شورش با دلیل
ناصر صفاریان
جشن تولد 22سالگی پرستو در كوه و در كنار دوستانش برگزار میشود، و پیمان رو به همه اعلام میكند كه او و پرستو قصد دارند با هم ازدواج كنند. كمیتة انضباطی دانشگاه هردو را بهدلیل حضور در كوه و بهجرم رفتار مغایر با شئونات اسلامی اخراج میكند. پیمان پسر یك نوكیسة بازاری است، كه میخواهد او را به كانادا بفرستد و به ازدواجش با پرستو رضایت نمیدهد. پرستو دختر یك پزشك است كه با خانوادة پیمان مخالفت میكند و آنها را آدمهای موجهی نمیداند. پیمان و پرستو عاشق یكدیگرند و میخواهند هرطور شده راهحلی برای مشكل ازدواجشان پیدا كنند. همة اینها را در پنج دقیقة ابتدای فیلم میبینیم، و فیلمساز با معرفی آدمها و موقعیتشان، با تكیه بر همین مقدمهچینی مختصر و مفید، قهرمانش را درگیر بحران میكند تا داستان شكل بگیرد.
پنج دقیقة اول« آواز قو» از نظر ساختار، چنگی بهدل نمیزند و خیلی معمولی ــ و حتی ضعیف ــ است. طوری كه با توجه به دو فیلم قبلی سعید اسدی،« عشق گمشده» و« سیب سرخ حوا» تماشاگر حرفهای مردد میماند كه اصلاً فیلم را تحمل كند یا نه. ولی پس از آن، فیلم بهاصطلاح راه میافتد و میبینیم كه قابلمقایسه با دو فیلم قبلی كارگردان نیست. شب نمایش« عشق گمشده» در سینمای مطبوعات در جشنوارة فجر چند سال پیش، همه آمده بودند تا فیلم یك ایرانی از خارج آمده را تماشا كنند و تقریباً همه انتظار داشتند فیلمی خوب ــ یا حداقل خوشساخت ــ ببینند، اما حاصل كار روایتی سطحی از عاشقی غیرقابلباور بود كه دنبال عشق غیرقابلباورش میگشت، و پسزمینة داستان هم تصویرهای خوشآبورنگی از ایران امروز بود كه از نگاهی توریستی ریشه میگرفت.« عشق گمشده» فیلم قابلدفاعی نبود و حتی اگر نگاه اغراقآمیز فیلمساز نسبت به «بهشت وطن» را به پای بازگشت او پس از سالها، و غلیان احساسات نوستالژیكش میگذاشتیم، برای ضعفهای دیگر توجیه مناسبی پیدا نمیكردیم.« سیب سرخ حوا» هم كه برمبنای فیلمنامهای سالها دست بهدست شده ساخته شد، آنقدر بد بود كه حتی نشانی از بازیگران خوب آن ــ نیكی كریمی و محمود پاكنیت ــ در فیلم دیده نمیشد و اسدی بعدها اعلام كرد كه زیر فشار تهیهكننده بوده و اصلاً دلش نمیخواهد اسمش روی این فیلم باشد.
وقتی خبر تولید« آواز قو» اعلام شد، پیشاپیش میشد حدس زد كه حاصل همكاری اسدی و مؤسسة «پویافیلم» یك فیلم بهاصطلاح «هنری» نخواهد بود و قرار است با فیلمی سروكار داشته باشیم كه ــ حتماً ــ مؤلفههای سینمای تماشاچیپسند را در خود داشته باشد. زیرا وقتی فیلمهای این دفتر تولید را میبینیم، امضای تهیهكننده پررنگتر از امضای كارگردان است، و« آواز قو» هم هرچند اولین فیلم تهیهكننده است كه درجة «الف» گرفته، ولی بههرحال بیش از هر چیز، «فیلم تهیهكننده» است. فیلمی كه نام تهیهكننده/ مجری طرح بهعنوان مشاور كارگردان هم در عنوانبندی ابتداییاش ثبت شده و در پایان فیلم كه تصویر آخر ثابت میماند، نام تهیهكنندگان تصویر را میپوشاند. درواقع، كارگردان برمبنای برداشتی هالیوودی در خدمت فیلم قرار گرفته است.
در این جا جمشید اسماعیلخانی، همان كلیشة همیشگیست و مثل همیشه بازی میكند. داریوش مؤدبیان همان حركتهای موقرانه و همان لحن ادیبانة همیشگیاش را دارد. ثریا حكمت كمتر از یك دقیقه حضور دارد و اصلاً جایی برای بازی او نیست. قاسم زارع مثل« آژانس شیشهای» و بهویژه« موج مرده» است. و بازی كلیشهای را در گره كردن دستها جلوی صورت، حركت ابرو و بازكردن چینهای پیشانی، نوع تكان دادن دستها و طرز بیان جمشید هاشمپور میبینیم. و چون هركس در جای خودش قرار گرفته، این بازیها در كلیت فیلم، ناهمگون بهنظر نمیرسد. البته بهرام رادان در مقایسه با نقشهای قبلیاش بهتر است و میتوان او را در نقش پیمان فدایی باور كرد. اما بازیگر نقش مقابلش ساره آرین، باورپذیر نیست و نشان از آدمی ندارد كه یك آدم دیگر، زندگیاش را در راه او فدا كند.
