سالِ اما و اگر...
ناصر صفاریان
فارغ از هر بحث کلی و عمومی، جشن وارهای که پشتِ سر گذاشته شد، بسیار متفاوت است با تمام سالهای پیش. حالا که تمام شده، میبینم چیز جذابی که بدون اما و اگر و اغماض بشود فیلم محبوبم و به فهرست علاقه مندیهایم اضافهاش کنم وجود ندارد؛ و در نهایت، چهار فیلم برایم مانده، آن هم به شرط و شروط و چشمپوشی بر فلان اشکال و نادیده گرفتنِ بهمان مشکل. بیش و پیش از هر چیز هم باید اشکالهای فیلم نامهای و ضرباهنگی را دلیلش دانست. طوری که با وجود حفظ عادت همیشگی و تحمل همه فیلمها تا آخر، هیچ سالی این همه به ساعت نگاه نکرده بودم که ببینم فیلم کِی تمام میشود!
اگر در همۀ این سالها همه از این گفتهاند که مشکل اصلی سینمای ایران فیلمنامه است، امسال دیگر باید این جمله را طلا گرفت و قاب کرد و کوبید سردرِ تکتکِ سینماهای جشن واره. طوری که حتی دو فیلمسازی که به فیلمنامه نویسی شهرهاند، امسال اثر برجستهای نداشتهاند: کامبوزیا پرتوی (کامیون) و رضا مقصودی (خجالت نکش). اولی که ترکیب معمول و موسوم به فیلم هنری و ریتمِ کند را در نهایت به قصد جذابیت و نگهداشتن تماشاگر بر صندلی، به عشق و غیرت و رقص و طنازی پیوند میزند. دومی هم که گویی مینیسریالی نوشته است و موقعیت های اپیزودوار، یک به یک به پایانی از جنس تعلیقِ سریالی می رسند تا دوباره برسیم به قسمت بعد.
به این دو تا میتوان مصادره (مهران احمدی) را هم افزود. سیر زندگی آدمی در چند دهه با اوج و فرود و آغاز و پایانهای سریالی. هم شکل بازسازیِ چند دهۀ گذشته و هم انتخابِ رضا عطاران، نهنگ عنبر را میآورد جلوی چشم و البته به پای آن هم نمیرسد. ولی خب جذابیتهای ظاهریِ فرنگ و آدمها و پوششها، در کنار شوخیهایی با بارِ جنسی بیسابقه که نمونهاش در خجالت نکش خیلی محترمانهتر است و در فیلمهای دیگر این چند سال هم مدام افزایش یافته ولی اینجا دیگر به مرزهای جدیدی رسیده، میتواند فیلم را پرفروش کند. البته باید دید پسزمینهای که از سیاست در فیلم هست، تا چه حد با استقبال روبهرو میشود و تفاوت نگاه سامان مقدم در فیلم عاشقانه/ سرگرمکنندهاش با این نگاه ایدئولوژیک/ سرگرمکننده در فروش چهقدر خواهد بود. شاید به دلیل همین نگاه به فروش است که در دل فیلمی از احمدرضا معتمدی و بی آن که از او انتظار داشته باشیم، بارِ جذابیت اثر در عین پیش نرفتنِ داستان و کندیِ اثر بر دوشِ پژمان جمشیدی و اکبر عبدی است و در نیمۀ دوم هم کارگردان، مهدی فخیمزاده را به میدان میآورد تا جذابیت سوءتفاهم افت نکند و این چهرههای تماشاگرپسند، همان جذابیتهای همیشگیِ خود را بی هیچ تغییری در بازی و تیپسازیهای همیشگیشان عرضه کنند.
