نوشته ها



دخالت نه ؛ حمایت

ناصر صفاریان

خلاصه ماجرا این است که در شرایط کنونی، اکران سینما در قراردادی میان صاحب فیلم و سینما دار تعیین می شود. دولت هم جز یک ناظر بی طرف که کارش فقط ثبت این قرارداد است، نقشی ایفا نمی کند. موارد خاص و نظارت خاص هم که – اساسا – بحث دیگری ست.
در این میان، بی هیچ تحقیق و تفحصی و – حتی – بی آن که از فهرست فیلم های اکران شده این چند سال با خبر باشیم، می توانیم بفهمیم قضیه چیست. صاحب فیلم و صاحب سالن، قدرتمند ترین وجه های تجاری سینما را رهبری می کنند و در واقع، عینی ترین نمایندگان وجه صنعتی سینما تلقی می شوند. فراموش نکنیم که تعریف صنعت در سینمای ما معادلی جز تجارت ندارد و به جای کار درست مبتنی بر علم اقتصاد، با شکل هایی از « آب بستن » و « سری دوزی » و « بزن در رویی » روبه روییم. استثناهای موردی را که کنار بگذاریم، بهترین شکل صنعت سینما در این سرزمین، تعبیر بازاری « کاسب حبیب الله » است. در چنین حالتی، ناگفته پیدا ست که نتیجه موجود، حذف فیلم های فرهنگی است و بس.
ریشه این ماجرا – نه به این شکل و نه در این اندازه – به صورت علنی اعلام شده اش به دوره معاونت سینمایی سیف الله داد بر می گردد؛ اگر چه شروع زمینه ساز و ابتدای آن را باید در ابتدای دهه هفتاد جست و جو کرد.
تا پیش از آن و در دوره سینمای « هدایتی و حمایتی » دهه شصت، همه چیز سینما زیر نظر دولت رخ می داد. اکران هم گلوگاه مهمی بود برای اعمال نظر نهایی و جهت دادن سینما به سمت مطلوب نگاه سیاست گذاران وقت.در آن زمان، پس از جشنواره هر سال، فیلم ها درجه بندی می شدند و تاریخ و مدت نمایش تمام فیلم ها از ابتدا تا پایان سال آینده مشخص می شد.
از آن جا که آن روزها وجه هنری سینما بر وجه صنعتی آن می چربید و در مثلث کارگردان / تهیه کننده/ بازیگر، کارگردان بود که حرف اول را می زد، سیاست گذاری هم در مسیری بود که مجالی برای قدرت گرفتن فیلم های تجاری مبتنی بر نگاه تهیه کننده و چهره سوپر استار وجود نداشته باشد. فیلم های تجاری، درجه « ج » می گرفتند، مدت نمایش محدودی داشتند، در فصل بدی اکران می شدند، قیمت بلیت شان کم بود و ... دولت از هر حمایتی از این آثار سر باز می زد.
سیستم درجه بندی و اعمال نگاه دولتی بر جزئی ترین مسایل سینما، در شکل کلی نباید چیز خوبی باشد. اما حالا که به آن دوره نگاهی می اندازیم، حاصل آن سخت گیری های نظارتی ، فیلم های درخشان دهه شصت است که در سال های بعد نمونه هایش کم و کم و کم تر شد.
پس از کنار رفتن سید محمد بهشتی، فخرالدین انوار و عبدالله اسفندیاری از مدیریت سینمای دهه شصت و رسیدن به دهه هفتاد، وجه دولتی سینما به قوت خود باقی ماند. تفاوت حاصل شده در دوره مدیران جدید و به ویژه عزت الله ضرغامی این بود که کفه « دخالت » ، سنگین تر از کفه « حمایت » شد و ترازوی معاونت سینمایی در درجه بندی فیلم ها هم نگاه های غیر کارشناسی بیش تری را در خود جای داد، تا آن جا که آثاری مانند « نجات یافتگان » و « نون و گلدون » درجه « ب » و « ب ستاره دار » گرفتند.
میدان دادن به سینمای تجاری – و این بار از نوع اکشن – وجه مشخصه این دوره شد. طوری که جمشید هاشم پور که در دهه شصت، ابتدا از تراشیدن سرش و بعد به کلی از حضور بر پرده منع شده بود، ستاره یکه بزن آن زمان شد.
