تنها توفان، كودكان ناهمگون می زاید
ناصر صفاریان
عبارتی كه برای عنوان این نوشته انتخاب شده، از خود فیلم است. از زبان خنثیترین شخصیت یعنی غزل؛ از زبان بازیگری كه از حد و اندازههای بازیهای نهچندان خوب فیلم هم پایینتر است. احمد نجفی و كتایون ریاحی به امان خدا رها شدهاند و خودشان تشخیص میدهند كه با تجربههای بازیهای قبلی، چهگونه با نقش طرف شوند. مانی كسراییان در بازی بد با چكامه چمنماه رقابت دارد. علی مصفا پایینتر از حد همیشگی است و گلشیفته فراهانی هم كه بازیگر بسیار خوبی ست از بازیاش مشخص است نقش و حضور و ــ بهطوركلی ــ فیلم را جدی نگرفته. در این میان، تنها برزو ارجمند تماشاگر را اذیت نمیكند و بازی متناسبی دارد. اما به جز ارجمند ــ كه اینجا میفهمیم صدای خوبی هم دارد ــ بقیة بازیگران نه به عنوان یك شخصیت بازی خوبی دارند و نه در تركیب گروهیِ شخصیتها جا میافتند. و این در حالیست كه پیش از این، نهتنها بازیهای خوبی از بازیگران باسابقهتر دیده بودیم، كه حتی از مانی كسراییان در عشق طاهر و چكامه چمنماه در یك سریال تلویزیونی هم بازیهای خوبی یادمان است. در مورد گلشیفته فراهانی هم نیازی به رجوع به شاهكاری مثل« درخت گلابی» نیست. كافیست به همین چند هفته و چند ماه قبل برگردیم و ببینیم كه در« اشك سرما» و« بوتیك » چهطور بوده. و وقتی یادمان باشد كه در فیلمی آشفته مثل« زمانه» هم بازی او خوب است، از حضور او در« جایی دیگر» متأسف میشویم. اینكه از بازیگران خوب، بازی بد بگیریم هم قضاوتش با تماشاگران. البته این عدم كنترل درست بازیها، در مورد صداها هم صدق میكند. به مونولوگهای دامون، تارا و غزل هنگام مرور خاطرات و رجوع به گذشته دقت كنید و مثلاً مقایسه كنید مونولوگهای علی مصفا را در نقش موسی در« برج مینو» با اینجا در نقش دامون. فرقی هم نمیكند حالوهوای این مونولوگها چه باشد، چه خاطرات زناشویی تارا باشد، چه حرفهای احساسی دختر دبیرستانیگونة غزل، و چه «حرفهای مهم» و «پیام برای وطن» دامون.
اشكال اصلی فیلم هم از همان عبارت مورد اشاره ریشه میگیرد. «جایی دیگر» مثل یك توفان، پرسروصداست، و البته مثل توفان، گذرا. و چون حواس كارگردان متوجه سروصدا و حرفهای مهم بوده، فیلم پر از كودكان ناهمگون و نوزادهای نارس است. درواقع، كارگردان كه اولین فیلم بلندش را ساخته، انبوهی حرف مهم داشته و از سر دلسوزی و حل مشكلات ملی و بشری، دست به ساخت فیلم زده. و این آفت فیلم است. حرفهای روشنفكرانه و ثقیل و شاعرانة فیلمساز، بدون توجه به پسزمینه و موقعیت شخصیتهای داستان، میان آدمها تقسیم شده و همه یكییكی میآیند و حرفهایشان را میزنند و میروند. با توجه به تصویری كه فیلم از شخصیتها میسازد، این حرفهای حكیمانه، با پسزمینهای كه از دامون سراغ داریم و قرار است از جنس دیگری باشد فقط برازندة شخصیت اوست. اما مشابه همین سخنان عالمانه را از دیگران هم میشنویم. و البته باید از یكیدو جملة تارا مثل «ما میخواستیم دنیا رو عوض كنیم»، حدس بزنیم كه پیش از این كه بوده و چه كرده، همینطور در مورد دكتر، همینطور در مورد شب آخر و رفتن تارا و اینكه احتمالاً دكتر كه او هم قرار بوده دنیا را عوض كند، از پیشنهاد بیشرمانه و یا چیزی شبیه آن سخن گفته. معنویت حضور دامون هم در لباس روی تخت بیمارستان و جملههایی مثل «من از واقعیتهایی كه وجود دارند عكس میگیرم» و اینكه مثلاً او در ویزور دوربیناش چیزی میبیند كه رها (گلشیفته فراهانی) نمیبیند خلاصه میشود. اما حد و اندازة این معنویت هم به گونهایست كه مثلاً ایلا (برزو ارجمند) نمیتواند ماشین را روشن كند، اما دامون بهراحتی استارت میزند و روشن میشود. این اسمش متافیزیك نیست، اسمش هجو متافیزیك است. ضمن اینكه هرگز نمیفهمیم دامون چهگونه به این جمع پیوسته، همانطور كه اصولاً قرار نیست بفهمیم این آدمها چهگونه دور هم جمع شدهاند.