کوچک شدن و در واقع کوچک کردن جشن واره، در شکل کلی و به عنوان ایدۀ اولیه، خیلی خوب به نظر میرسد و تحسینبرانگیز هم هست. مثلا این که تعداد فیلمهای بخش مسابقه محدودیت داشته باشد و به شیوۀ دو سه سال قبل، همین طوری فیلم به جشنواره اضافه نشود، خیلی خوب است. تصور و توقع از اعلام های اولیۀ موضوع هم همین بود. ولی فارغ از بحثِ کیفیت و این که واقعا فیلمهای بیرونمانده از جشن واره بدتر از اینهایی هستند که دیدهایم یا نه، این سوال پیش میآید که اصلا چه تعریفی از جشنواره وجود دارد و آیا حضور همین دو فیلم مصادره و بهخصوص خجالت نکش در جایی به اسم جشنواره منطقی است؟ و آیا جای این آثار و مخاطب اینگونه آثار در جشن واره است و در جاهای دیگر هم این مدل فیلمها را به بخش مسابقهشان راه میدهند؟
سوال دیگری هم که پیش میآید این است که حتی اگر سال اول برگزاری یک جشنواره باشد، دست کم یک نفر را میفرستند برود ببیند جاهای دیگر چهگونه است و چه میکنند، تا یاد بگیرند ساختاری شکل دهند و اصولی بنا کنند. ولی در کمال تعجب، بعدِ نزدیک به چهل سال برگزاری، ناگهان با جشنوارهای مواجه میشویم که فقط و فقط یک بخش مسابقه دارد و بس. اصلا وارد بحثِ بود و نبودِ فیلمهای مستند و کوتاه نمیشوم و کاری ندارم که چرا در همۀ جشنوارههای مهم، بخشِ فیلمهای اول و دیگر بخشهای ویژهای دارند و اینجا ناگهان همه چیز را حذف کردهاند؛ صحبت این است که چه معنایی دارد یک جشنواره فقط یک بخش داشته باشد و دیگر هیچ.
حضور دو مستند در بخش مسابقه هم بیش از هر چیز، فقط کپیبرداریِ ظاهری از برخی جشنوارههای مهم است. چرا که اگر در دیگرجاها چنین میکنند، هم بخش مستندشان به طور جداگانه برقرار است، هم انتخابهای بخش مسابقهشان را اعم از مستند و داستانی، یک عده با یک نظر انجام میدهند و هم این که در داوری و جایزه دادن مستند را جدی میگیرند. ولی اینجا به عجیبترین و غیرمنطقیترین شکل ممکن، انتخاب داستانی را یک هیات انجام میدهد و انتخاب مستند را هیاتی دیگر، که تازه آنها هم انتخابشان براساس فیلمهای قبلا انتخاب شده در جشن وارههای دیگر است. یک بسته از چند فیلم کوتاه داستانی هم انتخاب میکنند و یک انیمیشن هم بدون اعلامِ چرایی و چهگونگیِ انتخابش به بخش مسابقه میافزایند تا ترکیب ناهمگون فیلمها، نامربوطتر هم بشود.
آخرسر هم همان طور که از ابتدا میشد حدس زد، جایزهها متعلق به سینمای داستانیِ اکران است و انیمیشن و مستند و فیلم کوتاه، در حد نامزد شدن هم به بازی گرفته نمیشوند. بعد ناگهان به بهانۀ اجرای بخشی از مراسم که مناسبتی است تا سینمایی، اسمی از مستند زنانی با گوشوارههای باروتی (رضا فرهمند) میآورند و تهیهکننده و راوی/ سوژه فیلم را روی صحنه میآورند تا کنار افرادی غیرسینمایی قرار گیرند، ولی حتی اسم کارگردان هم گفته نمیشود چه رسد به حضورش. یعنی به محتوا و شخصی که موضوع فیلم است جایزه میدهند، ولی کارگردان فیلم را اصلا صدا نمیکنند که همینطوری، الکی هم که شده، آن بالا باشد! در واقع و در عمل، سینمای مستند برای برگزارکنندگان جشنواره، نقش و حضوری بیش از «زینت مجلس» ندارد. انیمیشن فیلشاه را هم که با وجود ضعف داستان، توانایی جذب مخاطب دارد و میتواند مثل سینماییها اکران عمومی داشته باشد نادیده میگیرند. یک جایزه به فیلم کوتاه هم گرچه به فیلم خوب حیوان (برادران ارک) داده میشود، ولی این سوال را پیش میآورد که از میان چهارپنج فیلم موجود در یک بسته به عنوان برنامۀ یک سانس، با چه معیار و بر چه اصولی، یک فیلم را انتخاب کردهاند؛ و اگر بنا به اهدای جایزۀ جدا از فیلمهای سینماییِ بخشِ مسابقه بوده، پس چرا مستند و انیمیشن نادیده گرفته شده.
