نوشته ها



درد و دریا

ناصر صفاریان

به پهنه دریا نگریست و دانست كه چه قدر تنهاست…
دریافت كه چه خوب است كسی باشد كه با او حرف بزند…
به جای آن كه فقط با خودش و با دریا حرف بزند.
پیرمرد و دریا: ارنست همینگوی


در فیلم «پیرمرد و دریا» ، چیزی كه از همه مهم‌تر است و بیش از همه به چشم می‌خورد،حضور سنگین ارنست همینگوی است كه بر سراسر فیلم سایه افكنده. وفاداری به متن و دوری گزیدن از برداشت‌های سلیقه‌ای- به ویژه زمانی- باعث شده «پیرمرد و دریا» را روایت تصویری از همان دست‌نوشته‌ همینگوی در سال 1952 بدانیم. همینگوی همیشه می‌خواست به گونه‌ای بنویسد كه نوشته‌هایش ماندگار باشد و از «عنصر زمانی» -كه پس از مدتی تأثیر خود را از دست می‌دهد- دور بماند. دلیل این را هم كه «پیرمرد و دریا» نیازی به تغییر نداشته باید در همین تلاش جست‌وجو كرد.
همیشه تلگراف‌های خبرنگاران برایش جذاب و جالب بود، و اعتقاد داشت كه در زبان تلگرافی، ویژگی‌ای وجود دارد كه می‌توان آن را در زمینه‌ نوشتن داستان هم به كار برد. به همین دلیل، در نوشته‌هایش به حذف توضیحات و نكات بدیهی پرداخت، و عموماً از دیالوگ‌های ساده و كوتاه استفاده می‌كرد. به گونه‌ای می‌نوشت كه منظورش را به ساده‌ترین شكل و با كلمه‌های ساده بگوید.
همینگوی كه بنا به گفته‌ خودش، شیوه‌ توصیف طبیعت را از سزان و تابلوهای نقاشی او آموخته، هنگام نوشتن «پیرمرد و دریا» ، با حفظ سادگی تصویرسازی برای مخاطب، كمی از شیوه‌ قبلی خود دور شد و ترجیح داد به توضیح جزئیات روی بیاورد؛ طوری كه بخش عمده‌ این اثر به شرح جزئیات نبرد پیرمرد و ماهی صید شده اختصاص دارد - و شاید كمی هم خسته‌كننده جلوه كند. در فیلم هم این ویژگی حفظ شده، هم با قاب‌بندی‌های ساده‌ای كه اصلاً حضور دوربین - و سینما - به چشم نیاید روبه‌روییم، و هم ساختار به گونه‌ای ست كه فیلم‌برداری، موسیقی و حتی تدوین -كه در صحنه‌های كشاكش پیرمرد و ماهی باید جلب توجه كند- مزاحم به نظر نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسد و خودش را به رخ نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كشد. حتی بازی آنتونی كویین در نقش سانتیاگو آن قدر طبیعی ست كه فراموش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنیم مشغول تماشای هنر بازیگری یكی از بازیگران سرشناس هستیم - چرا كه او خود سانتیاگوست - و همه‌ این‌ها وفاداری به اندیشه همینگوی است. همینگوی به عنوان نویسنده، همیشه از صحنه غایب است و خواننده را با شخصیت‌های داستان تنها می‌‌‌‌‌‌‌گذارد، تا آن‌ها به رابطه‌ای بی‌‌‌‌‌‌واسطه برسند. در واقع او تأكید دارد كه آن چه می‌‌‌‌‌‌خوانیم «نوشته» نیست بلكه «واقعیت» است. و حالا در فیلم «پیرمرد و دریا» هم استفاده از سینما به حدی ست كه تنها وسیله‌ای برای روایت «واقعیت» فراهم شود.
در این میان، تنها تغییر ایجاد شده، مربوط به حضور دختر سانتیاگوست. در فیلم، سانتیاگو تنها دختری دارد كه نگران حال پدرش است و به سراغش آمده تا او را به خانه‌ خود ببرد و از او نگهداری كند. اما در داستان، چنین چیزی وجود ندارد و پیرمرد، دختری ندارد تا به سراغش بیاید و او نرود؛ و رفتارش یك جور لجبازی تلقی شود.
