نوشته ها



یك، دو، سه... چهار

ناصر صفاریان

فیلم شروع می‌شود. قهرمان داستان، نیما دادگر، یك ستارة سینماست. این بازیگر مشهور با همسر جوانش زندگی خوبی دارد. یك مزاحم پیدا می‌شود كه می‌خواهد این زندگی آرام را به‌هم بریزد. مزاحم،. زن جوانی‌ست كه با تماس تلفنی شروع می‌كند و درنهایت به خانة دادگر می‌رسد. تعادل اولیة زندگی شخصیت اول فیلم به وضعیت بحرانی تبدیل می‌شود. همسر دادگر به خانة پدرش می‌رود. بازیگر مشهور، پریشان و درمانده است. و تماشاگر كنجكاو است كه بداند مزاحم از نیما دادگر چه می‌خواهد.
قهرمان فیلم به كمك هوش و ذكاوت خود، مزاحم را پیدا می‌كند. البته هوش و ذكاوت مزاحم بیش‌تر است و درواقع چیزی كه باعث روبه‌رو شدن آن‌ها می‌شود، اطمینان مزاحم به هوش شخصیت اول ماجراست. مزاحم به شیوه‌های پلیسی ــ كه مانند راز حفظ می‌شود ــ از همة اسرار زندگی نیما دادگر آگاه است و با اتكا به همین دانسته‌ها او را تهدید می‌كند. تماشاگر كنجكاو در جریان همین رویارویی‌ست كه می‌فهمد مزاحم، مرد است نه زن. حالا تماشاگر می‌خواهد بداند دلیل این مزاحمت چیست. نیمی از فیلم گذشته است و انتظار داریم سؤال‌ها به پاسخ برسد.
اما از همین‌جا، فیلم دوباره شروع می‌شود، البته شروعی دیگر برای فیلمی دیگر. مزاحم كسی نیست جز نوید، نامزد سابق همسر جوان دادگر. داستان اول رها می‌شود و داستان دوم به شرح عشق و جدایی این دو می‌پردازد. و زمانی كه شرح خاطرات نوید به پایان می‌رسد، نوبت شروع داستان بعدی است؛ داستانی دربارة زندگی سابق دادگر و چگونگی مرگ همسر سابق او. سرانجام هرسه داستان تمام می‌شود. اما داستان اصلی، یعنی آن‌چه به‌نام فیلم« مزاحم» روی پرده نقش بسته، هنوز به‌پایان نرسیده.
فیلم اصلی، دربارة سینما و عشق به هنر و این‌جور چیزهاست؛ با نشان دادن پشت صحنة ساخت یك فیلم، اشاره به بدبینی مردم نسبت به سینمایی‌ها و نارضایتی سینماگران از این نگاه، نشریات سینمایی زرد، پوشاندن در و دیوار با پوسترهای فیلم‌های قبلی فیلمساز، ادای دین فیلمساز نسبت به خود و ارجاع به یكی از فیلم‌های قبلی‌اش، حضور خود فیلمساز در جایگاه كارگردان‌های فیلم قبلی، و جمله‌های حكیمانه مانند «سینما مال جوان‌هاست». و جالب است كه فیلمساز از كنار این موضوع كه نیما دادگر به غزال اجازه نمی‌دهد بازی كند، به‌سادگی می‌گذرد. متأسفانه در میان این چهار داستان، داستان فیلم اصلی بدتر از بقیه است و ملاط سینمایی و ارجاع‌های نچسب به دنیای سینما، یك‌دستی و روان بودن را از سه فیلم دیگر هم گرفته است.
البته این همة مشكل نیست. ماجرای بزم شبانه و آمدن نیروی انتظامی و آوردن شیرینی برای آن‌ها را هم درنظر داشته باشید، و به‌هرحال یادتان باشد كه این روزها این چیزها مد است تا فیلم، هم جوان‌پسند باشد و هم ــ مثلاً ــ انتقادی. نمای آخر«مزاحم» را هم فراموش نكنید. به بیرون پرت كردن سلاح از پنجره و تأكید بر نمای شهر، احتمالاً نویدبخش فردای روشن و صلح‌آمیز برای همه است؛ فردای بدون جنگ و جدال برای همه، ازجمله دادگر، غزال و نوید!
سیروس الوندی كه در فیلم« مزاحم» ‌می‌بینیم و امتحان بازیگری می‌گیرد، تجربة قبلی‌اش خیلی محكم‌تر و بهتر بود. گذشته از خوش‌ساختی« دست‌های آلوده»، دست‌كم هنگام تماشای آن مدام به ساعت مان نگاه نمی‌كردیم. اما این‌جا.... راستی چرا فیلمسازی كه پشت دوربین،« مزاحم» می‌سازد، جلوی دوربین این‌قدر روشنفكر جلوه می‌كند كه علاقه‌مندان ورود به دنیای سینما در مقابلش« آنتیگون» بازی می‌كنند؟ این‌كه «مزاحم» از فیلم‌های دهة 1360 الوند هم آشفته‌تر باشد اصلاً چیز خوبی نیست، به‌ویژه اگر بعد از «دست‌های آلوده» (تجربة موفق او در سینمای پرمخاطب) ساخته شده باشد.

ماهنامه فیلم- خرداد 1381