عادی، در میان بسیاری از نام‌های مشهور و چهره‌های شناخته‌شده بیش‌تر است و آن‌ها حساسیت بیش‌تری نشان می‌دهند؛ چون احتمال خدشه‌دار شدن تصویرشان را بیش‌تر می‌دانند. زمان ساخت مستند وقت خوب مصائب، که درباره زندگی و شخصیت احمدرضا احمدی است، فیلم در نخستین مرحله تولید و پس از سه روز فیلم‌برداری متوقف شد. دلیلش این بود که اصلا بن‌مایه فیلم قرار بود بر روحیه طنازانه احمدی بنا شود و احمدرضا احمدیِ همیشه‌راحت در برابرِ حتی ناآشنایان و تازه‌واردها، این بار و این‌جا، در برابر دوربینی که قرار بود تصویر عینی و واقعی شخصیتش را نشان دهد، رگه‌ای از طنازی همیشگی خود بروز نداد و تصویرهای آن سه روز، کاملا جدی و درباره مسائل مهم بشری از کار درآمد!

         پس از مدتی توقف و کنار گذاشتن همه آن تصویرها، ساختار پشت‌صحنه‌ای و دوربین خاموش به ذهنم رسید؛ گویی اصلا احمدی نمی‌داند دوربین روشن است. چیزی که بعدها پای ثابت خیلی از فیلم‌های مستند و برنامه‌های تلویزیونی شد. تا اواخر فیلم‌برداریِ دوره جدید که حدود سه سال طول کشید، این ماجرای روشن بودنِ دوربینِ مثلا خاموش را فقط من می‌دانستم و گروه تولید. طوری که هر بار به بهانه‌های متوالی، مثل تمام شدن نوار و اشکال دوربین و استراحت و چنین چیزهایی، اعلام می‌کردیم فیلم‌برداری متوقف است؛ ولی دوربین روشن بود. حتی من و فیلم‌بردار، خودمان، هم می‌رفتیم کنار احمدی و مصاحبه‌شونده کناری‌اش می‌نشستیم و فقط گاهی برای تنظیم و اصلاح کادر، خودمان را به دوربین می‌رساندیم. صدابردار هم نزدیک آن‌ها می‌نشست و فقط حواسش بود که نوک بوم صدایش رو به آن‌ها باشد.

           از همان ابتدا به این شیوه دوربین خاموش فکر شده بود و این بسیار متفاوت است با آن‌چه به نظر برخی دوستان، استفاده از نماهای اوتی در تدوین باشد. چرا که نمای اوتی یعنی چند لحظه یا فوقش چند دقیقه در ابتدا یا انتهای نوار، در حالی که با برنامه‌ریزی از همان ابتدا، حجم قابل‌توجهی از راش‌ها چنین نماهایی‌ست. این شیوه در کنار تغییر گروه تولید و استفاده از عواملی که با احمدی و خانواده‌اش دوست باشند و حضورشان حس طبیعی‌تری ایجاد کند، توانست ما را به آن چه می‌خواهیم برساند. طوری که احمدرضا احمدیِ تصویرشده در فیلم، انگار اصلا جلوی دوربین نیست. از نظر اخلاقی هم چون ممکن بود رفتار و ،به‌خصوص، گفتار آدم‌ها در مقابل دوربین روشن یا خاموش متفاوت باشد و چیزی را فقط برای جمعی چندنفره گفته باشند نه تعداد زیادی بیننده، حق طبیعی‌شان می‌دانستم که نسخه نهایی را قبل از دیده شدن در هیچ جمعی، نشان‌شان دهم تا اگر مخالف گفتار و رفتار خاصی از خودشان هستند، حذفش کنم. این هم نه به شکل از قبل اعلام‌شده و نه این که شرطی باشد از طرف آن‌ها اتفاق افتاد. برنامه‌ریزی این نمایش‌ها هم طوری بود که حاضران در فیلم، تک‌تک و بدون حضور دیگران فیلم را ببینند تا راحت‌‌تر بتوانند نظرشان را بگویند و جوری نباشد که به خاطر حضور یا تحت‌تاثیر حرف دیگران، در رودربایستی‌های ایرانی قرار بگیرند و بعدا پشیمان شوند. خوش‌بختانه نتیجه هم رضایت‌بخش بود و جز تک‌جمله‌ای از یک نفر، هیچ درخواستی برای حذف هیچ چیزی مطرح نشد. تازه آن جمله هم حرف بدی نبود و اشاره داشت به  کار نیکی‌ که آن شخص انجام داده بود و حالا دوست نداشت علنی شود. شاید دلیل این که این مرحله حساسیت‌زا نشد و به خیر گذشت، این بود که جز فکر کردن به جذابیت فیلم، از همان مرحله اولِ تدوین، به حفظِ شان آدم‌ها فکر شده بود و بنا نبود با نشان دادنِ آن‌ها در موقعیتِ نامناسبِ احتمالی، جذابیتی برای فیلم ساخته شود.

