جنون عشق چه زیباست!
ناصر صفاریان
تاكنون هر چه درباره «گاو» شنیدهایم، تفسیرها و تعبیرهای سیاسی و اجتماعی و- حتی- اقتصادی بوده. این كه دهكده فیلم، نشانه ایران است و تنها گاو شیرده آن، نشانه صنعت نفت، قبول. این كه هر كدام از آدمهای فیلم، قرار است یادآور مؤلفههای دیگری در پیرامون مان باشند، قبول.
این كه نام یكی مش اسلام است و قدرتش از كدخدا بیشتر است، و مهرجویی برتری شرع را بر عرف به رخ میكشد هم قبول. این كه هر مشكل ریز و درشتی به حساب بلوریها گذاشته میشود و آدمهای فیلم از زیربار مسئولیت شانه خالی میكنند، و ما با دیدن این مسئله یاد خیلی چیزها میافتیم هم قبول.
اما...
اما چرا عادت كردهایم همه چیز را پیچیده نگاه كنیم و مدام دنبال لایههای زیرین فیلمهای مهرجویی بگردیم؟ چرا همیشه میخواهیم ته هر صحنه و گوشه هر تصویر چیزی پیدا كنیم و مشغول تفسیر آن شویم؟ چرا فقط به اسمها و رسمها دل خوش كردهایم و دنبال این هستیم كه از انتخاب اسامی شخصیتها نتیجهگیری كنیم و حكم صادر نماییم؟ راستی چرا؟ چرا یادمان رفته كه مثل یك تماشاگر عادی فیلم ببینیم و نتیجهگیریهای عادی - و معمولی - داشته باشیم؟ اگر بیننده معمولی، لایههای زیرین را نمیبیند، ما هم لایههای رویی را نمیبینیم.
ضمن این كه خطای ما بیش تر است. چون ما ترجیح میدهیم برای حفظ پز روشنفكری، چشم خود را بر آن چه تماشاگر عادی سینمارو میبیند، ببندیم. همه تعابیر درونی و برونی فیلم «گاو» سر جایش محفوظ. ولی چرا موضوع تنهایی یك انسان را در فیلم، جدی نمیگیریم؟ چرا به جای این همه تعبیرهای سیاسی و اجتماعی، تحلیل انسانی دوستی و عشق را جایگزین نمیكنیم؟ نه؛ جایگزین كردن هم نمیخواهد. اصلاً چرا این تعبیر را در كنار تعبیرهای دیگر قرار نمیدهیم؟
«گاو» حكایت آدمی ست كه از دیگران بریده و در جامعه انسانی پیرامونش، خود را آن قدر تنها و بی یار و یاور حس میكند كه به جای «آدمیان مردم آزار» به « گاوان و خران بار بردار» روی میآورد. مش حسن انسان تنهایی ست كه ترجیح میدهد خلأ تنهاییاش را با همصحبتی با یك گاو پر كند. او چه قدر با دیگران حرف میزند؟ دیالوگهایش آن قدر كم است كه به راحتی میتوان آن ها را شمرد. حتی اگر رابطه او و زنش را در نظر بگیریم، رابطهای بیفرجام است. زندگی دو نفره آنها هیچ حاصلی ندارد و بچهای در كار نیست.
یعنی یك عشق بی حاصل. وقتی هم دیگران محبتشان گل میكند و به قصد كمك به او پا پیش می گذارند، بیش تر از سر عمل به اعتقادات خودشان است تا كمك به او. یك جور خودخواهی است تا دیگرخواهی. و براساس همین – گونه - برخوردهاست كه مش حسن حتی كمك دیگران را هم نمیخواهد ، و تازه همه اینها در حالی ست كه حتی دیگرانی كه به قصد كمك به او برمیخیزند هم در میانه راه خسته میشوند و خستگی شان را به رخ میكشند. مش اسلام را نگاه كنید كه مثلاً عقل كل آبادی است و مش حسن را مانند یك گاو به چوب میبندد و حتی او را گاو خطاب میكند.
و در این دنیای تنهایی ست كه عشق مش حسن به گاوش شكل میگیرد. وقتی كسی در اطرافش نیست، روز به روز بیش تر به گاوش تكیه میكند و گاو تكیهگاه عاطفی و احساسی او میشود. و این عشق آن قدر حقیقی جلوه میكند كه او در وجود معشوق مستحیل میشود. تبدیل مش حسن به گاو نمونهای از حل شدن عاشق در وجود معشوق است. تبلور عینی جنون عشق، جنونی كه در جدایی از معشوق شكل میگیرد. شاید تعبیر عشق برای تحلیل فیلم «گاو» خنده دار به نظر برسد. اما باید بپذیریم كه عشق چیزی نیست جز نوع متعالی دوست داشتن. و دوست داشتن مش حسن چیزی نیست جز عشق.
گزارش فیلم- دی 1376