جولان سینمای تجاری تا آن جا پیش رفت که نه تنها بازیگر گزیده کار و انتخاب کننده ای مانند فرامرز قریبیان پایش به سینمای اکشن باز شد، که امین تارخ بازیگر مشهور نقش های احساسی هم اسلحه به دست گرفت.
این گونه بود که در زمان معاونت ضرغامی، فیلم های کارگردان های خودی ای مثل ملاقلی پور و حاتمی کیا هم با مشکل اکران مواجه شد، و حاتمی کیا به این نتیجه رسید که جایی در سینما ندارد و دوره ای را به مسافرکشی و دوره ای را به کار در مغازه پدرش گذراند. در همین زمانه کم رنگ شدن فرهنگ و قدرت گرفتن تاجر مسلکان سینما بود که به ناگاه، حال و هوای جامعه تغییر یافت و سیف الله داد کارگردان، معاون سینمایی شد.
معاون جدید، تمام هم و غم خود را بر این گذاشت که اداره سینما را به اهل سینما بسپارد. او که از مدیران شاخص خانه سینما بود، اهمیت خاصی برای صنوف سینما قائل می شد و معتقد بود همه چیز را باید به صنوف واگذار کرد و ممیزی را هم به قانون سینما سپرد.
قانون سینما در زمان او به سرانجام نهایی نرسید، ولی حذف شرط حضور در جشنواره فجر برای اکران، حذف شرط تصویب فیلمنامه، حذف درجه بندی کیفی، حذف جدول زمانی اکران و سپردن امر نمایش به خود صاحبان فیلم ها و صاحبان سالن ها، مهم ترین دستاورد های دوره معاونت او و مدیران دنباله روی او – در این زمینه – بود.
آن چه در ذهن سیف الله داد بود و آن چه پیش بینی می کرد به وقوع بپیوندد مثبت بود، ولی آن چه در عمل رخ داد و به مرور گسترش یافت و نتیجه اش شد شرایط کنونی سینمای ایران، متاسفانه مثبت نبود. چرا که سینمای ایران – و در واقع، سینما گران ایرانی – آمادگی و ظرفیت این تغییر و انتقال را نداشتند، و فضا و فرهنگ حاکم به گونه ای نبود که دولت خودش را به طور کامل کنار بکشد.
حاصل آن اتفاق و آن چه امروز هست، چیزی نیست جز حاکمیت سرمایه و تن دادن به شرایط مالی صرف.در سیستم قبلی،دولت از ساخت فیلم فرهنگی حمایت می کرد و شرایط نمایش آن را هم فراهم می ساخت. ولی حالا گذشته از حذف حمایت های تولید فرهنگی و سپردن همه چیز به بازار عرضه و تقاضا، حتی آن جا که فیلمی با بودجه عمومی و پول خود حکومت ساخته می شود، باز هم فیلم فرهنگی روی زمین می ماند و اکران نمی شود.
در چنین شرایطی، تصور کنید وضعیت فیلم سازان مستقل و هنری ساز را که با سرمایه شخصی و با خون دل خوردن بسیار، با گذشتن از هفت خوان ممیزی های ریز و درشت، فیلم خود را می سازند و هر چه تلاش می کنند راهی به سالن سینما پیدا نمی شود.می دانید فیلم درخشان « باد ما را خواهد برد » عباس کیارستمی که در جشنواره فجر هم نمایش داشته، مربوط به چند سال قبل است؟ می دانید مشکل عدم اکران این فیلم – و بسیاری از آثار دیدنی سینمای ایران – نه به وزارت ارشاد، که به سینما داران محترم بر می گردد؟
آن چه باعث شده این ماجرای آغاز شده از سال 1376،حالا به این وضعیت بغرنج و تحمل ناپذیر برسد این است که آن زمان، در کنار این آزاد سازی تجاری، آزاد سازی هایی هم در مورد خط قرمز ها رخ داده بود و فیلم سازان با فراغ بال بیش تری فیلم می ساختند. ولی حالا دایره موضوع های قابل ساخت به قدری بسته و تنگ شده که هیچ کس وارد عرصه خطر پذیری نمی شود و ریسک نمی کند. نتیجه اش هم شده همین کمدی های خنثی و متکی به بازیگران طنزهای تلویزیونی. به همین دلیل، این نابسامانی در شرایط کنونی بیش تر جلب توجه می کند.