          احمدی به عنوان اولین چهره مشهوری که به ارائه چنین تصویری از خود رضایت داده بود، به هر حال جسارت خاصی به خرج داد و پس از او و بعد از این فیلم بود که نمونه‌های متعدد دیگری از راحت بودن شخصیت‌ها جلوی دوربین مستندسازها شکل گرفت. ولی با این حال، در همان زمان و با نخستین نمایش‌های خصوصی و دیده شدن فیلم توسط مهمان‌هایی که اغلب نام‌های آشنای هنر و ادبیات بودند، زمزمه‌های درِگوشی و حتی صحبت‌های مستقیم و صریحی با خودم شکل گرفت مبنی بر این که چه لزومی دارد این حد از راحتی و این که یک روشن‌فکر جوک بگوید و بخندد و... خلاصه که این راحتی در انظار، اصلا نه خوب است و نه به صلاح.

         خوش‌بختانه حرف­ اطرافیان بر احمدرضا احمدی تاثیر خاصی نگذاشت، ولی این‌گونه حرف‌ها و اظهارنظرها، از نزدیکان گرفته تا اهالی جامعه، بیش از نگاه خودِ فرد بر سرنوشت فیلمی که دارد از او ساخته می‌شود تاثیر می‌گذارد. به عنوان مثال، مستند من می‌خوام شاه بشم، پس از نمایش‌های گسترده جشنواره‌ای در داخل و خارج کشور، و حتی پس از اکران سینمایی در گروه هنروتجربه و استقبال مخاطبان، وقتی از تلویزیون سردرآورد، با وجودی که از شبکه کم‌بیننده و به هرحال تخصصیِ مستند پخش شد، واکنش­‌های نامناسب در شبکه­‌های اجتماعی، شخصیتِ موضوعیِ فیلم را به سمت اعتراض و درخواستِ جلوگیری از نمایش دوباره پیش برد. طوری که مهدی گنجی، کارگردان فیلم، دراین‌باره گفته: «شاید خیلی از مخاطبان تلویزیون هنوز آمادگی دیدن چنین فیلم‌هایی را ندارند. گر چه این فیلم با تایید کاراکتر اصلی در جشنواره‌های مختلف به نمایش درمی‌آمد، اما برای پخش تلویزیونی، هیچ هماهنگی از طرف شرکت تولید­کننده با من و تهیه‌کننده فیلم نشده بود. پس از این اتفاقات و اعتراضی که کاراکتر اصلی فیلم به من کرد، با مدیر شبکه مستند سیما صحبت کردم. خوش‌بختانه ایشان موقعیت را به خوبی درک کردند و دستور دادند از نمایش مجدد فیلم جلوگیری شود.»1

