تهماندهای از یک نام
ناصر صفاریان
نه فقط بینندگانی که نوروز سال نود به تماشای سریالی از سیروس مقدم، سریالساز پرکار، نشسته بودند، که خود او هم فکرش را نمیکرد پایتخت نزدیک به یک دهه دوام بیاورد و به شش فصل برسد و چنان محبوبیتی به دست آورد که حتی برخی مخالفان تماشای تلویزیون ایران هم سالی یک بار نظرشان را عوض کنند.
پایتخت در سریهای بعدی خود، با حذف بازیگرانی از جنس بازیِ رضا بنفشهخواه و نعیمه نظامدوست و آزیتا لاچینی در نقشهای فرعی، به سمت و سوی دیگری مبتنی بر واقعگراییِ بیشتر و حتی متفاوت از دیگرکارهای مقدم پیش رفت و با داستان جذابی که روایت جذابی هم داشت، شخصیتهایی خلق کرد که واقعنماییِ کلیتِ سروشکلِ آنها در صداوسیما مثالزدنی بود و مردم خودشان را در آینه آنها میدیدند. طوری که حتی تیپسازیهای مجموعه که نمونه بارزش باباپنجعلی با بازی علیرضا خمسه بود هم در دل شخصیتپردازی درست و فیلمنامه مناسب قرار میگرفت و تیپ/ شخصیتی بهدلنشستنی میشد که بیننده احساس میکرد با وجود تیپی که شاید قبلا در کارهای دیگر دیده، شخصیت جدید و ملموسی پیشِ چشمش قرار گرفته است. ملموس بودنِ قصه و شخصیت، مهمترین ویژگی سریال بود و تا سری پنجم پایتخت این جذابیت به شکل کموبیش قابل قبولی حفظ شد؛ تا جایی که در توصیف دلنشین بودنش به مراتب از واژههای «بومی» و «ایرانی» استفاده کردند.
این باورپذیری و سادگی روایت بهگونهای بود که در همه فصلهای قبل، از هر کس میپرسیدی ماجرا درباره چیست، خیلی راحت میتوانست برایت تعریف کند:
-فصل اول: خانواده نقی معمولی از شیرگاه مهاجرت کرده و آمده تهران؛ اما برای سکونت در خانهای که خریدهاند با مشکل روبهرو میشوند.
-فصل دوم: خانواده نقی معمولی با کامیون ارسطو (احمد مهرانفر) گنبد و گلدسته مسجدی را از شمال میآورند تا به قشم برسانند.
-فصل چهارم: همسر نقی، هما سعادت (ریما رامینفر) در انتخابات شورا رای میآورد و نقی از او میخواهد برای ساخت خانه خواهرش، فهیمه (نسرین نصرتی) مجوز بگیرد، اما هما این کار را خلاف میداند و قبول نمیکند. با این حال، نقی و جمعی از آشنایان تلاش میکنند مخفیانه و با سوءاستفاده از موقعیت هما خانه را بسازند؛ گرچه در نهایت خانه توسط ماموران تخریب میشود.
-فصل پنجم: نقی معمولی و خانوادهاش میخواهند به ترکیه بروند، ولی ماجراهایی پیش میآید که از سوریه سردرمیآورند و با داعش روبهرو میشوند.
-و حتی فصل سوم که در قیاس با دیگر قسمتها، بیشتر مبتنی بر خردهداستان است: ارسطو با دختری چینی ازدواج میکند و همسر فهیمه، بهبود فریبا (مهران احمدی) که جنگلبان است تیر میخورد و مجروح میشود و نقی به تیم پیشکسوتان کشتی جهان دعوت میشود و به قهرمانیِ جهان میرسد.
