نوشته ها



بر بستر موازی تكرار

ناصر صفاریان

لطیفه‌ها، اگر هم فكر موجود در آن‌ها غرض‌دار نباشد و فقط در جهت علایق نظری و فرهنگی فرد باشند، در واقع هرگز بدون غرض نیستند.
زیگموند فروید


زمانی كه «آدم برفی» برای اولین بار در تالار اندیشه‌ حوزه‌ هنری به نمایش در آمد، و پیش از این كه نسخه ویدئویی‌اش دست به دست بچرخد، و حتی پیش از این كه مردم جلوی سینماها صف بكشند تا -دوباره- فیلم را تماشا كنند هم می‌شد حدس زد كه این فیلم در جلب توجه، موفق عمل كند. پیش‌بینی خیلی سختی هم نبود. انتخاب قالبی كه چهارچوب اصلی‌اش را از فرمول بارها امتحان پس داده تغییر هویت یك آدم و تلاش او برای باوراندن «خود» جدیدش به دیگران گرفته، این مسأله را نشان می‌داد. به ویژه كه زبان روایی‌اش هم زبان مورد علاقه‌ تماشاگر این جایی باشد. و البته اشاره‌ گاه و بی‌گاه -كه حکم ترجیع‌بند را پیدا كرده- به فضای سینمای پیش از انقلاب، استفاده از ترانه‌ معروف آن سال‌ها- كه حتی برای تماشاگران این سال‌ها هم آشناست- به عنوان دیالوگ، و از همه مهم‌تر به كارگیری چهره و حركات زنانه -كه در طی این سال‌ها خبری از آن نبوده- هم سهم به سزایی در این استقبال دارد. همه‌ این نكات را در كنار توقیف چند ساله‌ فیلم و جذابیت میوه‌ ممنوع بگذارید. به این ترتیب، همه‌ عوامل منتظره و غیرمنتظره دست به دست هم داده تا «آدم برفی» فیلم پرفروشی بشود.
البته در این میان، هنر داود میرباقری انكارناپذیر است. مهم‌ترین هنرش، بازی گرفتن از بازیگران است. به گونه‌ای كه چند بازیگر اصلی، بهترین بازی‌های شان را ارائه می‌دهند. شخصیت‌های منفی‌اش دوست‌داشتنی هستند و منش آن‌ها عیارگونه است. اما از بازی‌ها و كارگردانی كه بگذریم، دیگر چه باقی می‌ماند؟ قرار است «آدم برفی» چه چیزی به ما بگوید؟ می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانیم تعبیرهایی بتراشیم و فیلم را با اهمیت جلوه دهیم. تراشیدن سبیل عباس و بزك كردن او را فرو ریختن هویت یك «مرد» تلقی كنیم. اصلاً می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانیم فیلم را حكایت مسخ یك انسان بدانیم. نه، اصلاً مسخ یك فرهنگ. این طوری بهتر است. البته در خود فیلم هم صحنه‌ زیبایی هست كه راه را بر این تفسیرها هموار می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند: جایی كه عباس، با خون خود ، لب و گونه و پلك را رنگین می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند. حتی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان به سراغ عرفان و ادبیات رفت و گفت آن چه مانع این مسخ می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، عشق است، و عشق در فرهنگ ما متعالی است و … تعبیر «كلیشه بر ضد كلیشه» هم بد نیست.
اما واقعاً «آدم برفی» چنین است؟ «آدم برفی» یك فیلم حرفه‌ای خوش ساخت است كه هیچ چیزی نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوید. و شاید هم اصلاً قصد گفتن چیزی را ندارد. البته منظورم یك حرف خاص و جدید است وگرنه هر اثری -به هر حال- حامل یك پیام است، و بی‌‌‌‌‌پیامی هم خودش نوعی پیام تلقی می‌‌‌‌‌شود. نگاهی به فیلمفارسی‌های خودمان یا فیلم‌های هندی بیندازید. به سراغ هر یك از آن‌ها بروید، با پند و نصیحت روبه‌رومی‌‌‌شوید. حتی وقتی یك جوك برای شما تعریف می‌‌‌كنند، می‌‌توانید نكته‌ خاصی در آن پیدا كنید. حرف «آدم برفی» هم -حداكثر- در همین چهارچوب معنا می‌‌یابد.
«آدم برفی» می‌خواهد به ما بگوید كه رفتن به غرب خوب نیست، آمریكا بد است، ایران خوب است، و چیزهایی از این دست. در حقیقت، همان چیزی را می‌گوید كه طی این سال‌ها بارها و بارها دیده و شنیده‌ایم. اگر« ویزا» و « سرزمین آرزوها » را به عنوان نمونه‌های پیشین در نظر بگیریم، «آدم برفی» خیلی موفق جلوه می‌كند. چون شعارهایش آن قدر كم است كه جز پایان‌بندی نچسب و شعاری آن، بقیه را می‌توان نادیده گرفت. اما اگر در نظر بگیریم كه «آدم برفی» هم مانند همتایان خود، پس از تماشا آب می‌شود و فرو می‌ریزد و جایی در ذهن بیننده رسوب نمی‌كند و نمی‌ماند، شرایط عوض می‌شود (و مثلاً مقایسه كنیم با « خانم دات فایر» كه تغییر چهره را برای رسیدن به یك آرزو، چه قدر خوب بیان می‌كند.) ، حداكثر می‌توانیم بگوییم كه «آدم برفی» اگر نه در مسیر فیلم‌های سرگرم كننده و پیش پا افتاده، كه موازی با مسیر آن‌ها حركت می‌كند.

ماهنامه فیلم– دی 1376