در واقع، این تغییر، تنهایی سانتیاگو را - كه یكی از حرف‌های اصلی است- كم‌رنگ‌تر كرده، و ایجاد پیش‌زمینه‌ای برای مبارزه‌ سرسختانه با طبیعت را نادیده می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد. در مقابل، یك تغییر ساختاری هم وجود دارد كه به ویژگی هنر سینما برمی‌گردد و باعث شده فیلم جذاب‌تر شود و خسته‌كننده به نظر نرسد . در داستان، سانتیاگو مدام با خودش حرف می‌‌‌‌‌‌‌‌‌زند. در این جا، در كنار خاطره‌هایی كه او به یاد می‌‌‌‌‌‌آورد، ذهنیت و اندیشه‌اش هم بار تصویری پیدا كرده، و لا به لای تنهایی او در كشاكش نبرد، آن‌ها را می‌‌‌بینیم؛ و از كسالت‌آوری اثری كه بخش عمده‌اش به یك پیرمرد و یك قایق و یك ماهی اختصاص دارد، جلوگیری می‌شود.
اینگرید برگمان، بازیگر فیلم «زنگ‌ها برای كه به صدا در می‌آیند؟» (نوشته همینگوی) درباره‌ او می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوید: «همینگوی بیش از آن كه یك آدم باشد، یك جور زندگی است.» همینگوی نشانگر زندگی آدم‌های تنها و زخمی است كه عموماً در میان سرخوردگی و شكست دست و پا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زنند. پس از پایان جنگ جهانی اول، وقتی همینگوی به خانه برگشت، با یك جور دوگانگی در وجود روبه‌رو شد. احساس همینگوی یك حس جهانی و همه‌جایی بود. همینگوی زخم‌خورده، به سرخوردگی رسیده بود. و چون نویسنده بود، این حس درونی به آثارش راه یافت و وجه بارز نوشته‌های او شد. طوری كه در نوشته‌های مشهوری چون رمان «وداع با اسلحه» یا داستان كوتاه «خانه‌ سرباز» این مسأله به شكلی آشكار خودش را به رخ می‌‌‌‌‌‌‌كشد و در اغلب نوشته‌های دیگر او، رنگ و بوی تنهایی و شكست را می‌‌‌‌‌توان سراغ گرفت. سرانجام هم همینگوی در دست و پنجه نرم كردن با زندگی، بازی را واگذار كرد و در معادله‌ انسان و طبیعت خود را بازنده یافت و با شلیك دو گلوله در خانه‌اش خودكشی كرد.
«پیرمرد و دریا» هم از این قاعده مستثنی نیست. در ظاهر، حرف فیلم، امید و ایستادگی و پایداری است. اما از همان ابتدا می‌بینیم كه همه او را به چشم یك آدم تمام شده نگاه می‌كنند كه دیگر كاری از دستش ساخته نیست. او زخم‌زبان‌ها و طعنه‌های دیگران را تحمل می‌كند و صدایش در نمی‌آید. اما بالاخره می‌خواهد خودی نشان دهد.
«انسان علیه طبیعت» در این جا، «انسان علیه انسان» است؛ اما به گونه‌ای كه سانتیاگو به كسی اعلام جنگ نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد. او به جنگ دریا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رود تا برای دردی كه از آدم‌ها دارد، مرهم بیابد. اما این انسان تنها كه تنها ارتباطش در خشكی با یك پسر نوجوان است، در دریا هم آسوده نیست و پس از این كه می‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد با صید خود، راهی خانه شود، مهاجمان دریایی سراغش می‌‌‌‌‌‌آیند و هر كدام از حمله‌كنندگان، تكه‌ای از صید او را با خود می‌‌‌‌برد. گویی زمین و زمان به او اعلام جنگ داده.
در پایان هم سانتیاگو، با اسكلت ماهی به بندر باز می‌گردد. در حقیقت، او چیزی صید نكرده و همه‌ تلاشش به هدر رفته. او در یك شب تاریك و بدون این كه اصلاً كسی متوجه شود، از نبرد باز می‌گردد. و موقعی كه همه به سراغ اسكلت به جای مانده می‌روند، سانتیاگو دیگر به این موضوع اهمیت نمی‌دهد و در كنار آن‌ها نیست. او به كلبه‌ خودش رفته تا دور از هیاهوی بندر، پس از سفر بی‌فرجامش، تنهایی خود را از سر بگیرد. به حرف‌های او پس از بازگشت توجه كنید:
سانتیاگو: شكستم دادند، راستی كه شكستم دادند.
پسر جوان: اون كه شكست نداد. خود ماهیه كه شكست نداد.
سانتیاگو: آره، ولی بعدش شكست خوردم.

ماهنامه فیلم– تیر 1378