ولی حالا سری ششم چه؟ این فصل جدید درباره چیست؟ درباره اهدای اعضای باباپنجعلی که تازه فوت کرده؟ درباره نقی که راننده یک نماینده مجلس شده؟ درباره هما که گوینده خبر تلویزیون شده؟ درباره بهبود که نمرده بوده و دوباره برگشته؟ درباره فهیمه که تصمیم گرفته با رحمت ازدواج کند؟ درباره رحمت امینی (هومن حاجیعبداللهی) که حالا با بارگشت بهبود، میخواهد لجبازی کند و به سرعت زن بگیرد؟ درباره ارسطو عامل (احمد مهرانفر)که افتاده در دام باند توزیع مواد مخدر و با جاسازی در ماشین نقی مواد جابهجا میکند؟ درباره بهتاش فریبا (بهرام افشاری) که دروازهبان فوتبال شده و قرار است جذب یک تیم خارجی شود؟ کدام یکی؟
همه اینها به صورتی پراکنده و نامنسجم در سریال مطرح میشود؛ طوری که دیگر نامش خردهداستان و خردهپیرنگ و هیچ چیز دیگری که زیرمجموعه و در خدمت یک خط اصلی باشد نیست. گویی اصلا داستانی وجود ندارد و به دو دلیل پیشآمده و قابل درک، یعنی فوت خشایار الوند، فیلمنامهنویس اصلی و شیوع کرونا، همینطوری گروه دور هم جمع شدهاند و رفتهاند شمال و بهسرعت یکچیزهایی گرفتهاند. البته در فصلهای پیشین هم بداهههای گفتار و رفتارِ بازیگران در خیلی جاها بر متن سنگینی میکرد، اما بنیان مجموعه بر خط داستانی و فیلمنامه بود به هر حال. تقدم و تاخر این مثلا خردهروایتها هم به گونهایست که در برخی جاها میتواند جابهجا شود و هیچ تغییری پیش نیاید؛ طوری که برخی از همین داستانهای فرعی اصلا قابل حذف است، بی آن که اتفاقی بیفتد. بگذریم از حضور حالا بیربط سارا و نیکا که کارکردی برای حضورشان در نظر گرفته نشده و بودونبودشان هیچ تاثیری در پیشبرد هیچ بخشی از داستان ندارد؛ حتی در قسمتی که ایده جذابی مثل خبرکردن نصاب ماهواره توسط آنها را میبینیم.
حتی اتفاق مهمی مثل بازگشت بهبود که مهمترین ایده فیلمنامهایِ پایتخت به حساب میآید، آنقدر فکرنشده اجرا میشود که اصلا ویژگی خاصی در آن نمیبینیم و لابهلای خردهداستانهای دیگر گم میشود؛ به خصوص که بامزگیِ بازی مهران احمدی هم فقط در تغییر حالت چشم و نگاه خیرهاش خلاصه میشود و در قیاس با گذشته خودش هم جذابیت کمتری دارد. این چیزیست که البته در بازی دیگر بازیگران هم جلب توجه میکند. طوری که دو بازیگر اصلی، یعنی محسن تنابنده و ریما رامین فر، در مقایسه با سریهای قبل حرف خاصی برای گفتن ندارند؛ اولی از حیث تبدیل بازیاش به کلیشههای خودش و رو آوردن به ادابازی و غلو بسیار، و دومی از نظر عادی گرفتن همه چیز، بهگونهای که انگار همینطوری و در ادامه گذشته آمده سر صحنه. طوری که جز مسیرِ رو به پیشرفتِ بازی نسرین نصرتی، هومن حاجیعبداللهی و بهرام افشاری، میتوان دیگران را پایینتر از قسمتهای قبلی پایتخت دانست و چیزی در حد تکرار کلیشه قبلی خود؛ خودی قابل تحمل البته و در مقایسه با خیلی کارهای تلویریونی بهتر.
جز این کاهش کیفیت بازیگری، در سری ششم، با چیزی طرفیم بهکلی متفاوت از حیث درون و محتوا و گویی فقط با پوست و ظاهری باقیمانده از سریهای قبل. در نبود انسجام روایی و نبودن متنی که بشود اسمش را فیلمنامه گذاشت، شوخیهای سطحی و لودگیهای رفتاری جایگزین شده و در برخی صحنهها به چیزهایی میخندیم که برآمده از فضای کمدیهای نازل سینمای ایران در این چند سال است و متفاوت با حال و هوای دور از لودگی سریهای قبلی. تعداد این صحنهها هم یکی دو تا نیست که بشود اسمش را استثنا گذاشت؛ و در شکلی که میبینیم، ایده و درواقع، نوعی ترفند است برای ایجاد جذابیت و جلب نظر تماشاگر.
