آخرِ بازی خون
ناصر صفاریان
ما بودهایم.
ما
دیگر
فرسودهایم.
ا.خویی
* جایی از «كالیگولا» اثر آلبر كامو نوشته شده: «خوب است كه انسان گاه به گاه با خود مخالفت كند.» مخالفت این چنینی در دنیای كیمیایی را در «ضیافت » دیدیم. آن جا كه كیمیایی نه تنها بیاعتنایی سابق خود را نسبت به قانون نادیده گرفت، كه حتی قهرمانی در كسوت مأمور قانون برگزید. و این در سینمایی كه حتی مرد قانون پیش از انقلاب در «خط قرمز» و مرد قانون پس از انقلاب در «تیغ و ابریشم» هم به قانون اهمیتی نمیدادند و بر اساس معیارهای شخصیشان پیش میرفتند، یك اتفاق مهم - و عجیب- بود . و وقتی در همین فیلم، «منطق» چاقو به استهزا گرفته شد و در «مرسدس» ادامه یافت، دیگر نمیشد به سادگی از كنار موضوع گذشت، تغییری در كیمیایی رخ داده بود كه نتیجهاش را روی پرده میدیدیم.
اولین بار كه كیمیایی را از نزدیك دیدم، پرسیدم كه چه طور این آدم آرام و متین كه در حرفهایش مدام از كتابهای گوناگون مثال میآورد، قهرمانهایش این قدر با خالقشان تفاوت دارند؟ و پرسیدم آیا آن قدر پروردههای ذهنی خود را قبول دارد كه اگر احتیاج به حقخواهی بود، مانند آنها عمل كند؟ لبخندی زد و گفت كه خشونت و چاقو و بیقانونی، منطق آن آدمهای روی پرده است نه منطق خود او. گفت كه شرایط آنها اینگونه ایجاب میكند. پرسیدم كه چرا مدام از این آدمها و از این شرایط میگوید؟ گفت كه همیشگی نیست. وقتی فیلمهای جوانپسند اخیرش را ساخت، كمی از آن شرایط فاصله گرفته بود. میگویم «كمی» ، چون سر و وضع قهرمانها امروزی بود و سن و سالشان كم، اما خلق و خو و روحیات شان مثل قهرمانهای دهههای قبل سینمای كیمیایی بود.
«اعتراض» یادآور حرفهای آن روز كیمیایی است. گویا كیمیایی حالا احساس كرده كه شرایط واقعاً عوض شده و علاوه بر تغییر سن آدمهای داستان، منش و بینش آنها هم باید با فضای جدید و روزگار نو همخوانی داشته باشد. در این جا یك قهرمان دیروزی داریم و یك قهرمان امروزی. یكی بینش سنتی دارد و یكی تفكر مدرن. كیمیایی این دو را روبهروی هم قرار میدهد تا شاهد چالش دو نسل باشیم. در كنار هر دو زنی قرار میدهد تا سهم آنها از عشق و تنهایی هم برابری كند. قهرمان دیروز پشت واژه فریبنده غیرت پنهان شده و در پس همین كلمه، انسانی را از حق حیات محروم كرده، و قهرمان جدید دیگر گول این كلمهها را نمیخورد. نسل جدید میداند كه غیوری با غیرت كور متفاوت است و نمیتوان به سلیقه خود غیرت را تعریف كرد و دست به چاقو برد و خونی را زمین ریخت، تا خود را به آرامش رساند و مردانگی خویش را اثبات كرد؛ چرا كه این روزها دیگر به این خشونتها مردانگی نمیگویند.
برادر كوچك در برابر برادر بزرگ مینشیند و از عقل و منطق و حساب و كتاب و قانون میگوید و جامعه امروز را به رخش میكشد. اما برادر بزرگ اهل منطق منطبق بر حساب و كتاب نیست، او اهل منطق كور است و جز تفكر خود -كه آن هم مال خودش نیست و پیشینیان او در ذهنش كردهاند و با روحش آمیخته- حرف دیگری را قبول ندارد و نمیپذیرد. به همین دلیل، به صراحت میگوید كه اگر هزار بار دیگر زندگی كند به همین شیوه است و هر بار به خاطر حفظ آبروی خود، خون دیگری را خواهد ریخت تا خودش آرام شود.
برادر بزرگ، سرد و گرم چشیده روزگار است و تن به تغییر نمیدهد. مثل درخت خمیده كهنسالی كه اگر بخواهیم قامتش را راست كنیم، میشكند. كیمیایی هم چاره را در حذف او میبیند. این حذف حتی برای خود برادر بزرگ هم پذیرفتنیتر از زندگی در دل جامعهای ست كه همه چیزش عوض شده و حتی آدمی كه به خاطرش سالها زندان رفته، قدرش را نمیداند و كارش را اشتباه میخواند. او برای زندگی در دل جامعه امروز باید دیروزش را - خودش را - فراموش كند. و او مرگ را ترجیح میدهد و به استقبال مرگ میرود؛ كه: «مردن، هرگز به تلخی فراموش كردن یك بودن نیست». كیمیایی قهرمان سابقش را به پای قهرمان جدیدش قربانی میكند، تا نسل جدیدی از قهرمانان پا بگیرد. این اتفاق هم به وسیله چاقو رخ میدهد؛ یعنی همان ابزار غیرتی كه از سال 1348 به این سو، خشونت را به ارمغان آورده بود و همواره در كف قهرمان دیروز بود. با چاقو از پا در میآید تا شاهد قربانی شدناش در دام همان تفكر پوچی كه به خونریزی منجر میشود، باشیم. و حالا قهرمان جدید كیمیایی، پسر آرام و محجوبی ست كه «اصلاح» را در منطق میداند و فكر، نه در خشونت و شستن خون با خون. «اعتراض» پایان دوران خشونت است؛ و این اتفاق مهم، فضیلت بزرگی ست، چه برای كیمیایی و چه برای مردمان جامعهای كه از خشونت رنج میبرند.