و چون حرفها برای فیلمساز مهم بوده، دیگر اهمیتی نداده كه مثلاً اهالی روستایی كه رها در آن زندگی میكند، با لهجة غلیظ جنوبی صحبت میكنند، مادر رها كمی بدون لهجه و كمی با لهجه حرف میزند، پدر رها لهجه ندارد و خود رها هم علاوه بر اینكه در روستایی در جنوب زندگی میكند اما شكل حرف زدنش هیچ فرقی با تهرانیها ندارد، و در فلاشبكها رنگ سیاه جنوبی دارد ولی حالا نه. این را كه دختری دبیرستانی(؟) در روستایی در جنوب، نوزادی در شكم دارد كه معلوم نیست پدرش كیست و در مقابل اعتراض نرم و لطیف خانواده میخواهد بچهاش را نگهدارد و بزرگ كند، حتماً باید به حساب فضای ــ مثلاً ــ استعاری فیلم بگذاریم و فراموش كنیم كه فیلم بر بستری واقعی و در دل شرایط امروز جامعه میگذرد. درواقع، مشكل اصلی اینجاست كه انواع و اقسام نشانهها و سمبلها و استعارهها در دل محیط واقعی چیده شده و قرار است شكل روایی منتهی به آخر فیلم را كه میبینیم دامون میمیرد و بعد با رها به دریا میزند و بعد مونولوگش را ادامه میدهد، به چیزهایی مثل مصرفگرایی در كیش و جامعة امروزی پیوند بخورد. و چون این «كودكان ناهمگون» اصولاً ناهمگون هستند، كارگردان از پس هماهنگ كردن آنها برنیامده. حتی حضور انیمیشنها هم نتوانسته پلی میان واقعیت و خیال باشد. ایدههای خوبی مثل اینكه دامون را هنگام طراحی تابلوی این انیمیشنها میبینیم و از طریق این ارتباط با خواب/ رؤیای رها، به ارتباط آنها پی میبریم هم به سرانجام درستی منتهی نمیشود و در دل آشفتگیهای فیلم گم میشود. پرورش درست این ارتباط میتوانست پایان فیلم و زدن به دریا را پذیرفتنی كند، اما چنین نشده. البته فراموش نكنیم كه انیمیشنها خیلی خوب طراحی و اجرا شده و وحید نصیریان سهم بسیاری در ایجاد چند دقیقة دیدنی فیلم داشته. همانطور كه حضور آهنگساز را هم نباید فراموش كرد كه جاهایی مثل كلیپهای فیلم را دلنشین كرده. و البته كابوس دامون و «از جلو نظامها» و سیلی خوردنها هم دیدنی از كار درآمده. درواقع بهترین صحنههای فیلم، همینهاست. یعنی چیزهایی كه دیدنی بودنشان هویتی جدا از كلیت فیلم دارد، هرچند كه همان كابوس دامون هم ــ حتی در حد جزئیات ــ یادآور« دیوار» و آلن پاركر و پینك فلوید است.
فیلمساز در كنار حرفهای مهم، به دنبال جذابیت هم هست. و به همین دلیل پاساژ سخنان حكیمانه و جملههای عالمانه، ترانه و موسیقی و عشق و نگاه است. و حتی طنز تلویزیونی بامزهای مثل اشتباه گرفتن ایلیا (برزو ارجمند) به جای شوهر رها (گلشیفته فراهانی) هم در فیلم وجود دارد تا تماشاگران خوششان بیاید. البته طنزهای بامزهتری هم در دل واقعیتهای فیلم پیدا میشود. به عنوان مثال، شخصیت خواننده كه خودش را موزیسین معرف میكند، ابتدا در «كنسرواتوار وین» كار پیدا كرده بوده، ولی بعد تصمیم گرفته به آمریكا برود و در لسآنجلس به فعالیت هنری مشغول شود. مشكلات شخصیتهای دیگر هم ــ كموبیش ــ از همین جنس است. روی صحنة یك رستوران، ایلیا ترانهای میخواند: «همسفر تنها نرو/ بیا تا با هم بریم.» و بعد هم بحثی دربارة اینكه در ایران قدر هنر را نمیدانند و اگر ایلیا به آمریكا برود، جادة رشد و ترقی را بهسرعت خواهد پیمود. اما كسی توجه نكرده كه خوانندة همین ترانه كه حدود سی سال پیش آن را خوانده، چهگونه پس از رفتن به لسآنجلس روزبهروز كارهای ضعیفتری ارائه داده و حتی برای جلب دوبارة مخاطب، چند سال است ترانههای قدیمی خودش مثل «بوی موهات» را دوبارهخوانی میكند.
كنار هم چیدن چند تا بحث ــ مثلاً ــ مهم و استفاده از شكل رواییای كه بیهوده به هم ریخته و ظاهراً به قصد رسیدن به فرمی روشنفكرانه، از شكل ساده و سرراست درآمده و پیچیدهنمایی میكند،« جایی دیگر» را به اثری متظاهرانه بدل كرده، كه با پس زدن لایههای بیرونیاش،چیزی نمیماند جز چند انیمیشن خوب، چند قطعه موسیقی قابل تأمل، و حداكثر یكیدو تا كلیپ خوشساخت. امیدوارم فیلم بعدی مهدی كرمپور، به جای توفان و سروصدا و شعار، نسیم لطیفی باشد،درست مثل اولین فیلمهای بهمن قبادی، علیرضا امینی، مهدی نوربخش و محسن امیریوسفی. كاش« جایی دیگر» هم مثل فیلم كوتاه كرمپور،« روی جادة نمناك» بود؛ زیبا و دوستداشتنی.
ماهنامه فیلم- آذر1383