به همین خاطر است که سازندگان اثر، برای ایجاد موقعیت طنز، عملا به ایده «خنداندن به هر قیمتی» می رسند و دست به دامن دروغ های پیاپی و بیاحترامیهای متوالی و حتی کتک زدن بزرگترها توسط کوچکترها میشوند و کار به زدن پدر توسط پسر هم میرسد، حتی اگر ایده نازلی مثل کتک زدن در رویا و خواب باشد. این که اینها میتواند فقط یک قصه باشد و به عنوان یک ماجرای داستانی روایت شود و نه تعمیمپذیری در کار باشد و نه قصد تربیتی، فقط یک سوی ماجراست. سوی دیگر این است که حتی اگر به اسم «طنز» توجیه شود و به عنوان «تصویر واقعی جامعه کنونی» و چنین چیزهایی، باز نمیتوان مدیران تلویزیون و حتی سازندگان سریال را مقصر ندانست در شرایطی که از ساعتهای پخش مجموعه آگاهند و میدانند روزی چهار بار پخش می شود و سه بارش در ساعتهاییست که کودکان هم پای تلویزیون نشستهاند. اگر در یک سریال نیمهشبی و با درجهبندی سنی چنین صحنههایی میدیدیم (که این همه تاکید بر عادیسازی نمایش رد و بدل شدن تریاک و اعتیاد فقط یکی از آنهاست)، آنوقت میشد چنین حساسیتی نداشت.
گذشته از این بحث که میتوان آن را محتوایی دانست و فقط به حساب امر اخلاقیِ هنر گذاشت و حتی به درجهبندی سنی هم معتقد نبود و مثل برخی دوستان فقط دل سپرد به «سینما فقط به عنوان سینما»، این قضیه را میتوان از منظر ساختاری هم نگاه کرد. این مهم است که این صحنهها و اساسا این طرز فکر در طرح و اجرا را در فصل ششم یک سریال میبینیم، نه در قسمت اول و بدون پیشزمینه ذهنی. ما با یک سری آدم روبهروییم که سالهاست میشناسیمشان و میدانیم هر کسی کیست و چهگونه است و فضای کلی کار چیست. پس سازندگان پایتخت نمیتوانند، به همین سادگی، فقط اسم آدمها را حفظ کنند و رسمشان را عوض کنند.
سریهای قبلی درباره نقی معمولی بود و معمولی بودنی که سادهدلی، دلنشینش میکرد و این ویژگی را در دیگر شخصیتهای ماجرا هم میدیدیم. طوری که اگر دروغی بود و ریایی بود و اختلافی بود و... هر چه بود، در نهایت، با سادهدلیِ آدمها و بی شیله پیله بودنشان ختم به خیر میشد و پایان هر سری هم پیامش همدلی بود و این چیزهای اخلاقیِ مورد پسندِ بیننده، در حد و اندازه سریالی تماشاگرپسند. حالا ولی، در فصل جدید، فضای کلی کار بر دروغ و ریا بنا شده و خبری از آن سادگی قدیم نیست. اگر این را به حساب گذر زمان و تغییر آدمهای زمانه براساس تغییر شرایط روزگار بگذاریم، تصویر چنین روابط ریاکارانه و حتی غیرانسانی در میان افراد یک خانواده چرا باید موضوع انتخابی یک سریال در ساعتی پربیننده باشد؟ طوری که حتی هما سعادت، شخصیت عاقلتر و همیشه مشکلگشای قسمتهای قبل هم اینبار درگیر حسادت و روابط خالهزنکی شده و بهکلی هیچ نشانی از گذشته در میان آدمهای قصه به جا نمانده است. همه اینها هم بی هیچ سیر منطقی رخ داده و مشکل اصلی، این غیرمنطقی بودن است نه خودِ تغییر.
