پرندههای بی وطن
ناصر صفاریان
حسام: هیچ مردی حاضر نیست شرف و آبروی خودش رو فدای زن و عشق و زندگی كنه.
سارا: ولی این كاریه كه همه زنها انجام میدن.
از گفتوگوهای فیلم «سارا»
چند صد سال پیش، مولانا از حقیقتی سخن گفت كه به مثابه یك آینه تكه تكه شده است و هر تكه از آن در دست یكی ست. چند سال پیش، محسن مخملباف به سراغ این حقیقت تكه تكه شده رفت و منشور چند وجهی حقیقت را - كه ما به شكل واقعیت میبینیم - به رخ كشید. روایت هنرمندانه مخملباف، در نظر داشتن موقعیت آدمها و سایه سنگین جبر را پیش كشید و یادمان آورد كه در بسیاری از مسائلی كه با آن دست به گریبانیم، هیچ كارهایم و كاری از ما ساخته نیست. و این همان بیت كهنی ست كه از روزگار قدیم به جا مانده: «می خوردن من، حق ز ازل میدانست/ گر می نخورم علم خدا جهل بود» .
« قرمز » با دستمایه قرار دادن ماجرایی تكان دهنده و با تصویرسازی هنرمندانه، به همین آینه پهلو میزند و با انتخاب زاویه دیدی كه همه را به یك چشم ببیند، پیش میرود و شكل میگیرد. بازیها و ضرباهنگ، تماشاگر را با خود همراه میكند و او را به جایی میكشاند كه صاحب اثر میخواهد. راستی، فیلمساز میخواهد در پس این داستان جنایی - كه گاهی به دوپارگی كشیده میشود و به مرز یك اثر اجتماعی میرسد - چه بگوید؟
« قرمز » حكایت دیگری از اختلافهای زناشویی است. اما نه به شیوه روایتهای دیگری كه پیش از این بارها و بارها دیدهایم. نه به شكل داستانی خط كشی شده و ممیز میان ظالم و مظلوم. « قرمز » تا جایی پیش میرود كه همدلی تماشاگر را با ظالم اثر برمیانگیزد. بازی خوب محمدرضا فروتن و سمپاتی بیننده با او حتی باعث میشود از مرز ترحم هم بگذریم و به طرف شخصیت مرد كشیده شویم. مرد ماجرا، زنش را كتك میزند، خونین و مالین میكند، اما شش دانگ خانهاش را هم به او میبخشد. مرد داستان از زبان خواننده ترانهای كه میشنویم، با زنش عاشقانه سخن میگوید: «عاشقم من/ عاشقی زار و …» پس یعنی او خوب است؟ راستی، او خوب است؟ پس زن او چه؟ زن چه میشود؟ مرد فیلم « قرمز »، وجه دیگری از مرد فیلم« دو زن» است؛ كمی راحتتر و آزاد اندیش تر كه آن هم به دلیل وضعیت اقتصادی و اجتماعی جدیدش است. این مرد، زن نمیخواهد. برده میخواهد، بردهای كه عیش و طرب شخصی او را فراهم كند و وجودش را به فراموشی بسپارد. از دید این مردها، زن خوب زنی ست كه به خاطر این كه مردش دوستش دارد، هر چه او گفت - ولو غیرمنطقی - بپذیرد و به خاطر سقفی كه برایش مهیا شده و نانی كه برایش فراهم آمده، مدام شكرگزار باشد و مطیع و سر به راه. در واقع، زنی كه این گونه مردها میخواهند، زنی ست فارغ از هویت شخصی و اجتماعی؛ و تنها به مثابه وسیلهای برای لذت و راحتی خودشان.