اسدی تازه چند سال است به ایران آمده و سن و سالش هم با مشكلاتی كه برای قهرمان داستانش پیش آمده، همخوانی ندارد. پس قصة فیلم چیزی نیست كه برآمده از نگاهی حسی/ درونی و یا اعتقادی سیاسی باشد. فیلمنامة« آواز قو» كه توسط پیمان معادی نوشته شده، درواقع نسخة ایرانی/ امروزی فیلمنامهای است كه اسدی سالها پیش برای ساخت در آمریكا نوشته و ماجرای دزد جوانی است كه از دست پلیس آمریكا فرار میكند. درحقیقت آنچه در ساخت« آواز قو» اتفاق افتاده، تلقی «حرفهای» كارگردانی است كه با یك «قصه» روبهرو بوده و تلاش كرده آن را به شكل باورپذیری روایت كند. اما این تلقی در نزد تماشاگر ایرانی/ امروزی متفاوت است. برای تماشاگر این جایی كه در فضای سالهای اخیر تنفس كرده، پیمان فدایی شخصیتی دوستداشتنی بهحساب میآید و حرفها و حركتهای فروخفتة خود را در وجود او میبیند. درحالیكه هیچگاه درمورد یك دزد كه از دست پلیس ایران فرار میكند ــ هرچه قدر هم كه فیلم قالب ضدقهرمان دوستداشتنی به خود بگیرد ــ این نگاه حاصل نمیشود.
با اینكه اصل قصه ایرانی نیست، نسخة ایرانیشدة آن تصنعی و غیرقابلباور بهنظر نمیرسد، و تصویر عینی و درستی از مناسبات روز جامعه ارائه میكند. طوری كه اصلاً ویژگی مثبت فیلم، فیلمنامة آن است. شكلگیری پلهپلة بحران و فرو رفتن تدریجی پیمان فدایی در گرداب این بحران موجب میشود عصیان او در مقابل شرایط بپذیریم. درحالیكه هیچ رابطة عاشقانهای میان پیمان و پرستو نمیبینیم و برخلاف عصیان بهنمایش درآمده، چیزی از این عشق آتشین دیده نمیشود و هرجا بازیگر نقش پرستو حضور دارد، اصلاً حضور او به صحنه سرما میبخشد و فضاسازی خوب كارگردان را مخدوش میكند. درست مثل موسیقی فیلم در مقابل تدوین خوب آن. و به دلیل همین پلهپله جلو رفتن و فضاسازی خوب است كه شخصیت پیمان فدایی تكبعدی نیست، از ابتدای فیلم كه به افسر نیروی انتظامی میگوید «سركار جون، تو رو به خدا یه جوری سروته قضیه را هم بیار! نوكرتم» تا آخر فیلم كه در میان سربازان ایران و تركیه قرار میگیرد و تن به گلوله میدهد، مسیری واقعی طی میشود. ضمن اینكه اشارههای صریح آدمهای فیلم به مسائل سیاسی هم بهخوبی در دل داستان جا باز كرده ــ و جز آنجا كه پرستو به مأمورهای زن اعتراض میكند ــ رنگ شعار بهخود نمیگیرد. فیلمنامهای كه بهرسم رایج آثار تماشاگرپسند، سروته ماجرا را با یك پایان خوش سنجاقشده هم نمیآورد و محبوبة قهرمانش مانند فیلم« دستهای آلوده» نمیگوید به پایش مینشیند تا از زندان چندینساله برگردد، خودش غنیمت است. ولی كاش حضور زائد و سؤالبرانگیز جوانی كه تنها در ابتدای فیلم ــ و پیش از عنوانبندی ــ میبینیم و خواستگار پرستو معرفی میشود، نبود و یا بازهم او را میدیدیم و مثلاً در ردیابی مسیر فرار پیمان از حضورش استفاده میشد.
وقتی میبینیم« آواز قو» به بهانة جوانپسندی و جوانگرایی یك مشت دختر و پسر را با قیافههای عجیب و غریب و خانههای اعیانی و ماشینهای مدل بالا جلوی دوربین ردیف نمیكند، و وقتی میبینیم به شیوة برخی فیلمهای بهظاهر سیاسی، سیاست را بهانهای برای چیزهای دیگر قرار نمیدهد، میفهمیم با فیلمی دیدنی و قابلتحمل روبهروییم؛ فیلمی كه در چهارچوب یك كار تماشاگرپسند، و در حد و اندازة خودش قابلقبول و پذیرفتنیست.
ماهنامه فیلم- مهر 1380