نوشته ها



دیدگاه داوری

ناصر صفاریان

زنی خانه را رها می‌كند و نشانی از او یافت نمی‌شود. بی‌خبر از شوهر. بی‌نگرانی كودك. شوهر به جست‌وجویش برمی‌خیزد و نمی‌یابد. بعد هم نشانه‌های مرگ و نیستی زن. مراسم كفن و دفن و پایان ماجرا. ظاهراً البته. تا این‌جای ماجرا از زاویة دید سوم شخص روایت می‌شود. نگاهی از سوی تماشاگر و از جانب مرد. از زن و بود و نبودش هیچ نمی‌دانسته‌ایم و طبیعی‌ست كه با نگاه فیلم پیش برویم و ماجرایش را بپذیریم. پس ما هم مرگ را باور می‌كنیم و با مرد همراه می‌شویم.
بعد خبر می‌رسد كه زن را در شهر دیگری دیده‌اند. قضیة نیستی ابدی فراموش می‌شود و مرد به جست‌وجوی دیگری برمی‌خیزد. بودن زن واقعیت است. زن به مشهد رفته بوده و حالا بازمی‌گردد. پس مرد اشتباه می‌كرده. ما نیز هم‌سو با او. البته این شكل ظاهری قضاوت نادرست است. اصل قضاوت نادرست، چیزی نیست كه رخ داده و حالا با آمدن زن تمام شده. داوری تازه آغاز می‌شود. فیلم قرار است تصویری باشد از مردمان جامعه‌ای كه بی‌صلاحیت داوری، بر جایگاه قضاوت نشسته‌اند. روایت حكم دادن بر اساس شنیده‌های بی‌اساس. و در آخر، نتیجه این‌كه ما جاهلیم بر دانستن همة واقعیت؛ پس ناتوان از داوری درست. تا این‌جا همه چیز خوب است. حرفی برآمده از همة مكتب‌های مبتنی بر راستی و درستی. شبیه آینة تكه‌تكة حقیقت در گفتار مولانا یا حكایت فیل در تاریكی‌اش.« به آهستگی » می‌خواهد سند حقانیت زن داستان باشد واثبات پاكی او. زن به دنبال یك دعانویس به مشهد رفته بوده. حالا آمده و ماجرا را تعریف می‌كند. در آخر هم داستان به زندگی در مشهد پیوند می‌خورد و بارگاه امام رضا(ع). پس یعنی ما به خطا رفته‌ایم و حقیقت جایی فراتر از آن بوده كه ما گمان كرده‌ایم. اما به‌واقع چنین است؟ ما فقط گمان كرده بودیم؟ تكلیف دیده‌های‌مان چه می‌شود؟ تكلیف آن‌چه خود فیلم پیش پای‌مان گذاشته بود؟ زاویة دید حاكم بر روایت خاطره‌گون زن و دانای كل حاكم بر باقی ماجرا چرا ما را به خطا می‌برد؟
در فیلم نخست مازیار میری، «قطعة ناتمام» هم شاهد جست‌وجو بودیم. جست‌وجوی مردی به دنبال زنی. آن‌جا هم مسألة شناخت در میان بود. با این تفاوت كه این بار، درونی و بطنی. و با این تمایز مهم كه اگر «خیلی دور، خیلی نزدیك» بر همان اسلوب همیشگی طی طریق سینمای معنویِ سابقاً «عرفانی» و حالا «معناگرا» شكل جدیدش را بنا می‌كند، این‌جا فضای معنوی اثر به‌كلی بر نگاهی جدید استوار است. نگاهی هوشمندانه كه از استعداد فیلم‌نامه‌نویس سرچشمه می‌گیرد. قهرمان
« به آهستگی » پس از رفت‌وآمد و گذر از برزخ درون و برون، نه نسبت به خود، كه نسبت به همسرش به شناخت جدیدی می‌رسد. اما در واقع، تغییر در خودش رخ می‌دهد، ولی نه نسبت به خودش، كه نسبت به دیگری. درست مثل آن‌چه در داستان «بازی اتواستاپ» میلان كوندرا اتفاق می‌افتد. وضعیت متعادل رابطه بر اثر یك اتفاق به هم می‌ریزد و مرد به شناخت جدیدی نسبت به زن می‌رسد.