* یكی از شاعران معاصر میگوید: «میان یافتن و دریافتن، فاصلهایست.» نگاه كیمیایی به روابط جوانان فیلم «اعتراض» بیشتر نوعی یافتن است تا دریافتن. او حتی اگر تعمقی در جامعه كنونی نداشته، با نگاهی محدود هم میتواند به حقایق ملموس دست یابد. فكر میكنیم اصولاً در این جامعه زندگی نمیكنیم و با مناسباتش آشنایی نداریم، به عنوان یك ناظر بیرونی میتوانیم به خبر روزنامهها در چند ماه پیش كه اشاره به دستگیری تعدادی دختر و پسر جوان در رستوران «سورنتو» داشت، استناد كنیم و بگوییم پس جوانهای فیلم «اعتراض» چه گونه این قدر راحت و آسوده در ساعتهای آخر شب، پشت شیشه یكی از رستورانهای معروف مینشینند و روزگار میگذرانند؟ مگر كیمیایی این سالها در ایران نبوده؟
* در فیلم نشانهها و اشارههایی به عالم سیاست وجود دارد كه حتی تأكید كیمیایی بر غیرسیاسی بودن هم نمیتواند آن را خنثی كند. اما اتفاقاً مهمترین اشكال فیلم همین صحنههای سیاسی است كه رنگ و بوی شعار به خود گرفته. جوانها دور میز رستوران نشستهاند و بحث سیاسی میكنند. نمای نزدیك و چهره درشت آنها به یكدیگر قطع میشود و آدمها یكی یكی در مقابل دوربین شعار میدهند و رد میشوند. در واقع لابهلای داستان فیلم، صحنههایی از یك میزگرد سیاسی میبینیم. نوع حرفها -گذشته از جنس آنها، كه برآمده از موضعی خاص است- و طرز ادای آنها به گونهای ست كه اصلاً حس و حال خاصی در چهره گوینده نمیبینیم و به نظر میرسد فقط خود حرفها و گفتن آنها برای كیمیایی مهم بوده نه چگونه بیان شدنشان. حتی اشاره به وقایعی مانند حمله به كتابفروشی مرغآمین و كوی دانشگاه هم مبتنی بر واقعیت نیست و حكایت از ناآگاهی فیلمساز نسبت به این موضوعها دارد. حتی نوع نگاه كیمیایی به جنبش دانشجویی این سالها، بیشتر شبیه مبارزات سیاسی چند دهه قبل است.
اگر نگاه سیاسی كیمیایی در حد كنایههای هنرمندانه جنگ خروسها و احاطه آنها توسط مردان سیاهپوش بود و سیاسی بودن فیلم در حد ارتباط آدمكش دیروز با سیاهپوشهای امروزی كه ماشین معامله میكنند باقی میماند، «اعتراض» رنگ و بوی شعار به خود نمیگرفت. كاش «اعتراض» داستان رویارویی دو برادر، دو نسل و دو تفكر باقی میماند و سیاست -اینگونه- به آن سنجاق نمیشد. همانگونه كه شخصیت خسته و معتادی كه پارسا پیروزفر -با بازی نه چندان خوبش- نقش او را بازی میكند، زائد و بیهوده است.
* برخلاف تقریباً همه فیلمهای كیمیایی، «اعتراض» پایانی خوش دارد. دختر و پسر جوان، عاشقانی هستند كه به وصل هم نمیرسند و پسر، عشقش را در لباس سفید عروسی میبیند و فرو میریزد. چیزی كه منطق داستان و منطق بیرونی ایجاب میكرد هم همین است. اما ناگهان سر و كله عروس سفیدپوش پیدا میشود و او عروسی را رها میكند و زیر باران نیمهشب خودش را به محفل شبانه دوستان میرساند تا قهرمان جدید كیمیایی نیرو بگیرد. راستی، چرا؟ پس از تماشای «سلطان» -كه صحنههای عاطفیاش را خیلی دوست دارم- در میان ساعتها گفت و گو با كیمیایی، او گفت: «ازدواج، مرگ عشق است». و حالا پایان «اعتراض» از مرگ عشق میگوید.
* تماشای «اعتراض» پس از دو - سه فیلم آخر كیمیایی، به ویژه پس از« فریاد» ، دلنشین و امیدواركننده است. این بار تعداد صحنههای دیدنی فیلم بیش از آن چند فیلم است و توجه كیمیایی به كارگردانی و پرداخت برخی جزئیات آن قدر مشهود هست كه بتوان آن را یك اثر قابل اعتنا دانست. فصل درگیری جلوی دانشگاه و ضرب و شتم جوانی كه «توی سرش زدهاند و میخندد»، از زیباترین صحنههای سینمایی كیمیایی است؛ صحنهای كه نوع پرداخت و نوع نگاه كیمیایی آن را تماشایی كرده و دوست دارم بارها به تماشایش بنشینم.
ماهنامه فیلم - مرداد 1379