حال همه ما خوب است !
ناصر صفاریان
دنیاى كلاسیك یعنى روشن بودن همه چیز. یعنى نبودن ابهام. یعنى یك سره بودن تكلیف. مثل خود «كلاسیك». مثل خود قدیم. روزگار حساب و كتاب. خوب یا بد، همه چیز روى اصول و همه روى خط و خطوط. فكر نكردن به راه جدید و نبودن سئوال، چه رسد به جواب. یعنى چهار در مقابل دو ضرب در دو. همیشه چهار. همیشه. دنیاى مدرن اما نه به یك سره بودن مى اندیشد نه به اصل و اصول تعیین شده. نه حساب، نه كتاب و نه اصلاً چهارى در برابر دو ضرب در دو. در دنیاى مدرن، دو دوتا گاهى سه تاست. گاهى پنج تا و گاهى هم - از سر تقارن با یكى از تكه آینه هاى حقیقت - چهار تا.
سینما- و داستان- ى هم كه در دل این مدرن بودن جان مى گیرد، دیگر به روشن بودن تكلیف فكر نمى كند. آدم ها - و حادثه ها - مى آیند و مى روند. اگر دوست داشتى همراه شان مى شوى. و اگر همراه شان شدى، خودت باید بفهمى و بدانى كه چه شد و چه خواهد شد و چرا اصلاً آن گونه شد و این گونه نشد. البته باز هم مثل خود روزگار مدرن. خط كشى و اصل و اصول - در مفهوم پیشین اش - دیگر معنا ندارد و آدم ها در دو دوتاى روزمره گى و روزمرگى مانده اند- آن هم در مورد خودشان؛ چه رسد به دو دوتاى زندگى آدم هاى توى كاغذ كتاب و روى پرده سینما.
عدم قطعیت و تن دادن به پایان باز از دل همین فضا مى آید. از همین بدون تكلیفى و بدون چارگى و بدون... و همه «بدون» هاى فراوان در زندگى مدرن. پایان باز و نبستن پرونده آدم ها را در سینماى مدرن این سال ها - و البته در داستان ها بیش تر- دیده ایم. ابتدا در دنیاى سرزمین هاى زودتر به مدرن بودن رسیده و بعد در سرزمین هنوز میان كلاسیك و مدرن مانده - یا درمانده؟!- خودمان.
در میان این پایان هاى باز سینمایى، دو پایان نكته نهفته دیگرى در خود دارد- نشانه اى دیگر از دنیاى مدرن. «دیشب باباتو دیدم، آیدا» و «چهارشنبه سورى». در اولى، دخترى نوجوان به رابطه پدرش با یك زن پى مى برد و در دومى زنى به رابطه همسرش با زن همسایه. تلاش براى كشف و اثبات آغاز مى شود، اما در پایان نتیجه تنش نخست، سكوت - صلح؟ - آخر است. در این دنیاى مدرن، شاكى، معترض، طغیانگر به سكوت مى رسد. به آرامش. ولى نكته این آرامش، اجبار نهفته در آن است. «اجبار به اختیار». این هم از ناچارى هاى دنیاى مدرن است.
براساس مشهور ترین تعریف خوشبختى در این دنیا: خوشبختى یعنى رضایت به وضع موجود. و این شخصیت هاى جان گرفته از ما و از دل ما ، روى پرده ظاهر مى شوند و به این خوشبختى تن مى دهند. «همین است كه هست» دنیاى مدرن به صلح مى رسد و جنگ را كنار مى زند. اما در لایه زیرین اش، احتضارى پنهان است كه به تحجر- دیگرى - شباهت مى برد. به گفته هگل: «تنها چیزى كه در جهان جاى هراس دارد، وضعیت متحجر است ؛ وضع بى تحرك احتضار. و تنها چیزى كه ارزش شادمانى دارد وضعى ست كه در آن نه تنها فرد، كه كل جامعه در حال مبارزه اى مدام، براى توجیه خویش است؛ مبارزه اى كه به وساطت آن، جامعه بتواند جوان شود و به اشكال زندگى جدیدى دست یابد.»
وقتى سكوت و نخواستن عدالت و علاقه به صلح، از درون انسان باشد و از فكر مدرن، آرامش هم مى آید و خوشبختى هم مى رسد. ولى اگر از سر تن دادن به وضع موجود باشد و از دل ناچارى، آن وقت دیگر آرامشى در میان نیست و از خوشبختى تنها یك نام مى ماند. اگر در فیلم صدرعاملى لایه اى از رضایت ظاهرى بر رفتار پایانى قهرمان داستان كشیده شده بود، حالا در «چهارشنبه سورى» همه چیز از سر ناچارى است. تن دادن و تن دادن و تن دادن. مثل زندگى واقعى و مثل واقعیت زندگى. همین است كه مى شود شعر زیباى سید على صالحى:
حال همه ما خوب است
اما تو باور نكن!
روزنامه شرق- ۱۷ اسفند ۱۳۸۴