         نگرانی از قضاوت دیگران و البته هجوم و توهین­ به شیوه امروزی در شبکه‌های اجتماعی، نگرانی قابل درکی‌ست و کم‌تر کسی توان رودررویی با آن را دارد. ولی گذشته از مورد خاصی مانند این، در اغلب موارد، این نگرانی درونی است و در نهایت از درون جمع کوچک و چندنفره خانواده شخص ریشه می‌گیرد. این همان چیزی‌ست که تعبیر امروزی‌اش می‌شود واژه عوام‌فریبانه و متداول «سیاه‌نمایی». یعنی عده‌ای که با چیزی مخالفند، برای اثبات حق‌به‌جانبی خود، اصرار به دروغ‌گویی طرف مقابل دارند و می‌گویند ما خوبیم و می‌خواهند بد نشان‌مان بدهند.

         براساس قوانین ایران و ظاهرا در همه جای دنیا، نوشتن و فیلم‌ساختن درباره افراد مشهور، نیاز به کسب اجازه ندارد و می‌توانی درباره هر کس و هر چیز نظرت را منتشر کنی، مگر آن که تحریف و تخریبی در میان باشد. ولی این قانون هم اغلب براساس اعمال نفوذ و تهدید و هر چیز مشابه نادیده گرفته می‌شود و اغلب فیلم‌سازِ تحت فشار گذاشته شده و حتی تهدید شده، بی آن که از حق و حقوق خود آگاه باشد، از تهدید به شکایت می‌ترسد و به عدم نمایش و بایگانی شدنِ همیشگی فیلمش تن می‌دهد تا مبادا دردسری پیش آید. نمونه عجیبش اقدام یکی از بازی‌گران است که چند سال قبل، مانع انتشار کتابی درباره آثارش شد و با اعتراض مطبوعاتیِ خود، تهدید به شکایت هم کرد. این که آن بازی‌گر کتاب آماده انتشار را قبلا خوانده بود یا چیزی درباره‌اش شنیده بود را نمی‌دانم؛ ولی به هر حال آن چه باعث تعجب است، نه یافتن ردی از جعل و دروغ در کتاب، که تاکید او بر لزوم کسب اجازه بود.

           در همه جای دنیا جذابیت زندگی چهره‌های مشهور در هر عرصه‌ای، آن قدر زیاد است که فروش حق انتشار زندگی‌نامه یا حق ساخت فیلمی درباره‌شان، اغلب مورد چانه‌زنی و یکی از منبع‌های درآمد این چهره‌هاست. این قبیل آثار که زیر نظر خود شخص تهیه می‌شود و چارچوب اصلی و اولیه‌اش اغلب به صورت یک مصاحبه عمری با او شکل می‌گیرد، مقوله متفاوتی‌ست نسبت به آن چه در این نوشته مطرح می‌شود. مثلا کتابی درباره بازی‌های یک بازی‌گر یا فیلم مستندی با موضوع شرح و بررسی آثار یک نقاش و گرافیست، نیازی به کسب اجازه از خودش دارد؟ مگر برای نوشتن و انتشار یک نقد مطبوعاتی یا پخش گزارش تلویزیونی درباره یک اثر، کسی دنبال اجازه گرفتن از صاحب اثر می‌رود؟ پس چرا وقتی همین موضوع، پرتعدادتر و گسترده‌تر می‌شود و شکل ماندگارتری در قالب کتاب و فیلم به خود می‌گیرد، برخی صاحبان آثار، خود را صاحب حق می‌دانند؟ مثلا همین چند سال قبل، کارگردان مشهوری که در بخش مسابقه یک جشنواره‌ فیلم داشت، به دلایلی اعلام نشده، مانع حضور مستندی شد که درباره آثار او ساخته شده بود و بنا بود در بخش دیگری از همین جشنواره نمایش داده شود.