تفاوت بد بودنِ فیلمنامهها با سالهای قبل هم این است که بر ضرباهنگ اثر تاثیر منفیِ بیشتری گذاشته و فقط به این محدود نمانده که مثلا شخصیتپردازی و سیرِ ماجرا نادرست باشد. امسال با فیلمهایی روبهروییم که پر از صحنههای اضافه است و کشدار بودنی که بخش عمدۀ مشکلش به تدوین و تدوینگر مربوط نمیشود و از صحنههای اضافه نوشته شده و ضرباهنگِ بدِ درونی میآید. از فیلم متاسفانه هدرشدۀ امیر (نیما اقلیما) گرفته تا فیلمهای دارای تعلیق و ساخته شده برای جذب تماشاگر مثل هایلایت (اصغر نعیمی) و جاده قدیم (منیژه حکمت)، شاهد چنین مسالهای هستیم. با این تفاوت که مثلا در امیر که با فضایی مینیمال و رابطههایی سرد طرف هستیم و ریتم کند هم بخشی از ساختار تلقی میشود، تمام تلاشی که میتوانسته در قالب یک فیلم کوتاه خوب باشد، در شکلِ کشآمده در فیلمِ بلند جواب نداده است و حاصلش چیزی نیست جز مطول بودنِ بیهودهای که به سرانجام نمیرسد. در آن دو نمونۀ دیگر و در خیلی فیلمهای دیگر مثل اتاق تاریک (روحالله حجازی)، جشن دلتنگی (پوریا آذربایجانی) و بیش از همه کامیون هم همین را میبینیم. در حالی که موضوع مورد بحث در جاده قدیم و اتاق تاریک، در عینِ ارزشمندیِ طرحِ چنین مسائلِ سرپوشگذاشته شده در جامعه، میتوانسته به دلیل جذابیت همیشگی اسرار مگو، منجر به ساخت آثار پرمخاطبی هم بشود و متاسفانه در شکل کنونی، این فرصت از دست رفته است. بگذریم که مثلا در مورد هایلایت نمیتوان این را نادیده گرفت که بخش جذاب قصه و آن چه درام را شکل میدهد، به هر حال، زیر سایۀ حساسیتها قرار میگیرد و با توجه به شرایط روز، عملا ناگفتنیست. ولی خب در همین شکل کنونی هم انتظار گرمای بیشترِ بازیها و در واقع، فیلمنامهای داریم که قصه را گرمتر و درگیرکنندهتر روایت کند.
حتی در نمونههایی که ساختار و ظاهری متفاوت دارند ولی نقطه اشتراکشان سرگرمکننده بودنِ همراه با بارِ ایدئولوژیکِ حتی کمرنگ است هم صحنههای اضافۀ بسیاری میبینیم: بمب (پیمان معادی)، لاتاری (محمدحسین مهدویان) که حادثهایترین فیلم امسال است و به وقت شام (ابراهیم حاتمیکیا) که با در نظر داشتنِ پروداکشن عظیمش بیشتر توی چشم است به خاطر این ضعف آشکار. طوری که در لاتاری، با وجود بازیهای قابل قبول، شخصیتپردازی درستی وجود ندارد و این نبودِ شخصیتپردازی وقتی کنارِ سیر غیرمنطقیِ داستان و حادثهپردازیهای باورناپذیر قرار میگیرد، کلیت اثر را حتی به عنوان فیلمی تماشاگرپسند دچار خدشه میکند و نیاز به کوتاه شدن و حذفِ اضافه ها را بیشتر جلوه میدهد. اتفاقی که در حد و اندازهای پایینتر برای ماهورا (حمید زرگرنژاد) رخ میدهد و جذابیتِ تصویرهای زیبا و حضور پرتعدادِ چهرههای شناختهشده از کف میرود.