نوع طنز و فضاسازی سریال، چه از نظر شخصیتپردازی و چه از نظر قصه، گرچه گاهی ماهیت کاریکاتوری به خود میگیرد، ولی فضای کلی، بیش از آن که کاریکاتوری باشد واقع گراست و آدمها در موقعیتهای واقعی با ماجراها روبهرو میشوند. پس اگر بشود مثلا شیطنت نوجوانانه سارا و نیکا در وقتگذرانیِ اینستاگرامی به جای مطالعه را پذیرفتنی تلقی کرد و طنز ملایمی دانست از شرایط روز، کلاهبرداری و تیغزدن میلیونی و متوالیِ دیگران توسط بهتاش را که به عادیترین شکل و با خنده و شوخی اتفاق میافتد فقط میتوان عادیسازیِ خلافکاری دانست و بس، بهخصوص که بعدش هم عقوبتی نیست و خیلی راحت از کنار آن میگذریم. این رفتار بهتاش از این نظر که در قسمتهای گذشته هم سابقه نداشته و حتی در نیمه دوم پایتخت 5 هم در مسیر بزرگ شدن و دست برداشتن از شیطنتهایش قرار گرفته بوده، از نظر فیلمنامهای هم منطقی نیست.
همانطور که در همه قسمتهای پیش، ارسطو که به دلیل شغلش در رفتوآمد با دیگر کشورها بوده و زن چینی داشته و همیشه از موضعی رفتار میکرده که دنیادیدهتر از دیگران است، حالا در کسوت فردی بیرونآمده از دلِ فیلمفارسی میبینیمش و با تمِ موسیقی قیصر و اشاره چندباره به مرتضی عقیلی معرفی میشود و انگار بهکلی آدم دیگریست. حتی خود نقی هم نه فقط در گفتار و رفتار و بازی غلوآمیزش متفاوت است، که جز قسمت آخر و در حد یکی دو جمله، هیچ ربطی به پیشینه کشتیگیر بودنش هم ندارد. طوری که اگر کسی عنوانبندی را نبیند و چیزی از اخبار تولید سریال نداند، میتواند تصور کند آدمهای پایتخت را سپردهاند به فیلمسازی جدید، تا هر چه دوست دارد بکند و کاری هم به گذشته آنها و منطق باورپذیری و ابعاد شخصیتیشان نداشته باشد.
همه اینها باعث شده با مجموعهای طرف باشیم پایینتر از قبل و غیرجذابتر از قبل و بناشده بر شوخیهایی که قبلا در پیامکهای موبایلی دستبهدست میشد و حالا در پیامهای واتساپی و پستهای اینستاگرامی. چیزی که اولین نمونه مشهورش اخراجیها بود و، برخلاف تصور پیشین، حالا به پایتخت هم رسیده است. به شکلی که حتی چند دیالوگ مثلا حساسیتبرانگیز در اشاره به ریاکاری و اوضاع روزگار هم در حد و اندازه متلکگویی و دلخنکشدن و چنین چیزهاییست و بسیار عقبتر و پایینتر از خود جامعه و فضای مجازیای که بینندگان همین سریال به آن دسترسی دارند.
با در نظر داشتن این که همین فصل پایتخت هم در قیاس با بسیاری برنامهها و سریالهای تلویزیونی، بالاتر قرار میگیرد، حالا هم البته میشود، به عنوان بیننده تلویزیون ایران، نشست و به برخی صحنهها خندید و بنا به عادت پیشین و پیگیریِ سری جدید، وقت گذراند. اگر هدف مدیران تلویزیون و سازندگان سریال، در حدِ چنین وقتگذرانیای بوده و خندیدنِ «بینندگان عزیز سیما» به لودگی و جوکهای پیامکی و حتی تمسخر لکنت زبان یکی از شخصیتها و نوعی معلولیت آدمیزادی، بله خب، این پایتخت هم موفق است. مبارک باشد!
ماهنامه فیلم
اردیبهشتِ نودونُه