           حالا این که خودِ زندگیِ شخصی و انتشار بخش‌های ناگفته و آن‌چه مربوط به حریم خصوصی افراد است، چه چارچوبی دارد در قوانین و تا چه حد مشمول اجازه گرفتن و نگرفتن است، تحلیل جداگانه و استعلام حقوقی/ قضایی می‌طلبد- گرچه آن هم با توجه به سیستم قضایی ایران، بستگی دارد به برداشت دادگاه و آن چه «علم قاضی» نامیده می‌شود و می‌تواند استنباط‌های متفاوتی در پی داشته باشد. البته تفاوت جامعه ایران با غرب هم تفاوت دیگری‌ست و این که اصولا در سیستم قضایی ایران، چیزی به نام بازپرداخت معنوی به شخصِ صاحب حق وجود ندارد و اگر هم رای دادگاه به نفع شخص باشد، طرف مقابل را جریمه و مجازات می‌کنند، ولی چیزی به عنوان حقِ ازدست‌رفته به صاحب حق نمی‌دهند؛ در واقع در قانون این‌جا چیزی به نام «سو کردن» و خسارت گرفتن به سبک غرب اصلا وجود ندارد.

        با همه این‌ها، خوش‌بختانه تا زمانی که خود شخص در قید حیات است، به دلیل این که آدم زنده وکیل و وصی نمی‌خواهد، معمولا مشکلی پیش نمی‌آید، البته به شرطی که خودش مشکلی با کار نداشته باشد. ولی بدشانسی بزرگ آن‌جاست که سوژه مورد نظر پس از تمام شدن فیلم‌‌برداری، حالا چه نسخه نهایی آماده نمایش باشد و چه نه، از دنیا برود و فیلم‌ساز با نزدیکان او به عنوان ورثه صاحب حق و نشسته در جای‌گاهِ پاس‌داری از شئون خانواده طرف شود. البته این بدشانسی می‌تواند در زمان زنده بودن فرد مورد نظر و در شرایط کهولت سن او هم رخ دهد؛ جایی که مثلا فرزندان او مدعی شوند پدر یا مادرشان اغفال شده و نمی‌دانسته ماجرا چیست. این حساسیت و پافشاری بر عدم نمایش، گاه آن‌قدر پیچیده می‌شود و آن قدر پیش می‌رود که حتی حاضرند پدر و مادرشان را فاقد قدرت تشخیص معرفی کنند، تا تصویرِ -به نظر خودشان- منفی آن‌ها موجب آبروریزی خانوادگی نشود. در همین دو سه سال گذشته، دو خانم  مستندساز درگیر همین مشکل شدند و حتی پادرمیانی و ریش‌سفیدی نهادهای صنفی و حمایتی هم نتوانست کاری از پیش ببرد و تهدید خانواده شخص، چار‌ه‌ای پیش پای‌شان نگذاشت جز منصرف شدن از هر نمایشی در داخل و حتی خارج از کشور. سال‌ها قبل، اعتراض پسران شخصیت اصلی فیلمی از محمدرضا مقدسیان هم به جایی رسیده بود که عده‌ای را جمع کرده بودند و به تهران آمده بودند و آدرس خانه او را پیدا کرده بودند و... مقدسیان هم چاره‌ای ندیده بود جز رخ نشان ندادن و پنهان شدن، تا آب‌ها از آسیاب بیفتد و فیلمش را با کمی فاصله نمایش دهد.