دید منفی نسبت به زن و نادیده انگاشتن او، از دیرباز حتی در آثار ادبی دوران مختلف وجود داشته. «از مردم سرفراز نزیبد كه با زن نشیند به راز»، «دگر بشكنی گردن آز را/ نگویی به پیش زنان راز را» و «اگر لب ببندی ز بهر گزند / نگویی زنان را بود سودمند / چو خواهی كه خواری نیاری به روی / به پیش زنان راز هرگز مگوی» از فردوسی، «كه موبد چنین داستان زد ز زن/ كه با زن در راز هرگز مزن» از اسدی، «تا توانی با زنان صحبت مجوی/ راز خود را نیز با ایشان مگوی»، «اول از زن داشتن چشم وفا/ سادهدل را بس خطا باشد خطا» و «دیگر آن مهری كه باشد از زنان/ بیبقا چون صحبت ناجنس دان» از عطار، «مشورت با زنان تباه است و سخاوت با مفسدان گناه» و «مرد بیمروت، زن است» از سعدی، نمونههایی از این دیدگاه است.
عباس كیارستمی میگوید: «این جا هر دو تحت فشار هستند. مردی كه زنش را میكشد و بچههایش را بیمادر میگذارد، همان قدر قابل ترحم است كه زنی كه كشته شده. خلاصه به نظر من، تفاوتی وجود ندارد.» بله هر دو قابل ترحم اند. هر دو اسیر دست شرایط هستند. همان طور كه در فیلم « قرمز » متوجه میشویم شخصیت مرد داستان، كودكی نامتعادلی داشته و تربیت مناسبی را تجربه نكرده . اما با این حال، نمیتوانیم بگوییم هر دو به یك اندازه تحت فشار هستند. این گونه اظهار نظر كردن، یادآور جملهای از كتاب «مزرعه حیوانات» اثر معروف جرج اورول است: «همه برابرند؛ اما بعضیها برابرترند!» چه كسی میتواند ادعا كند كه راه پیش روی زنها در این جا به همان وسعت راه پیش پای مردهاست؟ آیا واقعاً شرایط یكسانی وجود دارد؟
به همین فیلم « قرمز » توجه كنید؛ چه موقع با تقاضای طلاق زن موافقت میشود؟ وقتی كه مرد مرتكب قتل شده. یعنی اگر مرد، خواهرش را نكشته بود و بدون قتل او فرار میكرد، زن باز هم باید سنگینی نام شوهرش را در شناسنامه تحمل میكرد. حالا زن هم به جنون رسیده و به انتقام میاندیشد. و در پایان وقتی او شوهرش را هل میدهد و از آن بالا به پایین میاندازد، تعداد مجنونها دوتاست. درست است كه جنون مرد برآمده از جبر گذشته اوست، اما مسأله این جاست كه جنون زن برآمده از رفتار جنونآمیز و ویرانگر مرد است نه چیز دیگر.
اصلاً فكر میكنیم هر دو به یك اندازه تحت فشار هستند. حالا واكنش آن ها را نسبت به این فشار در نظر بگیرید. یكی فریاد میزند و كتك میزند و ویرانگری میكند، و به این ترتیب خودش را خالی میكند و راحتتر میشود؛ و دیگری باید خون دل بخورد و دم برنیاورد و خود ویرانگری كند. باز هم میتوان از یكسان بودن سخن گفت؟
مشكل این جاست كه مرد و مشكلات او را میبینند اما زن و مشكلات او نادیده گرفته میشود. در فیلم «دو زن»، زن رنجیده داستان هر چه از مصیبتهایش برای قاضی دادگاه میگوید، هیچ تأثیری ندارد؛ و حتی قاضی او را از اتاقش بیرون میكند. زن به قاضی میگوید: «حاج آقا، منو ببین!» ولی گویا در این جا تعداد چشمهای بسته خیلی بیش از آن چیزی ست كه فكرش را میشود كرد. در این جا كم تر كسی به فكر شوق و ذوق پریدن زنهاست. و در این جا كم تر راهی پیش پای زنها گشوده است. در این جا، حرف بسیاری از زنها چنین است:
سر تا به پای من همه شوق پریدن است
راهی نمانده است برای دو بال من
گزارش فیلم- 15 شهریور 1378