به وقت شام هم که وضعیت بدتری دارد در این قیاس و نه تنها شخصیتی شکل نمیگیرد و مسیر منطقیای نمیبینیم، که آدمهای قصه وسط ماجرا رها میشوند یا به نقض غرضی اساسی میرسند، آن هم نه فقط آدمهای قصههای فرعیای که حضورشان پراکندگی می آورد، که حتی آدمهای اصلی و خود قهرمان فیلم. بدتر از همه هم پایانیست که در میانۀ فیلم میبینیم و دو شخصیت اصلی را به مسلخ میبرند و تدارکِ مرگشان جلوی چشم ما تا لحظۀ آخر پیش میرود و ناگهان در صحنۀ بعد میبینیم زندهاند. منطق فیلمبرداری و ساخت ویدئو توسط داعش هم توجیهِ کار نیست و گویی شاهدِ فیلم دنبالهداری هستیم به نامِ به وقت شام و آخرِ فیلم اینها کشته میشوند، اما در به وقت شام 2 میفهمیم صحنهسازی بوده و زندهاند و فیلم جدید شروع میشود. البته کاش همین طور بود و منطقیتر جلوه میکرد. ولی حالا انگار به وقت شام 1 و 2 را چسباندهاند به هم و دارند پشت هم نشان میدهند. فیلم حاتمیکیا از این نظر که اینها اشکال فیلمنامه است نه تدوین، نمونۀ مثالزدنیِ جشنوارۀ امسال است.
اگر نگوییم همه، به جرات میتوان گفت در اغلب فیلمها با همین مشکل روبهروییم و این که صحنههای اضافه نوشته شده و اضافه فیلمبرداری شده را کسی دلش نیامده حذف کند. طوری که شاید شعلهور (حمید نعمتالله) هم که میخواهد روایتگرِ سیر شخصیت از نقطهای به نقطۀ مقابل باشد، با کوتاه شدنِ این مسیر، پذیرفتنیتر جلوه میکرد و قابلتحملتر. در این بین، دارکوب (بهروز شعیبی) و چهارراه استانبول (محسن کیایی) استثنای این قاعدۀ همه گیر هستند و با صحنههای اضافۀ کمتر و ضرباهنگ بهتر، تماشاگر را راضیتر نگه میدارند.
به این پتانسیلِ جذب تماشاگر و رسیدن به فروش بالا میتوان عرق سرد را هم اضافه کرد. فیلمی که از نظر ارزشمندیِ موضوعی کنار جاده قدیم و اتاق تاریک قرار میگیرد و کلیت منسجمتری دارد و از نظر ترکیب و بازیهای خوب هم جایش کنار چهارراه استانبول است. ولی خب از نظر امکان کوتاه شدن، جایش کنار دیگر فیلمهاست! همان طور که سرو زیر آب (محمدعلی باشهآهنگر) و تنگۀ ابوقریب (بهرام توکلی)، دو فیلم بهتر جشنواره را هم به هر حال باید در همین گروه اکثریت نشاند. در عرق سرد سیستمی میبینیم که فرد را محدود میکند و ناگهان برخلاف مسیرِ طیشده، پایانبندیِ غیرمنطقیای پیشِ چشم ما گذاشته میشود که فارغ از اطلاعات بیرونی، متفاوت با فضای ترسیم شده از سیستمیست که دیده بودیم و و حاصلش چیزی نیست جز نقض غرض.
