آیینههای واژگون
ناصر صفاریان
فیلمهای تبلیغاتیای كه این روزها از تلویزیون دیدهایم، نوعی فیلم مستند است. مستند شخصیت محور. با تمركز بر یك آدم و آثار و فعالیتهایش. رگههای مستند در این فیلمها یا صد درصد است و به طور كلی در قالب مستند ساخته شده، یا تركیبی از مستند و داستانی است و بخشهایی از آن با حضور بازیگران و با خط داستانی شكل گرفته مثل فیلم انتخاباتی محسن مهرعلیزاده.
به هرحال، تا جایی كه مستند است و داستانی نیست، اسمش رویش است: مستند یعنی یك جور سند است و از سندها بهره میگیرد. نوعی واقعگرایی با استفاده از واقعیتهای موجود. با این حساب، فكر میكنید چرا اغلب بینندگانی كه پای برخی از این فیلمها- اگر نگوییم غالبشان- نشستهاند، به عنوان واقعیت و به عنوان یك مستند متكی بر سند به آن نگاه نمیكنند؟
دلیل آشكارش این است كه این فیلمها بر شخصیتهایی متمركز هستند كه پیش از این، پیش زمینهای در ذهن مردم داشتهاند و بینندگان امروز فیلمها، همان مردم دیروز جامعه هستند. پس حالا كه روبهروی تلویزیون نشستهاند، نمیتوان به اسم واقعیت و به عنوان فیلم مستند، چیزی به خورد آنها داد كه خودشان میدانند واقعیت نیست.
شاید فیلمسازی كه فیلم تبلیغاتی را ساخته - به هر دلیل - اصلاً به مسأله تحقیق كار نداشته و این
مهم ترین اصل فیلمسازی مستند را نادیده گرفته و خودش را این گونه قانع كرده- یا گول زده- كه گذشته شخص موردنظر و حرفهایی كه درباره او میزنند اصلاً به فیلمسازی فیلمساز ربطی ندارد. اما بینندگان چه؟ آنها هم این اصل مهم را نادیده گرفتهاند؟ بهتر است ستادهای انتخاباتی، فیلمسازان انتخاباتی و به ویژه خود نامزدها به جای این همه نظرسنجی ریز و درشتی كه هر روز اعلام میشود و طبق آن، همان نامزدی اول است كه نظرسنجی توسط ستاد او انجام شده، پای صحبت تماشاگران این فیلمها بنشینند و متوجه شوند نظر مردم نسبت به این سندهایی كه اغلبشان وجه استنادی ندارد و از واقعیت ریشه نمیگیرد چیست.
حرفهای جدید نامزدهایی كه تا دیروز چیز دیگری میگفتند و صحبتهای آن هایی كه پیش از این طور دیگری بودند و حالا همگی شاعر شدهاند، مهم ترین لطمهای است كه از نظر ارتباطی به فیلمها وارد میشود. مثلاً وقتی یك نامزد، با حالتی موقر و متین اشاره میكند كه پیراهن آستینكوتاه هیچ اشكالی ندارد و این طور چیزها اصولاً یك امر شخصی و سلیقهای است، مگر بیننده میتواند فراموش كند همین آقا تا آخرین روز مدیریت سابقش- چند سال پس از دوم خرداد 1376-اجازه نمیداد كسی با لباس آستین كوتاه وارد سازمان تحت ریاستش شود؟ وقتی پای سند و تحقیق و واقعیت بلنگد آن وقت جایی برای اثرگذاری و نشستن در دلها باقی نمیماند. و به این ترتیب، كل ماهیت این نوع فیلمسازی زیر سؤال میرود.
در ساخت مستندهای شخصیت محور- و اصولاً هر مستندی- اگر قرار باشد از قالب گفتوگو كه صریحترین شكل ارائه نظر است- استفاده نكنیم، هر قالب دیگری باید مبتنی بر خود شخصیت و خود موضوع باشد. در واقع، دنیای فیلم مستند نباید با دنیای موضوع انتخاب شده، متفاوت باشد چه رسد به متضاد. حالا وقتی میآییم و سراسر فیلممان را موسیقی احساسی میگذاریم و نریشن شاعرانه انتخاب میكنیم و صحنه های فیلم را با «فید»های نرم و طولانی به هم متصل میكنیم و همه چیز را لطیف و شاعرانه میبینیم، اصلاً برای مان مهم است كه فیلممان درباره شخصی است با شخصیت غیرشاعرانه و آدمی با روحیات مدیرانه و مدبرانه (گذشته از خوبی و بدی، و تنها به عنوان یك ویژگی)؟
شاعرانه گی و شاعر بودن یك حسن نیست، یك ویژگی است؛ پس آن قدر مهم نیست كه این همه تلاش كنیم تا به شكلی ناچسب، آن را به شخصیت محوری فیلممان بچسبانیم. دستكم میتوان كمی هوشمندی به خرج داد و این گفتار متن شاعرانه را از زاویه سوم شخص و توسط یك گوینده به مخاطب عرضه كرد؛ ولی وقتی این متن شاعرانه و لطیف را از زاویه اول شخص و از زبان خود شخصیت موردنظر میشنویم بلافاصله یاد سخنرانیها و مصاحبهها و نوشتههای او میافتیم و میفهمیم كه این نگاه، نگاه او نیست. خب، چرا باید برای معرفی یك آدم، از نگاه دیگری استفاده كنیم نه نگاه خودش؟ قرار است واقعیت جدیدی خلق كنیم؟ بله، میشود. میتوان. اما اسمش دیگر واقعیت نیست. نام دیگرش دروغ است.
روزنامه اقبال- 28 خرداد 1384