          فیلم‌ساز دیگری هم که این روزها در حال ساخت مستندی‌ست درباره یکی از مشهورترین چهره‌های موسیقی ایران، درگیر چنین مشکلی‌ست. فیلم‌برداری به پایان رسیده و مشغول تدوین است. آن استاد مشهور هم در این فاصله از دنیا رفته و پسرش پی‌گیر به سرانجام رسیدن فیلم است. صحنه‌های بسیار دیدنی‌ای در فیلم هست که علاوه بر نزدیک‌تر کردن تماشاگر به شخصیت محوری، و گذشته از این که با نمایش رفتار خودمانی استاد، او را دل‌نشین‌تر می‌کند و دوست‌داشتنی‌تر، اصلا سند مهمی‌ست از شناخت این چهره موسیقی فاخر از نوع‌های دیگری که اصلا تصور نمی‌کنیم استاد به آن روی خوش نشان دهد. مثلا در یکی از صحنه‌ها، این استاد به همراه استاد مرحوم دیگری که او هم از چهره‌های شاخص موسیقی فاخر ایرانی‌ست، در حال نواختن و خواندن قطعه‌هایی از موسیقی مطربی هستند. حالا پسر ایشان که خودش هم نام آشنایی‌ست در رشته کاری خودش، پایش را کرده در یک کفش که اصلا چنین چیزهایی نباید در فیلم باشد؛ چرا که آن تصویر و تصور فاخر از پدرش را به هم می‌زند و این اصلا شایسته شخصیت استاد نیست.

         جدیدترین موردهای پیش‌آمده هم مربوط به دو فیلم براساس زندگی دو شهید مشهور است. از این دو اعتراض، یکی مربوط به فیلمی ساخته شده و نمایش داده شده و حتی تقدیر شده است و دیگری مربوط به فیلمی در حال ساخت. فیلم اول، همان ایستاده در غبار (محمدحسین مهدویان) معروف است درباره حاج ­احمد متوسلیان که در آخرین جشنواره فجر، جایزه بهترین فیلم را هم دریافت کرده. دومی هم یک فیلم ویدئویی است به نام خانم­ سادات (مریم ابراهیم­وند)؛ فیلمی با حضور بازی­‌گران شناخته‌شده و از تولیدات دولتی و حمایتی درباره قاری بین‌المللی قرآن که در حادثه منا کشته شد.

          در هر دو مورد اعضایی از خانواده نسبت به تصویر ارائه شده از فرزند خانواده معترض هستند و معتقدند این تصویر واقعی نیست و باید مانع نمایش آن شد. کارگردان ایستاده در غبار در جلسه نمایش فیلمش در دانشگاه تهران، در واکنش به صحبت‌های یکی از فرماندهان نظامی حاضر در نشست، مبنی بر این که بهتر بود در ساخت این فیلم از مشاوران نیز بهره می‌گرفت، گفت: «چرا فکر می‌کنید ما مشاوره نکردیم؟! پس پژوهش برای چیست؟ ما تحقیقات زیادی کردیم. حالا شاید مشاوران ما مورد تأیید شما نباشند. مشکل این‌جاست که هر موضوعی در این کشور چند صاحب دارد و در مورد هر کسی می‌خواهید فیلم بسازید می‌گویند باید با ما صحبت کنید.»2

         او در مورد واکنش خانواده متوسلیان نسبت به برخی موارد مطرح شده در فیلم هم این‌گونه توضیح داد: «برخی صحنه‌ها در فیلم وجود دارد که گرچه براساس واقعیت‌ها و مستنداتی‌ست که وجود داشته، اما ممکن است به احترام این خانواده آن صحنه‌ها را از فیلم دربیاوریم. البته تلاش می‌کنیم آن‌ها را متقاعد کنیم؛ چون اگر این قسمت‌ها را از داستان جدا کنیم فیلمی بی‌اثر باقی می‌ماند.»3 و متاسفانه در ویژه‌برنامه یکِ یک که شب سال‌تحویل 1395 با اجرای علی ضیا از شبکه یک سیما پخش شد، مهدویان در پاسخ به سوال مجری درباره این اعتراض‌ها، اعلام کرد به احترام خانواده متوسلیان، چند دقیقه از فیلم را برای نمایش عمومی کوتاه کرده است. این مساله در حالی اتفاق می‌افتد که بنا به گفته مهدویان در جلسه‌ای دیگر، «تنها یک نفر از خانواده متوسلیان به این فیلم اعتراض و صحبت‌هایی داشته است.»4 ضمن این که او با تاکید بیش‌تری در فردای اختتامیه جشنواره گفته بود: «من در ساخت این فیلم با تعدادی از اعضای خانواده شهید متوسلیان که تمایل به هم‌کاری داشتند در تماس و تعامل بودم؛ چرا که خانواده‌شان نماینده مشخصی برای این موضوع نداشت.»5 با این حساب، مشکل برمی‌گردد به روایت‌های متفاوت نزدیکان یک فرد از موضوعی یک‌سان؛ چیزی که مشکل را پیچیده‌تر و در واقع عجیب‌تر می‌کند.

