نوشته ها



هوای تازه

ناصر صفاریان

هر كس می‌تواند معنی خودش را از علی رضا داوودنژاد داشته باشد؛ اما برای من، علی رضا داوودنژاد یعنی «نازنین» . هنوز هم بهترین فیلمش همان «نازنین» است؛ فیلمی كه پس از این همه سال، غبار زمان بر آن ننشسته و نخواهد نشست. چون از حس زلالی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوید كه تا انسان خاكی روی كره‌ خاكی زندگی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند، این حس هم پابرجاست. می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان این بهترین فیلم داوودنژاد را برای چندمین بار گذاشت توی ویدیو، و روح و روان خسته را به «زلال سبز جاری» سپرد. و به خاطر همین حس است كه كم آوردن بازیگر نقش اول مرد در مقابل بازی نقش اول زن، زیاد اذیت نمی‌‌‌كند.
علی رضا داوودنژاد آدم نازنینی ست. اما هیچ كدام از فیلم‌هایش به اندازه‌ «نازنین» ، نازنین نیست. برای كسی كه با «نازنین» زندگی كرده، فیلم‌های دیگر داوودنژاد كم و كسری دارد. یا زلال نیست، یا سبز نیست، و یا جاری نیست. و البته این به معنای آن نیست كه دیگر فیلم‌های او بد هستند، و یا فیلمسازی بلد نیست؛ نه، اصلاً. اتفاقاً داوودنژاد فیلمسازی را بلد است و خوب هم بلد است.
حالا با كارگردانی طرف هستیم كه تجربه‌های گوناگونی را پشت سر گذاشته، و كارگردانی آثارش فیلم به فیلم، بهتر شده. كسی كه یك «حرفه‌ای» تمام عیار است و تنوع فیلم‌هایش هم در همین تعریف قرار می‌گیرد: از فیلم ساده و جمع و جور «نیاز» گرفته، تا تولید عظیم «خلع سلاح»، تا ملودرام تماشاگر پسند «بی‌پناه».
البته برخورد حرفه‌ای با مقوله‌ كارگردانی، به این معنا نیست كه داوودنژاد خودش را در حد سلیقه‌ تماشاگر متوقف نگه داشته، و یا به «هر چه پیش آید، خوش آید» تن داده. به همین خاطر است كه وقتی «عاشقانه» را برای صف كشیدن تماشاگران جلوی گیشه سینما می‌سازد، هم ظرافت‌های سینما را حفظ می‌كند و هم در تن دادن به مفاهیم مورد علاقه مردمی كه رگ خواب شان را می‌شناسد، به مرحله‌ باج دادن نمی‌رسد.
و جالب است كه وقتی تجربه‌هایش به بار می‌نشیند و - كم و بیش- در همه‌ عرصه‌هایی كه پا می‌گذارد طعم موفقیت را می‌چشد، ناگهان چارچوب‌های كلاسیك را پس می‌زند و به نوعی سینمای مدرن رو می‌كند.
البته این كه می‌گویم جالب است، منظورم جالب بودن - و عجیب بودن- این گونه مسائل در ایران است. چون معمولاً این جا رسم است همه به راه‌های میان بر فكر كنند، و چون سر و شكل و ظاهر سینمای مدرن / ضدقصه ساده‌تر به نظر می‌رسد، خیلی‌ها بدون تجربه كلاسیك، یك راست وارد سینمای مدرن می‌شوند.
البته این فقط به سینما مربوط نمی‌شود و هنرهای دیگرمان را هم در بر می‌گیرد. و به همین خاطر است كه برخی هنرمندان نوگرای ما وقتی پایش بیفتد، از خلق اثری در چارچوب كلاسیك در می‌مانند؛ و آن وقت معلوم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود دلیل رو كردن شان به هنر مدرن، سر و شكل ساده‌تر آن است نه راه بردن به دنیایی جدید و كشف عرصه‌های تازه . فكر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنید چند نفر از این همه شاعر جوانی كه سنگ شعر سپید و شعر شاملویی را به سینه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زنند، از پس جور كردن قافیه و ردیف برای یك مثنوی بر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آیند؟ و راستی چرا كسی فكر نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند شاملو كه به عظمت شعر شاملویی رسید، هیچ‌گاه در وزن و قافیه نماند، و هم شعر در قالب قدیم دارد و هم مطالعات گسترده در پهنه شعر كهن؟ و راستی چرا كسی فكر نمی‌‌كند سالوادور دالی ابتدا نقاشی كلاسیك را تجربه كرد و بعد با توبره تجربه‌هایش به نقاشی مدرن رو آورد؟