فیلمهای باشهآهنگر و توکلی هم گرچه چنین مشکلِ اساسیای از نظر منطقِ فیلمنامه ندارند، ولی اولی چند پایانِ پشت هم دارد و چند شاخۀ فرعیِ قابلحذف، و دومی هم یک مقدمۀ طولانی و خستهکننده. مقدمهای که گرچه به قصد شخصیتپردازی و آشنا شدن با آدمهای ماجراست، ولی نه تنها میشود کوتاهش کرد، که حتی با حذف آن هم خللی به نوع آشنایی و رابطۀ تماشاگر و شخصیتها وارد نمیشود. قوت سرو زیر آب در قصهگویی است و قوت تنگۀ ابوقریب با قصۀ کمرنگش فضاسازیِ مستندِ صحنههای جنگیای که از نظر اجرایی، سطح سینمای جنگی ایران را به کلی جابهجا کرده و بسیار بالاتر برده است. ولی در هر دو مورد، با فیلمنامهای طرف هستیم که کاش منسجمتر و یکدستتر بود.
در این میان، شاید مغزهای کوچک زنگزده (هومن سیدی) را بتوان تنها فیلمِ دارای فیلمنامۀ بهتر و ضرباهنگِ درستتر در جشنوارۀ امسال دانست که گرچه در نیمۀ دوم کمی افت میکند، ولی لازم نیست در گروه نیازمند به کوتاه شدن قرارش دهیم. فیلم البته فیلمِ کارگردانی و اجراست، ولی در همین شکلِ فیلمنامهای هم اتفاق و شخصیت زائدی نمیبینیم و ریتم فیلم، چفت و بست خوبی به داستان داده؛ در عینِ این که در دیالوگهای پینگپنگی با ریتم تند، کلماتِ استفاده شده و نوع بیان و حاضرجوابیها باعث شده فیلم جذابتر شود اما واقعیت به نفع جذابیت کنار برود. چرا که این قشر از جامعه چنین حاضرجواب سخن نمیگویند و چنین دایرۀ واژگانیِ مبسوطی در ذهن ندارند. گرچه میشود این اشکال منطقی را به پای موقعیت و فضاسازیِ عامترِ فیلم گذاشت که به آمریکای لاتین و هر جای دیگر ِاینگونهای پهلو میزند و تاکیدش بر جغرافیای خاصِ محیط نیست.
آخرسر که بر میگردم و فیلمها را مرور میکنم تا فهرستِ خودم را داشته باشم، میرسم تنها به چهار فیلم که علاقه و رغبتی در من برانگیخته و دوست دارم دوباره ببینمشان؛ البته آن هم با توضیحاتی که دادم و به شرط تغییراتی که اعمال شود! فیلم هومن سیدی کمغلطتر و یکدستتر است، ولی خب از جنس سینمای موردعلاقۀ شخصیام نیست و ساختار فیلم باعث میشود با وجود دوست داشتن و تحسینِ بسیار، آدمهای فیلم مرا با خود همراه نکنند و «فن» بودن و «تکنیک» بودن و «تلاش» بودنِ همه چیز، جدا از فیلم نگهم دارد. ولی برعکس، در سه فیلم دیگر، دلم با داستان و شخصیتهاست، ولی خب میدانم اشکالها بیشتر است؛ گرچه از نظر فنی هم شاهد کارگردانیِ خوبی هستیم و عواملی مثل فیلمبرداری و تدوین هم کنار بازیهای خوب، خود را به رخ میکشند.
در نهایت، دل خوش میکنم به کوتاه شدنها و رفع اشکالها، با آرزوی گذرِ دوبارۀ فیلمها از زیردستِ استادهای تدوین، برای ترمیم و رتوشی که بتواند در این مرحله کمکی کند به بهتر شدنِ تمام فیلمها. فهرست انتخابی خودم را هم با کلی تامل و در حالی که نمیدانم تا چه حد در میان مورد علاقههای همیشگیام دوام خواهد داشت، بالاخره مینویسم و پرونده جشنوارۀ امسال را میبندم: سرو زیر آب، مغزهای کوچک زنگزده و تنگۀ ابوقریب؛ و با کمی فاصله عرق سرد.
ماهنامۀ فیلم
اسفند/ نودوشش