از همان جاده همیشگی
ناصر صفاریان
طی این سال ها، جمشید هاشمپور آن قدر در فیلم های بد حضور داشته كه دیدن نام او برای تماشای فیلم «جوانمرد» رغبتبرانگیز نیست. اما علاوه بر بازی های خوب قبلی فریماه فرجامی، كنار هم قرار گرفتن این دو نفر به اندازه كافی كنجكاوی را تحریك میكند تا به تماشای فیلم بنشینیم.
در ابتدای فیلم، همه چیز خوب است؛ از فضاسازی گرفته تا شكل و شمایل شخصیت نخست. گویا
قرار است شاهد یك اكشن متفاوت باشیم كه جمشید هاشمپور آن با هاشمپور فیلم های دیگر متفاوت است. اما این خوب بودن، فقط تا پایان عنوانبندی و پیش از پیدا شدن سر و كله پسر توفیق دوام میآورد. در این مقدمه ابتدایی، قهرمان فیلم، یك «پهلوان» معرفی میشود اما پسری كه تربیت كرده، آدم مغروری ست كه بیش از پهلوانی، سودای قهرمانی در سر دارد. یعنی پس از چند دقیقه، بخشی از آن چه رشته شده بود، پنبه میشود. و هر چه جلوتر میرویم، رشتهها كم تر میشود و پنبهها بیش تر.
«جوانمرد» در همان بستری شكل میگیرد كه اغلب فیلم های این نوع از آن استفاده كردهاند، و از فرمولی استفاده میكند كه بارها و بارها امتحان خودش را پس داده . یعنی در ابتدای كار، شخصیت مثبت در مقابل شخصیت منفی كاری از پیش نمیبرد و تماشاگر مدام شاهد حمله به قهرمان محبوبش است؛ و هنگامی كه حس تنفر بیننده نسبت به شخصیت منفی به اندازه كافی برانگیخته شد، ورق برمیگردد و همه چیز رو به راه میشود. تماشاگر هم كه پیش از این، شاهد مظلومیت آدم اول قصه بوده، بیش از پیش، با او احساس همدردی میكند و با كف زدن و سوت كشیدن، به یاری او میآید.
در كنار استفاده از این فرمول همیشگی ، هیچ كدام از شخصیت های فیلم هم، حرف تازهای ندارند و از فیلم های دیگر گرتهبرداری شدهاند!
جمشید هاشمپور همان آدم همیشگی است. محمد پورغلامی مثل فیلم «ویرانگر» ، فقط لبخند _آن هم از نوع مرموز و شیطانیاش! _بر لب دارد و گویی چیزی به نام زبان در دهانش موجود نیست. آدم های بد همگی عینك دودی به چشم دارند و كراوات زدهاند. و مثل همیشه، بیلیارد بازی میكنند. نمیدانم اگر روزی روزگاری عینك دودی و كراوات و میز بیلیارد را از سینمای ما بگیرند، شخصیت های منفی، چه گونه روزگار میگذرانند. و آن وقت ما از كجا میفهمیم كه چه آدم های بدی هستند. حواشی دیگر، از بازیگران نقش های فرعی گرفته تا نوع دكوپاژ هم آن قدر نخنما شده است، كه گمان نمیكنم نیازی به ارائه دلیل و مدرك باشد.
تنها دو نكته در این میان وجود دارد كه میتواند نوآوری به حساب آید. البته كاش چنین چیزی وجود نداشت. یكی، بازی بد فریماه فرجامی است كه با نقشآفرینیهای قبلی او در «خط قرمز»، «تیغ و ابریشم» و «مادر»، زمین تا آسمان تفاوت دارد، و اصلاً معلوم نیست چرا در چنین فیلمی حضور دارد. و دیگری هم استفاده نامناسب از تصنیف «ای ایران» است كه مثلاً تمهیدی برای برانگیختن احساسات قهرمان فیلم و نیرو گرفتن اوست. اما اجرای این طرح به قدری سطحی است كه بیش از آنكه «استفاده» باشد، «سوءاستفاده» است.
در مورد منطق كلی حاكم بر داستان هم فقط به یك نكته اشاره میكنم؛ رئیس پلیس منطقه، طرفدار توفیق است و مسئولین شركت نفت آبادان و مستشاران خارجی، طرفدار رقیب او. آن طوری كه رئیس پلیس میگوید و فیلم قصد دارد القا كند، قدرت خارجیها و شركت نفتیها بیش تر از قدرت پلیس است و آن ها همه كاره هستند، اما در همین شرایط، رئیس پلیس آن قدر قدرت دارد كه توفیق را از زندان نجات دهد، به خاطر او مسابقه مشتزنی را غیرقانونی اعلام و تعطیل كند، اجازه ندهد مسابقه نهایی در رینگ انجام شود، و حتی در مقابل همان آدم هایی كه مدام شعار داده میشود قدرت زیادی دارند، قد علم كند و شعار «ای ایران» بخواند. خب؛ قسم حضرت عباس را قبول كنیم یا دم خروس را؟
این كه در ابتدای فیلم اعلام میشود داستان در سال 1354 اتفاق میافتد، باید آن قدر مهم باشد كه از خودمان بپرسیم آن موقع كه شیشه شیر یك لیتری و شلوار جین راسته و مدل مویی كه این روزها مظهر تهاجم فرهنگی است، وجود نداشته.
به هر حال، كارگردان فیلم، بنا به سابقه هنری قبلیاش، میبایستی بیش از این، به طراحی صحنه و لباس فیلمش اهمیت میداد. تراشیدن سر جمشید هاشمپور و پرزور شدن او پس از بیمو شدن هم به كنار! به هر حال، تماشاگر چنین فیلمی، چنین هیبتی را میپسندد، و «جوانمرد» هم باید فروش داشته باشد.
هفته نامه مهر– 29 مهر 1376