اما حكایت داوودنژاد، حكایت دیگری ست. اول كلاسیك‌ها را پشت سر گذاشت و نشان داد از پس قصه‌گویی ساده و سر راست برمی‌آید، بعد آن‌ها را كنار زد و سینمای شخصی مدرن خودش را بنا كرد: «مصائب شیرین»، «بهشت از آن تو» و «بچه‌های بد» . و به همین دلیل، سینمای جدید او شكل و شمایل آماتوری ندارد.
در سه فیلم اخیر داوودنژاد، آن چه اهمیت دارد طرح تدوین است نه فیلمنامه. در واقع این فیلم‌ها، بیش از هر چیز، حاصل خلاقیت پس از مرحله‌ فیلم‌برداری است. داوودنژاد برای بیان داستان خود، در «مصائب شیرین» از نوعی فاصله‌گذاری استفاده می‌كند، و در «بچه‌های بد» از نوع روایت در روایت غیرخطی. و در «بهشت از آن تو»، حتی قصه كم‌رنگ دو فیلم دیگرش را كم‌رنگ‌تر می‌كند. «بهشت از آن تو» فیلمی شخصی ست، و - مانند دو فیلم دیگر- كارگردانی خوبی هم دارد، و اگر در یك سالن خوب و درست و حسابی تماشایش كنی، از موسیقی و صداگذاری‌اش لذت می‌بری. اما مشكل فیلم، جای دیگری ست.
«بهشت از آن تو» ماجرای مردی ست بریده و خسته از شهر و مصیبت‌هایش. خیلی زود وارد ماجرا می‌شویم و مرد خسته فیلم، قید شهر و شهرنشینی را می‌زند و به دل طبیعت می‌رود. به سكوت و آرامش می‌رسد، اما كم كم به مرغ و خروس و اسب رو می‌آورد و به جای زندگی دور از همه، به زندگی روستایی رو می‌كند. ولی كار به این جا ختم نمی‌شود، و با همسرش كه به او پیوسته، برای اهالی روستا شورا تشكیل می‌دهند و توصیه می‌كنند به روستا برق بیاورند و كامپیوتر بیاورند و …، و بیننده هاج و واج می‌ماند و نمی‌فهمد قضیه از چه قرار است. در پایان، همه رشته‌ها پنبه می‌شود، و كل ماجرا می‌شود یك نقض غرض اساسی.
در واقع این آدم از هیاهو فرار می‌كند، اما بعداً خودش به این فكر می‌افتد كه زمینه‌های همین هیاهو را به آرامش روستا بكشاند. خب چه نیازی ست به آمدن به دل طبیعت؛ اگر این آدم دور و بر خانه‌اش در شهر درخت بكارد، مشكل حل می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. ولی آیا فیلمی كه با اشاره به جنجال‌های روزنامه‌ها و آلودگی صوتی شروع می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود و قهرمانش زن و فرزند را رها می‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند و به دل طبیعت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌رود و آن قدر به بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌خیالی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسد كه دیگر ریش خود را هم كوتاه نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند، باید این گونه به پایان برسد؟ پس ایده‌ «من نه منم» چه می‌شود؟
با این حال كارگردانی داوودنژاد خوب است…اما فكرش را بكنید اگر این همه سال تجربه در خدمت ساخت «نازنین» قرار می‌‌‌‌گرفت، آن وقت با چه فیلم نازنین‌تری روبه‌رو بودیم.

هفته نامه «سینماجهان»- 24 مهر 1380