این مساله آن قدر عیان شده که جناب شمقدری که یک سره بر سینمای 12 سال گذشته خط بطلان می کشد و آن را سینمای ابتذال می خواند، صدایش در آمد و به عنوان معاون سینمایی وزیر ارشاد دستور رسیدگی داد تا این بساط تجارت بر چیده شود.
به دنبال این دستور، و به منظور کنترل فضای حاکم بر سینمای کشور، چاره ای دیده نشد جز بازگشت به گذشته ، یعنی اعلام جدول زمان بندی شده. پیدا بود که قرار است تعادلی در بازار سینما برقرار شود و یکه تازی فیلم های تجاری از شکل کنونی اش خارج شود.
هنوز خوش حالی فیلم سازان و تهیه کنندگان فرهنگی از این دستور به سرانجامی نرسیده بود که سر و صدای طرفداران آزاد سازی بلند شد و « چند نفر » آن قدر به این طرح اعتراض کردند و آن را بازگشت به گذشته خواندند، که معاونت سینمایی در اقدامی غیر منتظره و عجیب، عقب نشست و اعلام کرد به منظور بررسی انتقادها و رسیدن به دستورالعملی کارشناسی، فعلا همان دستورالعمل پیشین و همین شرایط فعلی حاکم خواهد ماند.
این که دستور یک شبه صادر شده، یک شبه هم لغو شود از مدیران فعلی سینمایی بعید نیست و با استناد به دلیل لغو آن از سوی خود مدیران می توان فهمید این دستورالعمل هم مانند خیلی چیزهای دیگر در این سرزمین، بدون کارشناسی لازم صادر شده . ولی آیا جای گزین مقطعی و ضرب الاجلی برای پایان این معضل – فرهنگی – لازم نیست؟ و آیا نزدیک به یک سال حضور و پیش بینی حضور از مدت ها قبل، نباید معاونی را که 12 سال گذشته را مبتذل می داند، زودتر از این ها به فکر می انداخت؟
اگر واقعا دلیلش چند تا اعتراض از سوی چند نفر خاص باشد، چرا این اتفاق در مورد دستور معاونت سینمایی برای صدور مجوز خروج فیلم ها از کشور رخ نداد؟ این بار اگر چند نفر معترض بودند، آن بار همه مصاحبه ها و نظر ها اعتراض آمیز بود و حتی رسانه های نزدیک به دولت هم چیزی جز اعتراض و انتقاد منعکس نکردند، جز یک گفت و گو با یک مستند ساز که تمامی فیلم هایش را در سیستم دولتی ساخته است. تفاوت این دو واقعا در چیست؟
شرایط کنونی سینمای امروز طوری است که چند نفر خاص بر تمامی امور تولید و نمایش احاطه دارند. یک نفر هم تهیه کننده است، هم پخش کننده، هم سینما دار، هم سهام دار شرکت ویدئویی.این شخص، خودش به عنوان تهیه کننده، با خودش به عنوان پخش کننده قرار داد می بندد، خودش به عنوان پخش کننده با خودش به عنوان سینما دار – آن هم سرگروه – قرار داد می بندد، و ...
در چنین فضایی، که ناگفته پیداست چنین آدمی چه جور فیلم هایی می سازد، فیلم سازان و تهیه کنندگان مستقل و بیرون از چنین « باند » ها و گروه هایی ، چگونه می توانند ابراز وجود کنند و – اصلا – وجود داشته باشند؟ دخالت نه، ولی حمایت دولت چه می شود؟
مدیرانی که برنامه های اعلام شده خودشان مانند « آسمان باز» و « اکران فرهنگی » را هم نمی توانند اجرا کنند و مدیرانی که طرح اعلامی خودشان را در پی چند انتقاد– ناوارد– پس می گیرند، چگونه می خواهند از فرهنگ و سینمای فرهنگی حمایت کنند؟ واقعا در پس این اعلام ها و لغو ها چه چیزی نهفته که ما بی خبریم؟

همشهری ماه- مرداد 1389