          براساس آن­‌چه در خبرگزاری ایکنا آمده، در مورد فیلم خانم­ سادات حتی با مورد عجیب‌تری رو­به‌رو هستیم. پدر شهید حاجی‌حسنی‌کارگر، به این خبرگزاری گفته است: «بسیاری از مردم از هر قشری با من تماس می‌گیرند که در این فیلم روایتی نادرست از زندگی این شهید مطرح شده است و به نوعی ارزش‌های والای شخصیتی وی زیر سؤال رفته... او در پاسخ به سؤالی مبنی بر این‌که مردمی که نگران این موضوع هستند، فیلم‌نامه فیلمی که هنوز ساخته نشده را چه‌گونه خوانده‌اند که نگران شخصیت‌پردازی شهید در این اثر هستند، گفت: من نمی‌دانم که آن‌ها به چه طریق مطلع هستند، اما مردم نسبت به این شهید آگاهی دارند، برای همین با دغدغه‌مندی نسبت به این فیلم معترض هستند.»6 البته ظاهرا فیلم‌نامه را خود خانواده هم نخوانده­‌اند، چه رسد به دیگران. پدر شهید با وجودی که تاکید دارد «کارگردان فیلم‌نامه‌ای به ما نداد که بخوانیم تا نسبت به کلیت کار اشراف داشته باشیم»7 می­گوید: «اعتراض دیگر من به بخشی از فیلم برمی‌گردد که کودکی این شهید روایت می‌شود و به هیچ وجه مورد قبول ما نیست.»8 این که اعتماد این پدر به چه شنیده‌هایی‌ست و راویان تا چه حد مورد اعتماد هستند و اساسا نگرانی‌اش قابل‌درک است یک مساله است، و این که تا کجا اجازه دخالت و حتی نظارت دارد، یک بحث دیگر. نبودن اتفاق­‌نظر در میان نزدیکان هم، دیگر بحث مشکل‌ساز این­‌جاست؛ طوری که کارگردان ادعا کرده کارها را با هماهنگی پیش برده: «در پیش‌‌تولید، همه موضوعات فیلم را با برادر شهید حاجی‌حسنی چک کردم و از خانواده رضایت‌نامه هم گرفتم که بخشی از زندگی شهید براساس برداشت آزاد ساخته شود»9

          در نقل­‌قولی از پدر این شخصیت ذکر شده: «امین زندگانی، بازی‌گری که قرار است نقش پسرم را ایفا کند، فرد بسیار مقبولی است. اما این امتیاز درباره دیگر بازی‌گران، آن‌گونه که به من اطلاع داده‌اند وجود ندارد.»10 حالا این سوال مطرح می‌شود که جز مواردی که براساس توافق و رضایت دوطرفه شکل بگیرد، اصلا ورثه حق دارند در ساختار فیلم و امر مهمی مثل انتخاب باز­ی‌گر دخالت کنند؟ به عنوان مثال، در مورد همین فیلم، براساس آن‌چه در خبرها منتشر شده، خانواده شهید با کارگردان به توافق اولیه رسیده‌اند که نسخه نهایی را ببینند و فیلم بر مبنای نظر آن‌ها اصلاح شود؛ ولی بخشی از صحبت فیلم‌ساز این نگرانی را پیش می‌آورد که مبادا چنین نگاهی متداول شود و در موارد مشابه در سینمای ایران هم شاهد این شکل از نظارت -و در واقع، دخالت- باشیم: «انتخاب خانواده شهید برای ایفای این نقش، آقای مصطفی زمانی بود. اما به دلیل این که وی سر فیلم دیگری بود، امکان حضور آقای زمانی در فیلم ما وجود نداشت. آقای سلوکی انتخاب بعدی ما بود که خانواده شهید قبول نکردند و نهایتاً رسیدیم به امین زندگانی.»11