تصویری كه از زن فیلم برای ما ساخته می‌شود این‌گونه است: مردم محل درباره‌اش بد می‌گویند، بدون اطلاع و ناگهانی به سفر می‌رود، به خانة مرد غریبه‌ای می‌رود، دیالوگ «معنی‌دار» و «ذهنیت‌ساز»ی به مرد غریبه‌ می‌گوید، به تماس تلفنی شوهرش جواب نمی‌دهد و قطع می‌كند و... خب، وقتی این گونه پیش‌زمینه‌ها كنار هم چیده می‌شود، چرا تماشاگر باید احساس قضاوت نادرست داشته باشد؟ نامش قضاوت نادرست است یا گول خوردن از سوی سازندگان فیلم؟ نمونة درست قرار دادن تماشاگر در موقعیت داوری كه اشتباه می‌كند، فیلم «چهارشنبه‌سوری» است. در آن‌جا همه چیز طوری پیش می‌رود كه ما همة حق را به مرد می‌دهیم و همسرش را محكوم می‌كنیم، اما ناگهان با دیدن زن همسایه در ماشین مرد و تماشای ادامة ماجرا، می‌فهمیم قضاوت‌مان عادلانه نبوده و شك زن ریشه در واقعیت دارد. ولی آیا این‌جا هم این موقعیت به همین درستی شكل می‌گیرد؟ آن‌جا اگر گول می‌خوریم، به خاطر این است كه دروغ‌های مرد به باورپذیرترین شكل بیان می‌شود. مرد طوری دروغ می‌گوید كه خودش هم باورش شده. پس چرا ما باور نكنیم؟ در واقع، در «چهارشنبه‌سوری» وقتی متوجه می‌شویم رابطة انكارشده واقعیت دارد، تعجب‌مان متوجه رفتار شخصیت مرد است نه نگاه فیلم‌ساز. ولی در « به آهستگی »، قرار نیست زن دروغ بگوید و شوهرش را گول بزند. پس چرا به تلفن او جواب نمی‌دهد و قطع می‌كند؟ و چرا پس از قطع تماس، خودش راهی خانه می‌شود؟ و آیا دلیل حرف‌هایی كه پشت سرش می‌زنند، هیچ‌گاه برای‌مان روشن می‌شود؟ پس وقتی گول خوردنی در دل داستان رخ نمی‌دهد، ما چرا باید گول بخوریم؟
اگر كل سفر را به پای درمان بیماری اعصاب زن بگذاریم، كل معنویت فیلم زیر سؤال است. اما می‌توان طور دیگری به ماجرا نگریست. وقتی خداوند در وادی مقدس با حضرت موسی (ع) تكلم می‌كند، پیش از هر چیز به او می‌گوید كفش‌ها را بكند. شاید به نشانة دل كندن از دنیا و دل بریدن از همه چیز، برای وصل. همان طور كه ماجرای قربانی كردن اسماعیل به دست ابراهیم در پیش‌گاه خدا به چند قدمی وقوع می‌رسد. حالا « به آهستگی » را هم می‌توانیم دل بریدن زنی بدانیم از كوی و شوی و رفتن به مكانی برای زیارت و دیدن مردی اهل حق. می‌شود همان تعبیر را گرفت و كوچك و كوچك و كوچك‌ترش كرد تا با دنیای فیلم و دنیای ما همخوان شود. فیلمی متكی بر معنویت، و زیبایی‌اش مبتنی بر فراغت از شعار و حتی كلامی در اشاره به این معنا. نمونة باشعارش را پیش از این دیده‌ایم. نمونه‌ای قابل تأمل مثل «یك تكه نان» و دیگر آثاری كه آدمی فارغ از قیل و قال علم و مدرسه، به مسیری می‌رود كه عالمان و طالبان به آن نمی‌رسند. ولی آیا در پس این نبودن شعار و اشاره‌ها، نشانه‌هایی از این معنویت در شخصیت زن می‌بینیم؟ پس ماجرا چیست؟ كاش آن حرف‌های پشت سر و آن جملة زن و آن قطع تلفن و هر چیز مشكوك دیگر ــ كه به غلط به گمان بد می‌اندازدمان ــ از فیلم حذف می‌شد، تا هم قضاوت نادرست ما بر اساس راه نادرستی كه پیش پای‌مان گذاشته می‌شود شكل نمی‌گرفت و هم با فیلم یك‌دست‌تری روبه‌رو بودیم.

ماهنامه فیلم- تیر 1385