          البته این شکل نظارت فقط محدود به امروز نیست و پیش از این در نمونه­‌ای مثل وکالت جهانگیر هدایت در مورد آثار صادق هدایت هم دیده شده؛ گرچه به صورتی استثنایی و بی‌سابقه. مثلا در كنار شرط‌هایی مانند پنج بلیت رایگان برای هر شب اجرا و مجوز مجدد برای تمدید مدت یا اجرا در مكان جدید، جهانگیر هدایت به شرطی با اجرای نمایش براساس قصه داش آكل موافقت کرد كه آخرین تمرین با لباس در حضور وكیل انجام شود، و تبلیغات كافی برای جلب افراد به دیدار نمایش صورت گیرد. وقتی هم بنا شد فیلمی براساس این داستان ساخته شود، جهانگیر هدایت قراردادی با اعتبار ده‌ساله با هوشنگ کاوه به عنوان تهیه‌کننده امضا کرد. در بند ششم این قرارداد آمده است: «طرف دوم [تهیه‌کننده]، ناصر ملك‌مطیعی را برای ایفای نقش داش‌آكل و مسعود كیمیایی را به عنوان سناریست و كارگردان فیلم معرفی كرده كه طرف اول با انتخاب نام‌بردگان موافق است. در صورتی كه طرف دوم بعد از امضای این قرارداد نتواند با نام‌بردگان عقد قرارداد كند، طرف دوم با تأیید نمایندگان ورثه، افرادی در ردیف آن‌ها برای ایفای نقش داش‌آكل و كارگردانی و سناریونویسی انتخاب خواهد كرد.» درنهایت هم نمایش فیلم به تأیید و اجازه وارثان موكول شده است.12

          گاهی هم اعتراض‌های مشهور صنفی و دولتی‌ای اتفاق می‌افتد که با توجه به موقعیت شغلی و تحصیلی معترضان اصلا توقع چنین برخوردی وجود ندارد، مثل اعتراض گروه پزشکی و بیمارستانی به دایره مینا (داریوش مهرجویی)، شوکران (بهروز افخمی)، ساختمان پزشکان (سروش صحت) و در حاشیه (مهران مدیری). اعتراض اهالی یک شهر و یک قوم به فلان لهجه و بهمان دیالوگ هم که دیگر همیشگی و همه‌جایی شده، مانند اعتراض بختیار‌ی‌ها به سریال سرزمین کهن (کمال تبریزی) و اعتراض کرمانی‌ها به مجموعه شهرزاد (حسن فتحی). با این حال، مهم‌ترین نگرانی فیلم‌ساز سینمای مستقل و بیرون از دایره بودجه‌های دولتی، این‌گونه اعتراض‌های صنفی، قومی و گروهی نیست و او بیش از هر چیز، نگران اعتراض، پشیمانی یا تحت‌تاثیر قرار گرفتنِ آدمی‌ست که موضوع فیلم مستندِ اوست یا زندگی واقعی‌اش دست‌مایه فیلم داستانی‌اش شده.

           همین که یک نفر، به‌ویژه در یک فیلم مستند، جلوی دوربین می‌نشیند، خودش یعنی اعلام موافقتِ حضور؛ حالا چه حضورش در فیلمی درباره شخصی دیگر باشد، چه اصلا مقابل دوربینی که قرار است روایت‌گر فیلمی در مورد خودش باشد. در واقع، شخص جلوی دوربین در صحت و سلامت حرف‌هایی می‌زند و باید هم پای آن بایستد، نه این که فارغ از آن‌چه خودش به زبان آورده، حالا بخواهد براساس حرف دیگران یا نتیجه‌گیری فیلم‌ساز، در امر نمایش سنگ‌اندازی کند. اگر مثلا اجباری در کار بوده، تهدید یا تطمیعی شده، و یا حرف‌ها و صحنه‌های مربوط به او طوری گزینش و چیده شده که معنی متقابلی به خود گرفته، خب این امر دیگری‌ست و می‌تواند برود شکایتِ قانونی کند؛ ولی باید این را بداند که چگونگی ساخت، و به خصوص تدوین، به عهده فیلم‌ساز است و هرگونه دخالتی در کار او نادرست.

           با این حال، هستند افرادی که پس از شرط و­شروط اولیه و دخالت‌های زمان ساخت، باز هم از نسخه نهایی رضایت ندارند و مانع نمایش فیلم می‌شوند، حالا شاید نه با تحکم و دستور، که با تکیه بر روحیات ایرانی و مثلا در رودربایستی قرار دادن فیلم‌ساز. به عنوان مثال، در نظر بگیرید مستندی را که فیلم‌ساز، یکی از حاضران در سفری دسته‌جمعی است و می­خواهد از ماجراهای سفر فیلم بسازد. اولِ کار هم این موضوع را به هم‌سفران می‌گوید و کسی مشکلی ندارد. ولی با وجود رعایت هر آن چه مربوط به موازین و قوانین حاکم بر جامعه است و این که هیچ نمایی که احتمالا برای کسی مشکل‌ساز شود در فیلم وجود ندارد، یکی دو نفر از هم‌سفران با دیدن نسخه تدوین‌شده خواهش می‌کنند تصویرشان را استفاده نکند و یا اصلا فیلم را کنار بگذارد و جایی نشان ندهد. این‌جا هم فیلم‌ساز در دوراهیِ رفاقت و رفتار حرفه‌ای قرار می‌گیرد؛ از طرفی با هزینه‌های انجام‌شده مواجه است و از طرف دیگر با فیلمی که ساخته است و نمی­تواند نشانش بدهد.

          با این حساب و با توجه به این که نه حضور شخص جلوی دوربین می‌تواند قطعیتی باشد بر پشیمان نشدنِ بعدیِ خودش و نه تضمینی‌ست بر عدم اعتراض نزدیکان او، چه می‌توان کرد برای کاهش ریسک‌پذیری ساخت چنین فیلم­‌هیی؟ می‌توان شخص را به محضر برد و سندی مبنی بر رضایت گرفت؟ می­توان موافقت خودش و وارثانش را با امضای چند شاهد مکتوب کرد و نگه داشت برای روز مبادا؟ می‌توان... واقعا چه می‌توان کرد در سرزمینی که همه چیزش پیش‌بینی‌ناپذیر است و حرفِ معمولیِ آدم‌ها که هیچ، قول و قرار اغلب‌شان هم فقط حرف است و بس؟

 

 

ماه‌نامه فیلم

شماره ویژه نیمه اردی‌بهشت 1395

................................

1- خبرگزاری ایسنا- 16 فروردین 1395  

2 و 3- خبرگزاری ایسنا- 18 اسفند 1394

4- سایت خبرآنلاین- 17 اسفند 1394           

5- خبرگزاری ایسنا- 23 بهمن 1394  

6 و 7 و 8 و 10- سایت سینماپرس- 18 اسفند 1394

9 و 11- خبرگزاری فارس- 16 فروردین 1395

12- نیمه پنهان سرگذشت صادق هدایت- جهانگیر هدایت- صفحه­های 127، 130، 131 و 132- انتشارات ورجاوند-

      چاپ اول- 1382